« آموزش بودایی یا آموزش برهمایی؛ مسأله اینست! | صفحه اصلی | کوندرا به روایتِ باختین »
بازی ما ـ یا: داستان تکراری عنترها
سعید سرمد گویا از عرفای بزرگ عهد صفوی بوده که تحتِ فشار، به هندوستان میکوچد و دورانی را در زمانهی شاهجهان و زمامداری داراشکوه به آسایش میزید و البتّه دستِ آخر در هنگامهی سلطنت تنگاندیشانهی اورنگزیب، به فتوای قاضیالقضات دهلی خونش میریزند؛ به جرم اینکه از تهلیل، تنها در مقام نفی، «لا اله» میگوید و بس میکند و در عرصهی اثبات، ادامه نمیدهد که «الّا الله».
جز اینها سرمد از قرار در شهر، عریان میآمده و میرفته و استدلالش این بوده که اشعیاء نبی هم در اواخر پیامبریش اینچنین میکرده. او معتقد بود آنانکه عیبی دارند، لباس میپوشند؛ وگرنه خداوندگار جهان، «بیعیبان را لباس عریانی داد».
خلاصه، در روزهایی که سرمد به دهلی میرسد، شاهجهانِ حاکم ـ که آوازهی عارف را شنیده بود ـ یکی از اطرافیان معتمدش را برای تحقیق و تفحّص در احوال او، مأمور میکند تا بررسد آیا سرمد، کشف و کرامتی هم دارد یا نه؟ از قرار، مأمور ـ که عنایت خان نام داشت ـ شوخطبع بوده و طنزمسلک. از مأموریّتش که برمیگردد ـ بنا به قول سکینهالاولیاء ـ این بیت را در پاسخِ سروَرش، به مثابهی گزارش مأموریّت عرضه میکند، که:
بر سرمدِ برهنه، کرامات، تهمت است؛
کشفی که ظاهرست ازو، کشفِ عورتست!
***
عنایت خان، البتّه بیت را به طنز میگوید. امّا در زمانهی ما، باید اینرا به جد در وصف بعضی خواند؛ که گویا از عالَم معنا، تنها تَه برهنهکردن آموختهاند و ظواهر تقلیدی و گمان بردهاند با اطوار، عالِم معنا و سالک طریق میشوند. اینان ـ که نه فقط عرصهی عرفان، بلکه دیگر زمینهها را هم تسخیر و البتّه مسخره کردهاند ـ کشف و کرامتشان، حرکات محیّرالعقول و اجرای ژانگولر است و گمانشان اینکه، تلاشِ آنچنانی پدر گیتی و مادر هستی، تنها یک بار ثمر داده و حاصلش شده تولهای مثل آنها. برای شناساییشان هم، همین بس که چهاربار برایشان دست بزنید، ریتمیک به ضرباهنگتان تَه میجنبانند و میشوند عنترِ میدانِ لوطی رندی چون شما.
پیامد این قیاس از خود گرفتنِ کار پاکان، حکایت سر و ته نشستنِ طرف سر مبال است! اگر عارف، تنبرهنه به میدان میآمد و از تنپوش برائت میجست، گواهی بر جانِ بیعیب و نقصش بود؛ حال آنکه عنتری که تَهبرهنه به ضرباهنگِ کوچهبازاری، فلانجایش را رو به دوربین و حضّار میجنبانَد، با نشان دادن وجود سراپا عیب و نقصش، دیگران را میخنداند و به قهقهه وامیدارد و البتّه از حق نباید گذشت که اصلاً به همین خندهها زنده است. چراکه از پسِ خندهها، وقتی هلهلهی شادی فرونشست، دستِ بخشایندهای هم پیدا میشود و به تشویق و پاس تهجنبانی، خرده استخوانی که گوشتی بهش ماسیدهنماسیده، جلوی عنتر پرتاب میکند و همین میشود رزق آن روزش.
***
همهی این داستانها بافتم که بگویم این یکی دو روزه با سیمای عزیزم چندتایی از همین عنترها را دیدهایم. یکیش، مرد غریب پر ریش و موی شولاپوشی بود که دَم از نَفَسِ حق میزد و در «شهر کتاب»، مای البتّه مستعد خنده را به خنده انداخت و دیگریش، ــ
اصلاً چه کار داریم به دیگریش؟ دیگریها از ایندست، دور و برمان بسیارند. سرِ کار، در دانشگاه و اینور و آنور. ولی یادمان باشد، بازی عنترها و حتّا ضربگیرها، بازی من و تو نیست. فرصت و وقتمان ارزشمندتر و البتّه برای ایندست کارها، تنگتر از آن است که بخواهیم بشویم همکلامشان و حتّا از آن ایمنتر، برای تفریحی طولانی و سرگرمیای پایدار، بهشان فکر کنیم. من و تو حتّا نباید ضربگیرِ معرکهشان بشویم. چیزی که اینروزها فراوان شده، ضربزن و بهرقصآورندهی عنتر و میمون است؛ کسانی که مسخرهها را مسخره میکنند. من و تو فوقش نگاهی میاندازیم و میخندیم و میرویم. فرصتهای ما، کوتاهتر، خندههای ما، عمیقتر و شادیهایمان، پایدارتر از اینهاست که زمانمان را اینطور از دست بدهیم.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
می گویدم: " هر بازی ای بازی تو نیست، این را فراموش نکن."
با خود عهد کرده ام به جان بپذیرم هر چه را که پیامبر مقدّسم می گوید.
پشیمان می شوم ازچانه زدن؛ بازی ای که بازی من نیست.
این روزها کنار پیامبرم، بزرگواری را مشق می کنم. بزرگ شدن را!
-----
:">
sima | February 16, 2007 03:01 PM
تا به حال نوشته ای به این تندی از شما نخوانده بودم. ولی انگار دردتان درد زمانه است و حرفتان حتا بر دل هر عنتری هم می نشیند.
پیروز و پایدار باشید
-----
من یه نکتهای رو بگم تا یادم نرفته... اون هم اینکه متن اصلاً با عصبانیّت نوشته نشده که برعکس، با شوخی و خنده نوشتمش.
گفتم که خیلی بد به دلتون راه ندین. :)
ناصح | February 16, 2007 06:04 PM
خیلی خوب نوشتید!
من که سال گذشته گیر یک نفر افتاده بودم که ادعای پیامبری می کرد و اصرار داشت که به پیروانش اضافه شوم.با این توضیح که همه ی پیوان او افراد تحصیلکرده و دکتر(!)اند و پدر مادر خودش هم دکتر اند!؟؟؟
وقتی که خندیدم (درواقع وقتی که دیگر نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم/چون علاقمند بودم بگذارم تا آخر حرف هایش را بزند .چون جدا سوژه ی نابی بود!) آنقدر عصبانی شد که شروع به فحاشی کرد .با این پیش درآمد که: خانم احتسابیان!من فکر می کردم شما انسان فکوری هستید!!!
-----
:) ممنونم. ولی واقعاً از آدم تحصیلکردهای مثل شما بعیده که به صحبتهای یه آدم دکترمهندس (!) بخندین! :))
نقطه الف | February 16, 2007 07:16 PM
از اصل قضيه اگر بگذريم لذت برديم از نثرتان!
-----
ممنونم علی جان :)
علی | February 16, 2007 09:20 PM
دور از محتوا -که خود به اندازه گفتیای- صورت را عشق است که دهشتبار شده است از فراوانیی فن و غنای رقص کلمات!
-----
البتّه نه به قدّ کامنت شما! :)
خوشم میاد وقتی که میخونی و میگی دور از محتوا، صورت رو عشقه. در واقع لذّت میبرم از تعریف از فرم و واژه و فن. خواستم که رک و راست بگم بهت! :)
سولوژن | February 16, 2007 10:01 PM
حالا اين ميانه ما عنتريانيم يا لوطي الله اعلم/ دوستانه ميگويم چشم ميخوريد شما. آخر درد و رنج هم کنار شادي ها زياد است و آنها که درد دارند و درد عميق دارند شايد چشمتان بزنند. اين را نه از روي دلتنگي نه از روي بدخواهي نه از روي منفي بافي نه از روي خرافه که با اعتقاد ميگويم. ميانه روي هميشه بهترين است. خوشي هاتون پايدار :)
-----
ممنون. :) امّا خب... همه گرفتاریهای خودشون رو دارن. شاید عادت کردهام که از خوشیهام بنویسم.
امّا چشم... میانهروی رو میپذیرم. :)
آزاده | February 16, 2007 11:55 PM
پويان عزیز سلام!
همونطور که می دونی تعدادی از نماینده های اقلیت و اکثریت مجلس دارن سعی می کنن برای کشوندن احمدی نژاد به مجلس و پرسش از اون (که البته می تونه زمینه ی استیضاح رو هم به وجود بیاره) امضاهای کافی رو جمع کنن و عملکرد ضعیف دولت نهم رو زیر سوال ببرن. در همین راستا و با هدف تسریع این روند، نامه ای رو خطاب به نمایندگان مجلس تهیه کرده ایم که می تونی از طریق لینک این پیام بخونیش و در صورت تمایل امضا کنی و به ش لینک بدی. مطمئنآ همراهی شما می تونه در موثر بودن این حرکت مدنی سهم زیادی داشته باشه.
یا حق!
پرسشگر | February 17, 2007 10:52 AM
سلام.
من محمد حسين هستم! تازگيا يک وبلاگ راه انداختم. دوست داشتم اگر وقت دارين يک سري هم به وبلاگ من بزنيد و نظرتون رو بگيد! البته تازه شروع کردم ولي نظرتون برام مهمه. الان ۲ ماهه وبلاگتون رو مي خونم و خيلي خوشحالم که ازين طريق با معلم انشاي سابقمون يعني شما! در ارتباطم. با آرزوي کاميابي!!
-----
ممنونم محمد حسین عزیز. :)
من هم خوشحالم که میتونم حال و روزت رو با وبلاگت دنبال کنم. به دوستامون سلام برسون. :)
محمد حسین | February 17, 2007 11:50 AM
سلام
تکان دهنده بود والبته بیدار کننده.
به دنبال اطلاعاتی در مورد *سفر به دشت ستارگان *می گشتم ، که google منو به ارشیوای شما کشوند !
خوشحالم که با www.pouan.ws اشنا شدم. نمی دونم چه جوری بگم اما موضوعاتی که شما در موردشون می نویسید ، دقیقا همونایی بوده که من همیشه بهش فکر کردم یا اینکه همین حسو داشتم ، یا به دنبالش بودم. اما تا حالا اشنای همدل و هم عقیده نداشتم ، در مورد حسم موقع خوندن *خط سوم* *خاطرات یک مغ* و خیلی چیزای دیگه.
موفق باشید و سر حال
-----
ممنونم:)
mina | February 18, 2007 02:07 PM
پسنديديم! (چه مغرورانه، نه؟!)
هر از گاهي آدم بسرش ميزند تا يهجوي دقدلياش را سر يك عدّه خالي كند؛ همين هم باعث ميشود هر چه از دهانت ( بهتر بگويم: از انگشتانت) ميتراود، بريزي رو دايره و تشت رسوايي طرف را از بام بياندازي!:)
اين را تا حالا چندين بار تجربه كردهام. غالبا ً نتيجه بسيار رضايتبخش و مورد پسند از آب درميآيد؛ مثل همينجا و چند جاي ديگر!
علت اصلي - بنظرم - راحت و ورانتر از معمول نوشتن، استفاده از اصطلاحات و عباراتيكه عاميانهترند، رُك و روراست نگاشتن و بعضا ً فحش دادن است؛ بهمينخاطر هم بيشتر بدل مينشينند.
-----
ممنونم علی جان :) شاید اینها بعضی از دلایل باشن.
Ali Amelian | February 18, 2007 10:40 PM
آقا اين شهر کتاب اصلا خيلي جاي جالبيه، شگفتي هاي زيادي توش يافت مي شه. بويژه در بخش کتب کودکانش که ديگه...
tofale | February 20, 2007 02:20 AM
پشتكهايم را زدهام و تمام شده... آمدهام اين گوشه ولو شدهام و مي خواهم يك چرت بخوابم. فكر مي كنم لوطيام مرده باشد... اما مهم نيست!!! من تنهايي هم مي توانم پشتك بزنم...
نخاله | February 20, 2007 02:33 AM
سلام!
نوعی " تکبر صغیرانه" (به فارسی: " خودبزرگ بینی کودکانه ") هست که سبب می شود آدم خود را مضحکه ی دیگران کند.
ولی بنظرم حس بدتری دارم نسبت به مضحکه کنندگانِ چنین افرادی تا خودِ فردی که خودش را مضحکه گردانیده است. گویا دلیل اش هم همان جملاتِ پایانی شماست. این افراد در مقابل فرصت هایِ ولنگ و وازی دارند، خنده هایِ سطحی دارند و البته شادی هایِ ناپایدار.
مخلوق Creature | February 21, 2007 03:45 AM
مدت زيادي بود سر نزده بودم . حالا دوباره اومدم و اين "بازی ما ـ یا: داستان تکراری عنترها " رو خوندم . واقعا حال کردم.پشيمونم چرا اين مدت سر نزدم و مطالب تر و تازه بخونم.متن نقادانه ي(!) واقعا جالبي است!
-----
ممنونم:)
شبير | February 24, 2007 11:43 PM
نثر پرداخت شده اي بود ها ! درد همين است که گاه به عنتر مشتبه مي شود به اين امر نکند : که نکند دست بخشاينده از هنر وي است نه از نقص و کشف عورت ... به هر حال خنده هاي عميق تان پايدار
-----
ممنونم :)
گل تن | February 26, 2007 04:50 PM