« رمزگشایی از راز | صفحه اصلی | «هزارتوی»ی نوستالژی »
تولّد مترجمِ تماموقت
۱- من، راویام؛ داستانگویم.
هویّت، مقولهایست مرتبط با تاریخ زندگی و زندگینامهی آدمها. هویّت، روایتیست از داستانِ خودم که خودم آفریدهامش. آنچیزیست که حالا، در روشنای گذشته و شرایطِ اکنونم گمان میکنم هستم و آنچیزیست که دوست دارم در آینده باشم.
بهاینترتیب نزدِ من، هویّت، مقولهای مرتبط با زبان و واژههاست. زبان، جهان را بازنمایی نمیکند؛ آنرا میسازد. پس زبان ـ که البتّه آیینهی بازنما نیست ـ هویّتم را میسازد؛ «راز»، جهانیست که من آفریدهام و او در مقابل، هویّتم را ساخته. من، همین زبانورزیها و واژهچینیهایی هستم که اینجا میبینید؛ با تمامِ محدودیّتها و بازیگوشیهایش؛ با شناوریاش و ناتوانیاش در قرارگرفتن در مقامی خداگونه؛ با تمام سقوطهای معنایی.
۲- من، خالقم؛ آفریدگارم.
مورّخان، مبدأ تاریخ را ابداع خط و کتابت گذاشتهاند. مبدأ تاریخ زندگی من هم روزیست که نوشتم. پیش از ۲۵ آذر ۸۰ و «راز»، زیاد مینوشتم؛ ولی نه هیچگاه اینطور مدام و پیوسته. پس میتوانید تولّد «راز» را تولّدِ «من» بدانید. منِ پیش از بیست و پنجم آذر هشتاد، منِ پیشاتاریخ بود؛ امروز، شمع پنجسالگیم را فوت میکنم و خوشحالم در دنیایی متولّد شدهام، که خودم ساختهامش. چنین دنیایی شایستهی آنست که هویّتم را پیش خودم و تصویرم را نزدِ شما بسازد. سعادتِ بزرگیست به دنیا آمدن در دنیایی که خودم ساختهام و زیستن در جهانی از واژههایی که خودم دستچین کردهام.
۳- من مخلوقم؛ عاشقم.
«راز» ـ دنیای من ـ رویدادهای شخصی زندگیام را آنطور که نقش و عاملیّت خودم در آن پررنگ بوده، ساخته. تولّد من و «راز»، مقارنِ روزهایی بود که یکی از بزرگترین تصمیمهای زندگیام را گرفتم و جهتگیری تحصیلیام را فراوان تغییر دادم. دنیای جدیدی برای خودم ساختم؛ دنیایی که در آن، همزمان با کلنجار رفتنِ با ساختار، نقشِ خودم را به عنوان عاملِ فعّال تثبیت کردم. دنیایم را خودم ساختم؛ پس شایستگیاش را دارد که مرا بسازد. دنیای راز را دوست دارم. چراکه بزرگترین رخداد زندگی پنجسالهام هم، کمتر و بیشتر سه سال پیش همینجا ـ در دنیای خودم ـ رقم خورد. خوشبختم؛ چراکه در دنیایی که خودم ساختهام، با کسی آشنا شدم که دوستش دارم و در همین دنیا با کسی که دوستش دارم، زندگی میکنم... کسی که ـ خود ـ دنیای من است. راز را دوست دارم؛ راز این دنیا را دوست دارم. دنیا را دوست دارم. تو را دوست دارم.
۴- من پیامبرم؛ مترجمم؛ بازیگرم.
راست گفتی، من پیامبرم یا چه فرق میکند؟ مترجمم. نه مترجم در معنای خاص آن ـ یا مترجمِ بین زبانی. من مترجمِ درونزبانیام. نشانههایی از زبان را به جای نشانههای دیگری از همان زبان مینشانم. من با نشانههای زبانی بازی میکنم. ترجمه کردم، خواندی؛ باز، بخوان که «تو» و «راز» و «دنیا» پیشِ من همارزید ـ مترادفید. پس هرجا که میخواهی به جای «تو» بگذار «دنیا»، به جای «دنیا»، «راز» و به جای «راز»، باز «تو»... واژه تویی و من مترجمم؛ مترجمِ تماموقت. و زیباترین متنها را ـ شایستهترینِ واژهها را ـ به زبانی ـ که میفهمم ـ برمیگردانم و باز میشوم واژه، که حالا تو مرا ترجمه کنی ـ به زبانی که میفهمی. ما بازی میکنیم. من، مترجمی هستم که متنهایم را خودم برمیگزینم و شایستهترینهایشان را ترجمه میکنم. من واژهای هستم که مترجمم را خودم انتخاب میکنم. من آفرینندهی دنیاییام که میسزد مرا بیافریند ـ تنها چنین جهانی، سزاوار آفرینش من است. ما با هم بازی میکنیم. یکیمان میشود واژه و دیگری، مترجم و بعد، برعکس. بازی ما قایمباشک است: من قایم شدهام لابهلای واژهها و تو چشم باز کردهای و پیدایم کردهای و بعد، من چشم گذاشتهام و تو را لابهلای خطها و واژهها پیدا کردهام. ما، کودکانه بازی میکنیم. بازی زبانی ما، بازی خودمان است؛ بیهوده تن به بازیهای ناخواستنی دیگران نمیدهیم.
۵- من خدا هستم؛ کودکم.
من بازیگرم. من خالقم؛ میآفرینم. واژهواژه آجر میچینم دنیایم را. بغلبغل واژه میآورم این بالا و میسازم و برمیگردم. برمیگردم و از بلندبالای کوهِ اسطورهایام به دنیایی نگاه میکنم که ساختهام. از اینجا... من درست از اینجا «راز» را میسازم؛ من تنها خدایی هستم که باز، آفریده میشوم. من تنها یک لحظه در مقام خداگونهام قرار میگیرم و دودفعه سقوط میکنم. من بازی میکنم. مثل خدا-کودکی پنجساله، درست از همینجا بازی میکنم. از همینجا که دارید مرا و همه را میخوانید. درست از همینجا!
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
مبارکت باشد
-----
ممنون :)
میرزا | December 16, 2006 02:04 AM
تمام وقتي مترجمي ات مبارك ياشد
-----
ممنون :)
نشانه | December 16, 2006 09:40 AM
سلام پويان جان... آقا مباركت باشه. فقط يه نكته. بنظر من پنج سالگي وبلاگي با پنج سالگي زندگي روزمره ابداً قابل مقايسه نيست. وقتي مي نويسي انگار سالها زندگي مي كني. مولانا با آثار قلمي اش هنوز كه هنوز است زنده تر از سالهاي قبل زندگي مي كند. برخي از نوشته هاي شما رو خيلي دوست دارم چون زحمت زيادي برايشان كشيدي.
-----
ممنون :) در مورد مولانا با شما موافقم... :d
در مورد خودم ولی... ;)
نكته گو | December 16, 2006 09:45 AM
مبارک باشد اینجا هم! (:
-----
ممنونم:) یه نامه ی حسابی بدهکارتم.
امیرمسعود | December 16, 2006 10:54 AM
بند آورديد زبانم را...مبارک باشد ۵ سالگيتان!
-----
ممنون علی جان :)
علی | December 16, 2006 11:48 AM
به به مبارکه . يکي از بهترين روزهاي راز ، روزه تولد رازه :)
شاید دیگه لازم نباشه تکرار کنم که چقدر این صفحه و نوشته های قشنگ رو دوست دارم . همینو بگم که از اینجا بیشتر از کلاسهای درسی خیلی اساتید استفاده کردم و راز و صاحب گرانقدرش که شما باشین برای من حق استادی دارین :)
آرزوی موفقیت و پیشرفت و از همه مهمتر شادی براتون دارم .
-----
ممنون از آرزوهای خوبتون و از همه مهمترشون. حق استادی رو هم میذارم به حساب شوخی! :)
هدی | December 16, 2006 01:15 PM
متن خواندنی ای بود. از این گونه تعلق خاطرت به راز و دنیا و مافیهای آن خوشم آمد. موفق و شاد و پایدار باشی.
-----
ممنون آقای حقیقتِ عزیز :)
ا.م.ح | December 16, 2006 02:00 PM
تولد راز ،خودتان و دنیایتان را تبریک می گویم. موفق باشید و همیشه بنویسید - زندگی کنید- تا ما هم از کنشگران فعال دنیایتان باشیم.
-----
باعث افتخاره :) ممنونم.
سمیه | December 16, 2006 03:14 PM
راز يكي از اتفاقات ناب دنيا(ي مجازي) است كه بود و نبودش در گذر روزگارمان بسيار موثر است . روز فرخنده تولدش را تبريك ميگويم و آرزو ميكنم هميشه باشد .
-----
خیلیخیلی ممنون :)
ريتا | December 16, 2006 04:54 PM
كلمات جادويي تن آدمو مي لرزونه ،بي اختيارچشمها رو پر ازاشك مي كنه. تولد دنياي جديدتون رو تبريك مي گم وبايد بگم كه خيلي مغرور نشيد ،راز،فقط تولد شما نبوده.راز زايش مجدد آدم هاي زيادي بوده و هست.ممنون كه آنقدر خوب مي نويسيد كه آدم ميتونه با افتخار راز رو تبليغ كنه.ممنون آقا معلم.
-----
من ممنونم. :) و واقعاً خوشحال و خوشبخت...
آرام | December 16, 2006 05:32 PM
تبریک برای سالگرد پنجم این همه دنیا و مخلوقاتش .رازتان پایدار !
:)
-----
ممنون :)
نقطه الف | December 17, 2006 10:56 AM
مبارک باشه تولد وجود دوست داشتني راز! که بي تعارف يکي از بهترين ها ست.
شاد و برقرار باشي!
در ضمن اين مطلب آخري خيلي قشنگ بود.
-----
ممنونم :)
لیلا | December 17, 2006 12:50 PM
سلام.
تبريك من رو هم پذيرا باشيد.
آرزوي بهترينها رو براتون دارم.
-----
لطف دارین. ممنونم :)
22 | December 17, 2006 03:13 PM
به کسي که راز را مي نويسد افتخار مي کنم.رازي که هر وقت آن را مي خوانم ...
-----
ممنونم امیرحسین جان :)
AmirHosein | December 17, 2006 05:23 PM
خب انگار من دیر فهمیدم. ولی برای تبریکگفتن، هیچوقت دیر نیست. [رئیس]... مبارک باشه!!! بههرحال ما طفیلیهای رازیم. [دیگه خیلی حال دادم.]
-----
بَه! اتّفاقاً تبریک شنیدن از شما هرگز دیر نیست... در واقع، هربار که صداتون رو میشنویم و کلامتون رو میخونیم، برعکس احساس تازگی بهمون دست میده... (جبران شد؟!!)
amirosein | December 17, 2006 06:43 PM
;;)
( کلي فکر کردم تا به اين کامنت رسيدم ها ;) :دي )
-----
:)) من بدون فکر به جوابش رسیدم امّا... :دی
سیما | December 17, 2006 10:22 PM
سلام
و
تبریک
-----
سلام و ممنونم
هایکو هم
میگویید؟! :))
گلنسا | December 18, 2006 01:23 AM
kheili kheili ziba bood neveshtat,omidvaram ke hamishe hesse khoshbakhti bahat bashe va movafagh bashi,dooste nadidye shoma :leila
-----
خیلی ممنونم :)
leila | December 18, 2006 08:59 PM
خیلی اتفاقی گذرت می افته این طرف ها و حرفهایی می شنوی از جنس دیگری و موندگار می شی ! یه شنونده ی خاموش ! یکی که هنوز داره از بزرگ تر ها و حرفاشون یاد می گیره و نظراتشو جای اینکه اینجا بنویسه برای خودش یاد داشت می کنه ! گاهی این نظر ها در عین خام بودن ( البته هنوز ) از خود متن هم بیشتر میشه !
من خیلی چیزها یاد گرفتم که مهمترینشون شاید یه دید تازه بود ! اصلا یاد گرفتم که همیشه باید یاد گرفت .
خاطراتتون از سفر هاتون کلی رویای خوب برام نقاشی کرد . از دوستی ها و دوست هاتون که می گفتین .....
حرفهای سخت سخت هم که می زدید باید چند بار می خوندم و ....
به هر حال این میلاد مبارک ! معلم مجازی من D:
-----
ممنون از تبریکتون و عرض شرمندگی بابتِ اونچیزی که میخواین باشم و استعدادش رو ندارم :) خوشحالم کردین. :)
محبوبه | December 19, 2006 07:07 PM
پست آخر گمانم بیان کرد ارزش این پنج سال رو
فوق العاده بود
تبریک میگم پنج سالگیتونو استاد
ایشالا اینجا پنجاه ساله بشه و ما هم تمام این هفته ها رو به انتظار پنجشنبه ها ساعت چهار و نیم بگذرونیم!
موفق باشین
-----
ممنونم سیاوش جان :) امّا خداییش من همون ساعت چهار میومدم ها! نیمساعت تأخیر رو گردن من ننداز! ;)
سیاوش | December 19, 2006 10:29 PM
تولد پنج سالگي راز مبارک :)
-----
ممنونم :)
بهار | December 20, 2006 11:26 AM
سلام ، من خيلي تصادفي با راز آشنا شدم و بي تعارف بايد بگويم که از اين که هنوز هم جووناي باسواد و اهل انديشه اي پيدا مي شن خيلي خوشحالم و بهتون تبريک مي گم. راستشو بخواين کمي هم به پدر و مادرتون حسوديم مي شه !!!! آخه من هم سن و سال و هم نسل اونام (فکر مي کنم).
-----
ممنونم و خوشحالم که از راز خوشتون اومده. :) امّا در مورد جوونها: خودم رو که باسواد و اهل اندیشه و لایق تعریفهاتون نمیدونم. ولی معتقدم که بین نسل جدید، آدمهای اهل اندیشه کم نیستند. یکی از نوستالژیها همینه که میگه: دیگه هیچکی مثل فلان اندیشمند به دنیا نمیاد! در حالیکه با توجّه به نو شدن نظامهای آموزش، با پیدایی منابع جدید آموزشی و ... اتّفاقاً بهتر از فلان اندیشمند و بهمان دانشمند بین نسل جدید پیدا میشه. به کار بعضی از گذشتهها که مستقیم نگاه میکنیم ـ و نه از پشت تعریفهای دستِ چندم ـ میبینم که اینها درسته که برای زمان خودشون خیلی خوب بودهاند، امّا حالا ـ و به پشتوانهی همونها ـ اندیشههای جدید و پیشرفتهتر و قابل عرضهی زیادی شکل گرفته.
ویدا قره باغی | December 21, 2006 09:47 AM
مرسي از پاسختون؛ کاملا موافقم و همین منو به آینده امیدوار می کنه. اندیشمندتر بودن نسل جدید را از همین وبلاگ ها می شه فهمید. من چند ماه است که به خواندن وبلاگ های مختلف معتاد شده ام و به معنای واقعی کلمه از این کار لذت می برم حتی اگر موافقشان هم نباشم که طبیعیه. موفق باشید.
-----
و احتمالاً دور نیست اون روزی که خودتون هم وبلاگتون رو بنویسین... یا شاید هم دارین مینویسین! نه؟! :))
ویدا قره باغی | December 21, 2006 12:02 PM
فوقالعاده بود ۰ميلادتان مبارک. هميشه ميخوندم ولي كامنت 00000نميذاشتم0وازه ها رازن دنياي بزرگ .به راستي گاه ما از واژه هاعقب ميمانيم.مبارك مبارك تولدت مبارك0
-----
ممنون :) یکی از خوبیهای این نوشته همین بود که بعضی از کسایی که مثل شما لطف میکردن و میخوندن و کامنت نمیذاشتن، بالاخره لطفشون رو کامل کردن. ممنونم. :)
الناز | December 22, 2006 02:13 PM
پويان عزيز
از اينکه اينقدر دير تبريک ميگم شرمنده.(باور کنيد سرم خيلي شلوغه!)به هر حال پنج سالگي راز رو به همه خصوصن خودت تبريک ميگم.
-----
دشمنت شرمنده باشه! :) ممنونم و سپاسگزار!
siavash | December 24, 2006 11:35 PM
منم تبريک مي گم.
شاد باشي
-----
ممنون :)
رشیدی | December 30, 2006 11:01 AM