« داشتن یا نداشتن؛ گاهی مسأله همین است | صفحه اصلی | تغییر رفتار در جوانان؟ »
نوروز خود را چگونه گذراندیم؟!:دی
از دیروز حوالی ظهر اضطرابم برای تمامِ کارهای نکردهی این همه روز تعطیل شروع شد. داشتم به تکتکِ کارهای نکرده فکر میکردم و اضطراب، بیشتر میشد و همهش به خودم فحش میدادم که: کدوم آدم عاقلی در دورهی کارشناسی ارشد هیجده واحد میگیره؟ اونم دو ترم پشت سر هم که دیگه حسابی از پا در بیاد! برای دلداری جواب میدادم: خب، پویان هم هیچ کاری نکرده. بالاخره یه فکری میکنیم دیگه. با خودم گفتم: حالا زنگ بزنم ببینم چی کار داره میکنه؟ دو ساعت پشتِ سر هم شمارهی پویان رو میگرفتم و جواب نمیداد. منم با خودم فکر کردم ببین بچّه چنان غرق کارهاش شده که متوجه تلفن نمی شه! بالاخره بعد از دو ساعت که گوشی رو برداشت، پرسیدم: پس چرا جواب نمیدادی؟ گفت: متوجه نشدم، الان هم علی گفت که دورسخنت داره زنگ میزنه! (دورسخن، برابرنهادِ فارسی سَرهی تلفنه!)
منم تو دلم یه لحظه کلّی افتخار کردم که: بَهبَه! ببین چقدر با احساس مسؤولیّت کارهاش رو انجام میده! و خودم رو سرزنش کردم که: خجالت بکش و یادبگیر؛ الان پویان دو روزه تمام کارهاش رو تموم می کنه و تو هنوز هیچ کاری نکردی.
پرسیدم: حالا کدوم کارت رو داری انجام میدی؟ خیلی شاد برگشت و گفت: داشتم فیلم تلویزیون رو نگاه می کردم. شیشهفتتا کاری رو که میدونستم باید تو عید انجام بده، دونه دونه ازش پرسیدم که: انجام دادی؟ تمام جوابها «نه»های معصومانه و مظلومانهای بود که باعث شد آخر سر بگم: باشه عزیزم! پس برو بقیهی فیلمت رو ببین. ببخشید تمرکزت رو بهم زدم!
گوشی رو که گذاشتم تمام صحنههای دوران کنکورمون اومد جلوی چشمم. یاد حرص و جوشهایی افتادم که سر کنکور دادن پویان میخوردم. قضیه از این قرار بود که هرکاری میکردم درس بخونه، انگار نه انگار. من شاهد بودم که واقعاً برای ارشد درس نخوند. فکر کنم یکیدوماه مونده بود به کنکور. من درسهای خودم رو میخوندم و حرصِ درسنخوندنها و این همه خونسردی پویان رو هم میخوردم. یه روز مجبورش کردم بریم انقلاب و حداقل سؤالهای سالهای قبل رو بخریم تا دست کم ببینه سؤالها چه جورین و چی میاد تو کنکور! بعد از خرید دفترچههای سؤالات رفتیم کافه نادری و از اونجا که میدونستم این سؤالها رو فقط برای این که دل من نشکنه، خریدهیم و خودش بره خونه لای این دفترچهها رو باز نمیکنه، گفتم: تو تستها رو بزن و من صحیح میکنم، ببینم چقدر بلدی. کل ماجرا به خنده و شوخی برگزار شد و من واقعاً نگرانش شده بودم. با خودم میگفتم: لابد مثلاً برنامهی رفتن داره که اینقدر کنکور رو مسخره گرفته. امّا وقتی نتایج اعلام شد و فهمیدم رتبهاش شده یک واقعاً داشتم شاخ در میآوردم. خودمم تازه دارم میفهمم که خب دیگه... از این پیامبر من هر چی بگید برمیآد!
خلاصه به این نتیجه رسیدم که بهتره نگران کارهای پویان نباشم و فقط بشینم غصهی کارهای خودم رو بخورم. آخرِ سر هم غصههای طول روز باعث شد که تمام دیشب خوابِ استاد راهنمای عزیز رو میدیدم که سرش رو تکون میداد و میگفت: یعنی واقعاً تو این بیست روز هیچ کاری انجام ندادی؟ ازت توقع نداشتم. و من دلم میخواست زمین دهن باز کنه و برم توش.
صبح که از خواب پاشدم واقعاً حالم بد بود و نمیدونستم باید با این همه کار نکرده، چه کنم! از جام که پا شدم حس کردم الانه که غش کنم بیفتم. امّا در آخرین لحظات یادم افتاد درسته که کلی کار تلنبار شده دارم اما عوضش فردا قراره پویان رو ببینم. نیشم باز شد و خیلی سرحال و قبراق راه افتادم برم دست و روم رو بشورم و زنگ بزنم به پویان! :پی
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
این نشون میده که من شاگردِ استادِ بزرگِ خوشی، مهرتاش هستم. جملهی معروفش رو هم که میدونی دیگه:
تو چی کار داری به این کارا؟ تو فقط بخند! :))
نوشتم که دیگران هم این جمله رو سر لوحهی کار و تحصیلشون کنن! :))
بقول معروف، خدا بزرگه! :دی
------
بله خب، بقیه فقط باید حواسشون باشه که شاید مثل شما خوش شانس نباشن:-"
pouyan | April 2, 2007 08:14 PM
تو اين روزاي عيد. هر روزي كه مدرسه داشتم...بقيه ميگفتن: سگ تو عيد ميره مدرسه! و خب...شايد همون موجود هم تو عيد مشق مينيويسه!!!
------
درک می کنم. منم سالی که کنکور داشتم بدترین عید عمرم بود. حالا ایشالا قبول می شی و خستگی این همه سختی رو در می کنی:)
mahan | April 2, 2007 11:02 PM
آخیش! چه خوب که یه هویی بین این همه مطالب سنگین و تخصصی و نیمه تخصصی و الخ، یه هویی بوی سیما اومد... به گمانم دلمان باز شد
----
حمید عزیز، پنهان نمی کنم که کامنتت ذوق مرگم کرد.:دی
اینطوری تشویق بشم شاید بازم بنویسم;)
حمید | April 3, 2007 06:16 PM
salam
tatilate eyd 100 rozam bashe nemsihe kari kard. ziad ghose nakhor.hers khordanet baraye darse pooyan mano bord be salhaye gozashte ke chegahd hers khordamo .... velesh kon movafagh bashi.in khaterate talkh vel kon nistan
------
شما هم موفق باشی و سال خوبی داشته باشی:)
ahoo | April 4, 2007 12:05 PM
salam sima jan, sale noye shoma ham mobarak, aslan ham khodeto baraye karhaye nakarde toye eid narahat nakon, aslan dars khoondan to eid shogoon nadare ;)... bishtar benvis, sale khoobi ham dashte bashi.
------
مرسی گلناز عزیزم:) الان حرص نخورم مجبور می شم دوباره آخر ترم مزاحم تو بشم ها;) دیگه خود دانی:)
Golnaz | April 7, 2007 01:14 AM
D,khahesh mikonam, shoma morahemin,khoshhal misham age betoonam komaki bokonam:)
------
لطف داری :) ممنونم:)
Golnaz | April 7, 2007 07:54 PM
اولای یادداشت رو که می خوندم یاد یکی از دوستان{سینا} افتادم که همیشه از گوشی بر نداشتنای ایشون گله می کرد
ازشون بپرسید در مورد سینا براتون توضیح می دن
-----
:))))) حتما می پرسم. اما شما هم دیگه می تونید از برنداشتنای پویان دلگیر نشید. بابا تلفن منم جواب نمیده:));)
mohamad | April 8, 2007 08:38 PM
شاید تلفن ها و اس ام اس ها رو دیر جواب بده، اما کامنت های وبلاگش رو به موقع جواب می ده!
:دی
-----
:)) اینم امتیازیه به هر حال...
ramin | April 12, 2007 08:04 PM
هنگامیکه از چیزی آگاهی ندارید، نباید هم به ریشخند ِ آن بپردازید.
دورواژ واژهای است که به جای ِ تلفن از سوی ِ بنیاد نیشابور (به سرپرستی ِ دکتر فریدون جُنیدی) پیشنهاد شده که از واژ ریشهی ِ کهن ِ پارسی به معنی ِ سخنگفتن گرفته شده است.
-----
کی ریشخند کردیم قربان؟ ضمن اینکه درباره ی دورواژ حرف و حدیثهایی هست..
hamed Qannadi | March 21, 2008 10:35 PM