« بازی ما ـ یا: داستان تکراری عنترها | صفحه اصلی | دایی در سپهسالار »
کوندرا به روایتِ باختین
اهمیّتی را که فوکو در نظریّهی اجتماعی و سیاسی برای بدن قائل است، در جهانِ داستان میتوانیم نزدِ کوندرا سراغ بگیریم. کوندرا در مقامِ نویسندهای فیلسوف و کسی که کارش «کاوش دربارهی چند و چون زندگی بشری در جهانیست که به دام مبدل شده» (کوندرا، ۷۵:۱۳۷۲) به جنگِ تلقّی دوانگارانهی بدن/روح ـ که در آن روح و ذهن اصل و مهم هستند و سوژگی، سراسر از ذهنیّت برمیخیزد ـ میرود و به بدن ـ در مقابل ذهن ـ و خصوصاً به جنبههای زمینی عشق ـ در مقابل عشقِ «افلاطونی» ـ اهمیّت میدهد.
در داستانِ «بازی اتواستاپ» از مجموعهی «عشقهای خندهدار»، مرد و زنِ داستان، که در راه سفری تفریحی هستند، آگاهانه بازی «مبتذل»ی را آغاز میکنند: زن به نقش دختری در میآید که اتواستاپی سفر میکند و مرد، رانندهی ناشناس و کامجویی میشود که در ازای پولی که پرداخت کرده و شامی که به زن داده، با او نه بر اساس عشقِ پیشین که به مثابهی زنی بدکاره رفتار میکند. کوندرا، به این ترتیب، در تمامِ داستانهای این مجموعه به جنبههای زمینی و شوخیهای عشق در مقابل جدیّت افلاطونی عشقی ـ که از عالم مثل میآید ـ تأکید میکند. در «بازی اتواستاپ»، وقتی که زن و مرد قهرمان داستان، در رستورانِ سطح پایین مینوشند، مرد خطاب به زن میگوید «برای شادی روح تو، که وقتی از سرت نزول میکند و به شکمت میرسد روشن میشود و وقتیکه دوباره بالا میرود و به سرت برمیگردد، خاموش میشود.» و زن به صراحت پاسخ میدهد «باشد! به سلامتی روح من که نزول میکند و به شکمم میرسد.» و مرد میگوید: «یکبار دیگر حرفم را اصلاح میکنم. برای شادی شکمت، که روحت در آن نزول میکند.» (کوندرا، ۷۵:۱۳۸۵)
بهاینترتیب، کوندرا روحی را که در گذشته وقتی اهمیّت داشت که به عالم ایدهها و مثل «صعود» کند، با روحی که به پایینتنه «نزول» میکند، تعویض میکند و با داستانش، به اندیشههای سنّتی حاکم بر متافیزیک غرب ـ باقیمانده از دورهی افلاطون ـ پاسخ میدهد. پاسخهایی از ایندست، گاهی حتّا خیلی روشن و واضح در آثار کوندرا تکرار میشوند: مثلاً وقتی در «بارِ هستی»، توما ـ شخصیّت مرد داستان ـ به افسانهی آریستوفان در رسالهی سمپوزیوم (میهمانی) جواب میگوید. یا باز در همین رمان، وقتی کوندرا از زبانِ ترزا ـ شخصیّت زنِ داستان ـ میگوید که تنها وقتی با کارنین ـ سگش ـ به سر میبرد، مفهومِ عشق «ناب» را میفهمد (کوندرا، ۱۳۶۸:۲۵۸)؛ شاید میخواهد بگوید که عشقی که منظور افلاطون است و در رسالهی سمپوزیوم ردّ پایش را میبینیم ـ عشقی که از هردست تمایلاتِ زمینی، تهیست ـ تجربهای انسانی نیست؛ بلکه برخلاف آنچه بهنظر میرسد، حیوانیست!
به نظرم میآید در کنارِ فوکو ـ در نظریّهی اجتماعی و سیاسی ـ و کوندرا ـ در ادبیات و داستان ـ باید باختین را هم در حوزهی فلسفهی اجتماعی و نظریّهی فرهنگ، به جمعِ طرفداران «بدن» افزود. او با نظریّهپردازیها و مفهومپردازیهای ژرف خود ـ مثلاً وقتی از «تنِ گروتسک» و البتّه «کارناوال» سخن میگوید ـ رهنمودهای روشنی در اینباره دارد. شاید بتوان گفت باختین، با نوشتنِ رابله و دنیای او، نظریههای مربوط به گروتسک را قدمی به پیش میبرد. در حالیکه بعضی از پیشینیانِ باختین، گروتسک را به عنوانِ چیزی کمارزش و مبتذل و برخاسته از جامعهی پست، کنار میگذاشتند و بعضی دیگر، به آن جنبههای مخوف و اهریمنی نسبت میدادند و با بخشیدن معناهای متافیزیکی، ارج و قربش را بالا میبردند، «باختین با پذیرشِ خنده و جنبهی کمیک و نازل فرهنگ تودهای، گروتسک را ترفیع داد. او به اصلِ کمیکِ کارناوال عامیانه، محتوای فلسفی معناداری بخشید که بیانگرِ آرمانهای اتوپیایی «زندگی جمعی، آزادی، برابری و فراوانی» است.» (مکاریک، ۲۵۰:۱۳۸۴)
مفهوم کارناوال در آثار باختین، مرتبط با مفهوم گروتسک است و ایندو با هم فهم میشوند. در واقع، وقتی مسایل هنر داستایوسکی میخواست به انگلیسی ترجمه و در غرب چاپ شود، باختین فصلی دربارهی مفهوم «کارناوال» به کتاب افزود و اثر، با نام کموبیش متفاوتِ مسایل زیباییشناسی داستایوسکی منتشر شد. باختین، با خوانشِ جدیدی که از آثارِ رابله ارائه میدهد، گوهر آنها را در «کارناوال» میبیند و آنرا «جهان بیقید و بندِ جلوهها و اشکال فکاهی که در مقابل لحنِ جدّی و رسمی فرهنگ کلیسایی و فئودالی سدههای میانه قد علم میکند» (همان:۲۳۰) میداند. کارناوال، زبانیست برای چنین مقاومتی. باختین (۵۰۴:۱۳۷۷) معتقد است: «کارناوال در مرزِ هنر و زندگی جای دارد. در واقع کارناوال، خود زندگیست که به صورت بازی عرضه میشود. مفهومِ اصلی کارناوال [...] نوعی گریزِ موقّتی از زندگی عادی (یعنی رسمی) بوده است [...] کارناوال یک صورتِ هنری از نمایش تئاتری نبوده، بلکه شکلی ملموس (امّا موقّت) از خودِ زندگی بوده که نه فقط روی صحنه بازی میشده، بلکه به تعبیری (در طولِ کارناوال) زیسته میشده است. [...] کارناوال، زندگی دوّم مردم است که بر اصلِ خنده قرار دارد. زندگیِ جشنی مردم است و جشن، ویژگی بنیادین تمام شکلهای مراسم و نمایشهای خندهآورِ سدههای میانه است.»
کارناوال، کمک میکند تا تمایزهای بین افراد از بین برود و به این ترتیب، در معنای موسّع خود، میتواند انکار عام فهم هرگونه توزیع ثابت و غایی اقتدار محسوب گردد که بهعنوان شکلی از مقاومت مردمی در برابر اقتدار شناخته میشود. کارناوال، در ضمن از «دوگونگی» استفاده میکند. دوگونگی به جمع ارزشهای دوگانه و متضاد و حضور همزمان این تضادها اشاره میکند: «دوگونگی کارناوالی، هیچ ارزشِ مطلقی را نمیپذیرد. فرهنگِ رسمی برای توجیهِ تسلّط طبقاتی خود پدیدهها را از هم جدا میکند، امّا دوگونگی کارناوالی این پدیدهها را به هم پیوند میدهد و بدینسان تمامِ ارزشها را نسبی میسازد.» (زیما، ۱۸۸:۱۳۷۷) در دیدگاه زیما، ویرانگری کارناوال از این چهار عامل مهم برمیخیزد (همان:۱۸۷-۱۸۸): «۱. سنّت را رد میکند و پیوستگی و آینده را برتر میشمارد: دگرگونی مدام تمام چیزهای موجود. ۲. در برابر ریاضتپیشگی معنوی دین سدههای میانه، کارناوال زندگی و جسم را قرار میدهد و بر کارکردهای جنسی و دفعِ فضولاتِ تنِ آدمی تأکید میورزد. [...] به عبارتِ دیگر، فرهنگِ مسلّط، ریاضتپیشه و ایدئالیست است (مانند بیشتر فرهنگهای مسلّط)، امّا خرده فرهنگِ کارناوالی، مادّی و اپیکوریست. (ایدئالیسم پیوندی تنگاتنگ با سلطه دارد: از جمهوری افلاطون، تا نظامِ فلسفی هگل). ۳. جدیّت فرهنگ رسمی با ریشخند و لودهبازیهای کارناوال نفی میشود. ۴. تقابلِ آخر، رویارویی زندگی و مرگ است. کارناوال با معاداندیشی الهیات رسمی، بیگانه است: این معاداندیشی در پیوستنِ مرگ به تولّد نفی میشود. در عین حال، تضادِ ساختاربخش فئودالیسم (تضاد میان زندگی و حیات ابدی) نیر رفع میشود.» در کارناوال، بدن، خنده و هر چیزی که ایدئولوژی آنها را جدّی تلقّی نمیکند، به مرکز میآید. به طور خلاصه، خنده و هرچه در کارناوال با واژگونسازی، به صورت موقّت به مرکز میآید «هم عمومیست و هم تودهای، هم ساختاریست و هم مرزشکن، هم با جشن پیوند دارد، و هم با بازار.» (مکاریک، ۲۳۱:۱۳۸۴)
به اینترتیب، اهمیّت مطالعهی باختین دربارهی کارناوال و گروتسک در این است که او فرهنگِ عامّه را به عنوان فرهنگی چندآوا، بر فرهنگ جدّی مسلّط ترجیح میدهد. چراکه «فقط فرهنگهای جزمی و استبدادی به طور یکجانبه جدّی هستند. خشونت، خنده را نمیشناسد. [...] لحنِ جدّی وضعیّتهای چارهناپذیر را دشوارتر میسازد، خنده بر فراز آنها قرار میگیرد. خنده راه انسان را سد نمیکند، آدمی را آزاد میسازد.» (باختین، ۱۵۹:۱۳۸۰)
راستی، جالب نیست که اسمِ مجموعه داستانِ کوندرا «عشقهای خندهدار» است؟
***
پ.ن. نیمسالِ پیش برای کار پایانی درس نظریههای مطالعات فرهنگی، هر کداممان باید مقالهای دربارهی یکی از نظریهپردازانِ فرهنگ مینوشتیم. قرعهی «باختین» به نامِ من خورد. منابع را خواندم و دیدم که آرای باختین بارها با دیدگاههای مختلف تحلیل شده. خواستم دستِ کم در طرحِ نوشتهام نوآوری کرده باشم. از خودِ باختین و مفهوم «گفتگو»یش کمک گرفتم و وادارش کردم به همکلامی با دیگر نویسندهها و متفکّران. از دیگرسو، سعی کردم کسانی که با باختین پای میز گفتگو مینشینند، از طیفهای مختلف باشند ـ و البتّه شرط اوّل این بود که حرفی برای گفتن به هم داشته باشند! حاصل کار این شد که باختین با هابرماس، لویناس، فروید، لاکان، سوسور، کریستوا، کوندرا و فوکو همکلام شد. آنچه خواندید، فشردهی بخش مربوط به گفتگوی باختین و کوندرا بود. ببخشید اگر نوشتهای که اینجا نقل کردم، سر و ته درست و حسابی ندارد؛ در فرصت کوتاه، بهتر از این نتوانستم نوشتهی اصلی را فشرده کنم. به اینترتیب، پرسش پایانی نوشته، نه تمهیدی سبکی، که فرار از دشواری فشردهسازیست!
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
یک اتفاق جالب و منحصر بفرد تقریبا مشابه مرحوم پیشخوان شما اما جدی تر و قوی تر
http://ketabegharn.com
www.ketabegharn.blogspot.com
مهدی | March 1, 2007 07:57 PM
با سلام.
من دانشجوي رشته ي جامعه شناسي دانشگاه تهران هستم. ما اعضاي خانه نوانديشان(يکي از تشکل هاي دانشجوئي دانشکده ي ما) قصد برگزاري يک نمايشگاه عکس عاشورائي را دارد. از آنجا که موضوع عکس هاي شما اجتماعي است تقاضا دارم اجازه فرمائيد از اين عکس ها در نمايشگاهمان استفاده کنيم.
با تشکر فراوان
-----
سلام:)
با ذکر منبع موردی ندارد.
زهرا مینائی | March 1, 2007 08:27 PM
سلام. به نظر من تقاوت سطح تفکر و نيز جايگاه باختين و کو ندرا را در نظر نگرفته ايد: اين دو آدمي که با هم روبروشان کرده ايد از دو متن متفاوت در دو زمان متفاوت مي آيند بنابرين بررسي آنها نيازمند در نظر گرفتن ويژگيهاي ديگري نيز هست مثل تاريخ يا اجتماع دوره آنها. معني کلماتي هم که به کار مي برند با معني همان کلمات نزد ما متفاوت است: آيا باختين از عبارت «ادبيات عامه» همان را درک مي کند که ما درک مي کنيم؟ درعمل مي بينيم که او براي بررسي به سراغ ادبيات داستايفسکي مي رود يعني ادبياتي که به هيچ وجه ادبيات عامه نيست بلکه درباره عامه است.
در مورد ادبيات چک(چکوسلواکي) هم ميلان کو ندرا در ايران است که اينقدر معروف شده والا به نظر بعضي از کساني که در زمينه ادبيات داستاني صاحب نظرند کو ندرا نويسنده اي است که «تاريخ مصرف» دارد. در خارج از ايران هم در نيمه دوم قرن ۲۰ اين بئوميل هارابال است که نماينده ادبيات داستاني چک است نه کو ندرا.
راستش فکر مي کنم که اين حرفها و نتيجه گيريها تحقيقي گسترده تر و علمي تر مي طلبد.
مهرنوش | March 2, 2007 03:35 PM
اينم شماره کتابفروشي قرن
۸۸۲۸۲۶۵۱ و۲
-----
مهدی جان! ایدهی کارتان عالیست. موفقیتتان را آرزو میکنم. تا ببینمت. :)
مهدی دولتی | March 2, 2007 06:24 PM
امير جان کار براي من نيست من بطور کاملا اتفاقي و در حاليکه از جلوي ان عبور مي کردم با ان اشنا شدم و توجهم رو جلب کرد به هر حال ممنونم از لطفت
-----
ممنون از اطلاعرسانیت پس! :)
مهدی دولتی | March 2, 2007 10:27 PM
پس حالا که خوشت اومد!!! اينم اخبار تکميلي
http://www.atiye.ir/paper.asp?ID=8073
ديگه چي مي خواي؟!
مهدی دولتی | March 4, 2007 06:09 PM
سلام. نوشته خوب و خواندنیی بود. ممنون.
اهور | March 9, 2007 10:33 AM