« جلد جدیدِ راز | صفحه اصلی | استوارت هال »
سیبهای راز: هشتاد و پنج
سال نو مبارک :) شاد و خوش و سرحال و موفق باشید، همیشه.
طبق رسمی که مهدی جامی عزیز بنیاد کرده، در اوّلین روز سال، در سرانجام سال رفته و آغاز سال پیش رو، یادداشتهای گزیدهام را با شرحی کوتاه برای هر یک، یکجا میآورم. اگر خوانندهی همیشگی «راز» هستید، خوشحال میشوم بدانم کدام نوشتهها برای شما جالبتر بوده؟
-----
داستان هشتاد و پنج «راز» با «من از نسل مردان مردّدم» به تاریخ ۶ فروردین آغاز شد. یادداشت را مردانه همراه با آهی و حسرتی برای برادران بزرگتر و کوچکترم و به ویژه برای برادر بزرگم بهروز خان وثوقی نوشتم که قیصر ما بود. نوشته، از عکس بهروز وثوقی آمد و تفاوتهایم را در مردانگی با نسل پس و قبلم گفتم. تردید برایم معنایی اخلاقی داشت و دارد. سعی کردم نشانش بدهم. دیدگاه دیگران دربارهی نوشته برایم جذّاب بود.
نوشته را ۲۰ام فروردین با «قیصرهای امروزی» ـ در ادامهی بحثی که دکتر امیرابراهیمی دربارهی یادداشت من طرح کرد ـ پی گرفتم.
هنوز فروردین به پایان نرسیده، «پیادهرویهای بیپایانِ پرسهگردِ خیابانهای اینترنت» (۳۱ فروردین) را نوشتم. بحث را بچّهمحلّم ـ میثم ـ آغاز کرد. امّا تنها به وبلاگ خودش محدود نماند؛ سرایت کرد و بحثی به زعم خودم آموزنده را گستراند.
بحثْ اردیبهشتماه ادامه پیدا کرد. این شد که ۴ام اردیبهشت «پرسهگردیهای شاعر هایپررمانتیک در کوچههای شهرِ نو» را نوشتم. گفتم تا اطّلاع ثانوی «وبلاگ» را اینطور میبینم. یادداشت شد مانیفستم. بندبندِ کوبندهی نوشته را دوست دارم.
جستارهای مربوط به مردانگی، دغدغهی ذهنیم بود و هست. اردیبهشت شد و من بخش اوّل «بازخوانی تجربهی مردانه در ترانههای عامیانه» را نوشتم و ترانهی «شطرنج» مهرداد را با دیدگاهِ یونگی رابرت بلای شکافتم. دیگران چه فکر میکردند، نفهمیدم. خودم امّا دوستش داشتم. شاید به دلایل شخصی.
صحبت از دلایل شخصی شد، پس «از لیکو تا هایکو» را هم بیفزایم که اردیبهشت تمام نشده، نوشتمش و کتاب «صد لیکو: سرودههای بلوچی» را معرّفی کردم. شعرهای کتاب را ـ که از شاعران بینشان است ـ اگر نخواندهاید، بخوانید. اگرنه لذّت بزرگی را فروگذاردهاید.
خرداد را با شرکت در بحث کوتاهی شروع کردم که خانم دکتر احمدنیای عزیز و حامد قدوسی گرامی و امیرمسعود خوبم، دربارهی گفتههای کاستلز در دانشکدهی علوم اجتماعی علامه طباطبایی راه انداخته بودند. از «دو سنّت رقیب در پژوهش اجتماعی» سخن گفتم و مجادلهی ۱۹۶۱ پوپر و آدورنو را یادآوری کردم.
در آغاز دههی سوّم خرداد «دربارهی تلفن ـ دربارهی من» را نوشتم. از «الزامآور بودن تلفن» گفتم و نسبتم را با این ابزار ارتباطی روشن کردم. گفتم دوستش ندارم؛ جز مواقعی که آرزو میکنم «کاشکی تلفن بزنه زنگ تو شبای بیقراری / تو با اون صدای گرمت، اسممو به لب بیاری»
تیر ـ ماهِ نقطهی عطف ـ ماهِ کمکاری بود. «آواز رمانتیک... نداره شنونده!» را نوشتم و از «زبانِ عشق» بین همنسلهایم گفتم.
ماه به آخر نرسیده، «سالن سینما: دو برداشت» را نوشتم. از مقاومت در برابر ارادهی قاهر و مسلّط مندرج در غار افلاطونی سالن سینما نوشتم. از اینکه چطور بردگان زندانی، میشوند انسانهایی که رهایی جستجو میکنند. نوشتهی تأثیرگذاری بود؛ هم برای خودم و هم برای دیگران.
سیزدهم مرداد، «صمیمیّت نو» را دربارهی یکی از شوهای «آهنگ درخواستی» تلهویزیون ماهوارهای نوشتم و از تغییر مفهوم «صمیمیّت» گفتم. در ادامهی نگاهم به وبلاگها، خواستم بگویم که ابزارهای نو، مفاهیم قبلی را بسط ندادهاند؛ بلکه گونهای جدید از مفاهیم را به ارمغان آوردهاند.
سیزده روز بعدش، «ادبیّات آگهی» را در دربارهی تبلیغ یک محصول «زنانه» نوشتم. سعی کردم از آرایههای «استعاره» و «مجاز مرسل» در تحلیل آگهی تجاری استفاده کنم.
شهریور، با نوشتن «چهرهی تو»، آغاز شد. نوشتهای که خیلی دوستش دارم و به «او»یی تقدیم شده که بیچهره شناختمش و اکنون به چهره دوستش دارم.
بیستم شهریور «زمانه: یک قدم تا جنوب» را دربارهی سیاستهای اطّلاعرسانی «رادیو زمانه» نوشتم. بنیانهای نظریش به نظرم آن اندازه کامل میآمد که چارچوبی برای داوری و قضاوت به دست بدهد. همین هم شد.
وقتی علاقهام به ترانههای همهپسند با میل به ساختن بنیانها و چارچوبهای تحلیلی ترکیب شود، پیامدش میشود «از فرهنگ سیاسی ویلداوسکی تا شازده خانوم ستّار» در ۴ام مهر.
همین علاقه، ۱۰ روز بعد، خودش را در یادداشت «وقتی از بازی عشق سخن میگوییم، از چه سخن میگوییم؟» نشان داد. یادداشت آرایهی «استعاره» را ابزاری میسازد برای نقد فرهنگی ترانههای همهپسند. با نیمنگاهی به چارچوبِ پیشساختهی یادداشتِ چهارم مهر.
بیستم مهر، در نقدِ نمایش «ماه در آب» محمّد یعقوبی، یادداشت نوشتم با عنوان «شخصیّتپردازی، حل جدول کلمات متقاطع نیست». دوستش دارم.
سوّم آبانماه، «زیر زمین اصالت» را در بحث با داریوش محمّدپور و در دفاع از موسیقی زیرزمینی نوشتم. هرچند لحن گفتگویم را با داریوش دوست ندارم، متن برایم ارزشمند است.
یادداشتِ کوتاه «لباس نوی امپراتور» در روزهای پایانی آبان دربارهی جنجال «زهره شوکت»، منتشر شد. در پرده، نظرم را دربارهی چرایی این همه جنجال گفتم.
آذرماه، ماهِ بحث دربارهی اخلاق تصویر بود. چون احتمالاً بیشتر به «هزارتو» مربوط میشود و نه به «راز»، میگذرم. آذر ـ از جمله ـ ماه تولّد «راز» هم هست. «تولّد مترجم تماموقت» را به همین مناسبت نوشتم. بسیار دوستش دارم.
دیماه دو نوشته دربارهی «هویّت» داشتم. یکی را ۱۹ام نوشتم: «وقتی هویّت را در نام میجوید»؛ با نگاهی به ترانهی علیرضا عصّار و ذکر این نکته که سیاستِ هویّت اتّفاقاً «سیاستِ نامیدن» است. ۲۹ام همان ماه، «هویّتهای مفصلبندیشده» را نوشتم؛ با نگاهی به کتاب نوی آمارتیا سن: «هویّت و خشونت».
بهمنماه مصادف بود با عاشورا. «شرحی برای یک خبر» را با استفاده از ابزار بودریاری وانموده، دربارهی ممنوعیّت شمایل در عزاداریهای محرّم نوشتم.
نوشتهی شخصیتر «بازی ما: یا داستان تکراری عنترها» را ۲۷ام بهمن نوشتم با یک توصیه «هر بازی، بازی ما نیست.»
اسفندماه چندان پربار نبود. با نوشتن «کوندرا به روایت باختین» بسیاری از بینندگان از سایتِ هفتان به راز آمدند.
جز اینها، نوشتههایم را در «هزارتو» هم اضافه کنید. هفت یادداشت، در سالی که گذشت برای «هزارتو» نوشتم.
-----
حالا که کارنامهام را نگاه میکنم، خوشحال میشوم از آنچه در سال گذشته نوشتم. با غرور میگویم: برای من که آرمانم نوشتن است، هشتاد و پنج سال پرباری بود.
مرتبط:
سیبهای راز: هشتاد و چهار
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
من خواننده هم که کارنامهی راز را نگاه میکنم، خوشحال میشوم که سال گذشته راز را مدام خواندهام. نگاه کردن این فهرست نه تنها کلی برایام خاطره انگیز شد (یادآوری کامنتها، روزها و روزی که خواندمشان و البته بحثها و گپهائی که با دوستان راجع به بعضیشان پیش میآمد... خاطرههای با راز!)
خیلی از یادداشتها را دوست داشتم.
باز هم ممنون که راز را مینویسید، و مینویسید که بخوانیم. من که مشتری دائم این قلم شدهام :) :Dء
سرخوش باشید و پیروز امیدوارم
و دوباره، سال نو مبارک و شاد
-----
افتخار من هم داشتن خواننده ـ نویسندههای خوبی مثل شماست. :) خیلیییییی ممنونم. :)
ساسان م. ک. عاصی | March 21, 2007 12:28 PM
نوشته های راز که همش سیبه . یعنی همه خوندنی هستن . کلا اینجا انتخاب بهترین سخته ! . اینو فکر کنم همه رازخونها بهش معتقدن .
امیدوارم سال هشتادوشش از پارسال هم پربار تر باشه :)
-----
ممنونم :) دیگه چوبکاری نفرمایین! ;)
هدی | March 21, 2007 01:28 PM
سال نو رو هم به شما و سیما
خانوم عزیز تبریک می گم .
بهترین روزهارو آرزومندم :)
-----
سال نوی شما هم مبارک :)
آهان! جای بابا مامان پیش شما، یا برعکس جای شما پیش اونها، خالی نباشه. :)
هدی | March 21, 2007 01:30 PM
مبارک باشه!
هم سال نو!
هم قالب نو!
خوشحالم از اینکه اکثر سیبهای انتخابی راز رو خوندم!
موفق باشی!
-----
ممنونم :) سال نوی شما هم مبارک باشه. من هم خوشحالم که شما اینجا رو میخونین. :دی
سعیده | March 21, 2007 02:49 PM
ممنون :)
-----
:)
هدی | March 22, 2007 11:05 AM
سلام سال نو شما مبارک
من تازه با راز اشنا شدم و از این بابت واقعن خوشحالم .امیدوارم امسال همراه تر باشم.
براتون سالی پر از شگفتی ارزو میکنم.
-----
ممنون:) سال نوی شما هم مبارک باشه:)
زهرا | March 23, 2007 12:44 PM
سال نو،قالب نو،زندگي نو،مبارك ؛ براي آقا معلم و سیما خانوم بهترين آرزوهاروازخدا دارم.اكثر نوشته ي راز عالي هستن امااز بين نوشته هاي سال 85راز،به نظز من"تولد مترجم تمام وقت"،خيلي خيلي عالي بود.(ميشه گفت بهترين نوشته اي بود كه امسال خوندم)."تاملات ظرفشويي گاهي با وجدان"هم خيلي خوب بود،گاهي موقع ظرف شستن،همزمان با تداعي خاطره خواندن اين متن، كلي مي خندم،تا حالا به اين قضيه اين جوري و با اين ظرافت توجه نكرده بودم."بازی ما: یا داستان تکراری عنتر ها"هم عالي بود."آموزش بودايي،آموزش برهمايي"هم برام خيلي جالب و خواندني بود.اميدوارم خوب باشيد و برقرار.
------
آرام عزیز، سال نوی شما هم مبارک. ممنون به خاطر انتخاب های خوبت، سال خوبی داشته باشی:)
آرام | March 24, 2007 08:58 PM
ببخشيد؛ اين كامنت ها رو چه طور ميشه اصلاح كرد؟ آخه تو كامنت قبلي مي خواستم بنويسم سيماي عزيز
ولي نميدونم چي شد كه نوشتم سيما خانوم.در هر صورت شرمنده:d
-----
دشمنتون شرمنده باشه!
همین به عنوان اصلاح قبوله؟ :)
آرام | March 25, 2007 06:39 PM
پرنده گفت که دیگر میخواهد پرواز کند گفت که دیگر بالهایش خسته است و نای بال بال زدن ندارد
ali salehi | March 28, 2007 02:44 PM
hala ke tozihaye in post ro khondeam mitonam begam"chehraye to"ghashangtrineshon boode,harchand bayad eateraf konam ghablan chizi azash sar dar niavorde boodam,banabarin jalebtarineshoon ham hast.
-----
ممنون از حسن انتخابت :)
Bahman | March 28, 2007 03:19 PM
جناب شیوا، به روز نمی فرمایید؟;(
-----
چرا قربان! اطاعتِ امر شد! :)
سیما | March 29, 2007 03:50 PM
پیادهرویهای بیپایانِ پرسهگردِ خیابانهای اینترنت :
اين پستتون رو خوندم و به شدت لذت بردم، خيلي خوب تحليل مي فرماييد جناب، خواننده ي اينجا نبودم ولي طي همين ولگردي هاي خيابان وبلاگستان به اينجا رسيدم و از آنجا كه عاشق فلانورهاي بنيامين هستم تا تيتر پرسه گرد را در مطالبتان ديدم كليك كردم و خود را به لذت خواندن از فلانورهاي گمنام شهر سپردم.
به هر حال خوب مي نويسيد ، بايد بيشتر بخوانمتان.
سال نو همراه با خرسندي و شادكامي باشد برايتان.
-----
ممنونم :)
اگر نخواندهاید، شاید از نوشتهی اخیر دکتر عباس کاظمی در یکی از شمارههای آخر (احتمالاً آخری) مدرسه هم خوشتان بیاید.
ساراي | March 30, 2007 02:42 AM
سلام پویان عزیز سال نو مبارکت باشد
نوشته ات باز هم مرا بیشتر به فکر فرو برد. به این فکر که آرمانم چیست و برایش در سال هشتاد و پنج چه کرده ام.از بین یادداشت های پارسالت که البته همه را نخوانده ام همان مترجم تمام وقت را از همه بیشتر دوست دارم باز هم به خاطر اینکه بیشتر به فکر می اندازدم.
به فکر خودم
-----
ممنونم :) سال نوی تو هم مبارک.
دلیل انتخابت خیلی به دلم نشست.
mostafa | March 30, 2007 11:47 AM