« تصاویر پارادوکسیکال | صفحه اصلی | رمزگشایی از راز »
سینا
سینای عزیز، در پستِ ـ فعلاً ـ آخرِ «دلتنگیها»یش آورده که «اگر نوشتن در وبلاگ باعث بشه دختری که بهش علاقهمند هستین، تصویر نادرستی از شما در ذهنش بسازه و حرفهای شما رو بسیار نامطلوب تفسیر کنه، چکار میکنید؟ من تصمیم گرفتم از امروز ۱ آذر که این اتّفاق افتاد تا چهل روز ننویسم.»
میخواهم تجربهی شخصیام را از رفاقت با سینا ـ یکی از بهترین رفقایی که همیشهی خدا، شکرِ خدا داشتهام ـ بگویم. سینا را اتّفاقی پیدا کردم؛ ولی نزدیکشدنمان بههیچوجه اتّفاقی نبود. دستم به دوستی باز است؛ ولی وقتی افتخارِ دوستی نزدیک با کسی پیدا میکنم، حتماً ویژگیهایی داشته که برایم ارزشمندند. سینا، از این ویژگیها کم ندارد... تعارف نمیکنم، یا اینها را نمیگویم که حالا که چه و چه خوشحالش کنم. از خاطرم نمیرود که سیما تا وقتی که سینا را تنها از روی وبلاگش می شناخت، میگفت «این دوستت چقدر بیادبه!» و حالا که سینا را از نزدیک می شناسد با من هم عقیده است که سینا یکی از مهربان ترین، با اخلاق ترین و با مسؤولیّت ترین دوستانمان است.
چند روزیست که درگیر خاطرهای هستم که مرحومِ اخوان ثالث در «ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم» از مرحومِ ایرج میرزا نقل میکند. عجیب یادِ سینا میافتم. شما هم یا شعرهای «رکیک» ایرج را خواندهاید یا مثلِ من لابد، «توی تاکسی» (!) شنیدهاید و اگر هیچیک از اینها نباشد، حکماً میدانید که دربارهی چه مضمونهایی و با استفاده از چه واژههایی شعر سروده. همیشه گمان میکردم، چنین آدمی، چقدر در زندگی شخصیاش لابد «بیتربیت» بوده و حد و مرزی برای هزل و هتّاکیاش نداشته. اما خاطرهای که اخوان به واسطه نقل میکند، عکسِ این را میگوید و نشان می دهد ایرج در مقایسه با ادبای رسمی و اندرزگویی مثل ملکالشّعراء بهار و ادیب نیشابوری تا چه حد محجوب و مودب بود. اخوان در پایان نقل این خاطره می نویسد:
ایرج با آنهمه رکاکت و هزل هتّاک که در دیوان خود دارد، در زندگی عادّی بسیار محجوب و مؤدّب بود و این حجب او را من از دیگران هم شنیدهام. از اساتیدِ خراسان و از شادروان پژمان بختیاری نیز و غیرهم و راستش هنوز نتوانستهام این «تضاد» را برای خود به درستی حل و هضم کنم!
***
من امّا توانستهام زبان سینا را برای خودم حل و هضم کنم. اشتباه نکنید، قصد مطابقت نعل به نعل و توجیه ندارم. نمیخواهم بگویم که سینا مثلِ ایرج برای اصلاحاتِ اجتماعی و نقد مناسباتِ موجود در جامعه، گاهی از چنین زبانی در وبلاگش استفاده میکند؛ نمیخواهم بگویم که سینا مثل ایرج، از شنیدنِ هزل دلخور میشود. مقایسهام تنها اینجاست که سینا برخلافِ زبانِ شاید گاهی «بیتربیت»ش، یکی از اخلاقیترین آدمهاییست که دور و بَرَم دیدهام و حجب و حیایش را اتّفاقاً خوب میشناسم. سینا یکی از «آدم»ترینهاییست که شناختهام. در زندگیاش به اصول اخلاقی پایبند است که خیلی از ما راحت نقضشان میکنیم و وجدانمان هم آزرده نمیشود.این نوشته آزارم میدهد. از یک طرف کمتر از آنچه باید، دربارهی سینا گفتهام و از طرف دیگر، چون همه میخوانندش، احساس میکنم که شده تبلیغی برای سینا... پس ادامهاش نمیدهم و با اینحال، آخرِ همهی اینطور نوشتهها، برای خودم فقط این تذکّر میماند که ممنون باشم از حضور دوستانم و مصاحبتشان که سرمایههای بزرگِ من هستند.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
باید ارزش کلمات و حرفها را درک کرد.
مینا شریف | December 4, 2006 11:48 PM
با درود
اميدوارم مشکل سينا به زودي حل بشه و باز مثل تبريک(۲۷ مهر) بخنده! و به نوشتن ادامه بده. خيلي حيفه که ...
تو وبلاگش کامنت گذاشتم.
لیلا | December 5, 2006 10:45 AM
خب يه عده فکر مي کنن اگه مثلن آدم يه متن اروتيک بنويسه لابد بي ادبه ديگه * تذکر خوبي دادين درود
شاه رخ | December 5, 2006 03:07 PM
سینا از بهترین آدمهاییست که تا به حال شناختم. برخوردهای ما خیلی کم بوده به نسبت حرفی که میزنم. شاید روی هم 24 ساعت هم ندیده باشم سینا رو و قبل از اینکه برخورد حقیقی باهاش داشته باشم وبلاگش رو میخوندم. هیچ وقت به نظرم بیادب نیومده. خیلی بده اینو بنویسم. میدونم اما از یادداشت تو تعجب کردم. من همیشه عاشق شوخیهای بامزهي سینا بودهام که به نظرم هیچ وقت هم بد نیومده. حتا مطالب وبلاگش هم اینطور نبوده. نمیدونم چه اتفاقی افتاده. در هر صورت خیلی خوب بود اگر ما مبنای قضاوتمون رو چیزهای بهتری میذاشتیم.
سینا بینظیره.
-----
سلام :)
ممنون :) با نکتههای مرکزی صحبتهات کاملاً موافقم: یعنی از اتّفاق، سینا یکی از بهترین آدمهاییه که من هم تو زندگیم دیدهام ـ و افتخار دوستیش رو داشتهام ـ و مثل تو همیشه با شوخیهای بامزّهاش خندیدهام و موافقم که مبنای قضاوتمون رو میتونیم چیزای دیگهای بذاریم که شخصیّت اون آدم رو گویاتر بازنمایی میکنه. در مورد سینا، این چیزها مثلاً خوشاخلاقی، مهربانی، پیگیری، کمک، صمیمّت، تعمّق، صداقت و از ایندسته (اینها رو کترهای ننوشتهام و برای تکتکشون مثال و شاهد دارم؛ اونهم نه یکیدوسهچندتا!) خلاصه اینکه موافقم؛ سینا بینظیره!
امّا با یه نکته مخالفم. از این میگذرم که آیا نوشتههای سینا «بیادبی» هستن یا نه؟! بنظرم بهرشکل از عرف فاصله دارن. (منظورم اینه که اگه یه عدّه رو اتّفاقی جمع کنیم و بگیم اینها رو بخونین و بگین که بیادبی هست یا نه؟ اکثریّت میگن که هست. این رو آزمایش نکردهام؛ در واقع اینطور پیشبینی میکنم!) با اینها کاری ندارم و در واقع بابتِ همین اختلاف نظرهای احتمالی دربارهی سطح ادب متعارف متنه، که «بیتربیت» رو توی گیومه گذاشتم. بهرشکل با اینها کاری ندارم. اونچیزی که بنظرم مهمتره اینه که کسی که سینا ازش خوشش میاد، حق داره که اینها رو بیادبانه تلقّی کنه و ازشون خوشش نیاد و حتّا بر اساسشون قضاوت کنه. (حرف دهنِ سینا نمیذارم. فقط حدس میزنم – حدسی که ممکنه اشتباه باشه. حدس میزنم که سینا بیشتر از این حقوق رو هم برای طرف مقابلش قائله.) بنظرم اینکه بگی «از یادداشتت تعجّب کردم» خیلی کمکی به همفهمی نمیکنه. شاید حسّاسیّت از منه. ولی بدم نمیاد اینرو طرح کنم که «من متعجّبم که تو چطور...» یا «واقعاً متأسّفم که تو اینطور...» هیچ کمکی به همفهمی نمیکنه. واقعاً شاید خیلی مهم بنظر نیاد، امّا من وقتی به روشهای نزدیک شدنِ افقهای دانایی فکر میکنم، گمون میکنم که ابرازِ تعجّب و خصوصاً تأسّف (از فکر، عمل، سلیقه، ایده و ...) مانع بزرگیه در راه گفتگو و همفهمی. (هرچند ممکنه بگی که مفاهمه بدرد نمیخوره و باید با خشونت بیشتری وارد گود شد. اونوقته که حرفِ چندان بیشتری واسه گفتن ندارم. برای اینکه امید مفاهمهای توش نیست.)
بگذریم… یکی از دوستای مشترک دیگهمون که مثل ما برشهایی از ماجرا رو میدونست و میخواست کاری واسه سینا بکنه (کاری که بنظر خودش و حتّا بنظر من، ابتکاری بود. ولی من فکر میکردم که ممکنه کسی رو که سینا دوست داره، ناراحت کنه و برای همین اون کار بزعم خودم هم ابتکاری رو انجام ندادم) واسم نوشته بود که «او «نباید» ناراحت بشه. چون آدمهای «سالم» از کارهای بامزّه و ابتکاری، خوشحال و شاد میشن.» اینجا هم بنظرم باز همون اتّفاق داره میفته. خشونت کلامی که وجود داره اینه که «نه تنها آدمهای سالم از کارهای ابتکاری خوششون میاد؛ بلکه اگه کسی از کاری که من فکر میکنم ابتکاریه خوشش نیاد، پس سالم نیست» اینهم بنظرم همون اشکالی رو داره که همین قبلترک گفتم: راه رو به مفاهمه میبنده.
خلاصه اینکه... باز هم تأکید میکنم که بیشتر حرفت رو در مورد سینا دربست قبول دارم ـ که نوشتم. ولی بخشیش رو ـ که باز هم نوشتم ـ قبول ندارم. امّا نه از حرفهایی که زدی هیچ تعجّب میکنم و نه اصلاً تأسّف میخورم. نظرت با اینکه همونطوری که بحث کردم، مغایر با نظر منه؛ ولی کاملاً محترمه. :)
الناز | December 6, 2006 03:51 AM
l* سلام! قشنگ بود!
Mohammad Tavakkoli | December 6, 2006 10:30 PM
اشکالي نداره،۱۳ آذر ديگه!ما به ديد اون سينا به قضيه نگاه مي کنيم!
-----
بله :) همیشه به یاد سینای خوب و عزیز هستم.
navyd | December 6, 2006 11:29 PM
שלום
درود
من هم دوستی دارم مثل "سینا" ی شما، که البته همین عقیده را در موردش دارم و خیلی هم به او احترام می گذارم، گه کنم اما که خودم نه در نوشته هایم، نه در گفتارم سه واژه ی هومت، هوخت و هوورشت را پیروی نمی کنم!
مثلا همین الان که وبلاگ شما را دیدم، عجیب هیجان زده شدم و هوسی ست در سر من که بیشتر با شما آشنا شوم. کام نا کام خواهید بخشید اگر نشانی ای-میل شما را به "آدرس بوک" سایت ام اضافه کنم تا هر مطلبی که در سایت می گذارم برای شما هم فرستاده شود. (شرمنده سایت یا به عبارتی مجموعه ی وبلاگ های بنده یک جور بدی است که نمی شود در آن بدون عضویت در مولتی پلای کامنت گذاشت و زین روست که بازدیدکنندگان خارج از مولتی را با ای-میل فر می خوانیم!)
شرمنده ی بزرگواری شما
عرفان | December 7, 2006 12:27 PM
خب به نظرم بيشتر ازينكه كار اون آدمي كه از سينا انتقاد كرده تعجب برانگيز باشه كار خود سيناست كه يه علامت سوال بزرگه (!)(؟) اگه مي نويسه بايد بتونه دفاع كنه ، اگه نمي تونه توجيه كنه چرا مي نويسه ! حتمن مي تونه ولي نمي دونم چرا ترجيح مي ده علامت سوالو پاك كنه !
فكرم نمي كنم اونقدرا جدي باشه وگرنه چله نشين نمي شد كلن قطعش مي گرد به اين مي گن يه حركت نمادين :دي
-----
سینا اهلِ پاککردن علامت سؤالها نیست! خب... امّا بهرحال، توجیهها و دفاعها و چیزهایی شبیه به اینها به برداشتها مربوط میشه.
مسعوده ... | December 8, 2006 11:44 AM
از آشنایی با سایت خوبتون خوشحالم
-----
ممنون :)
الهام | December 9, 2006 06:00 PM
از نظر روانشناختی کاملا ایرج میرزا قابل فهم/درک/حلاجی/توصیف هستش. ضمناً چه بخواهی چه نخواهی برایش تبلیغ کرده ای :) الان من مشتاقم وبلاگش رو ببینم و ببینم این کیه که از رو وبلاگش میگویند بی ادب هستش. من این جناب رو هم کاملاً درکش میکنم چرا که از روی وبلاگ من هم برداشت های ناگوارتری شده تا بحال. آرزوی من رسیدن به روزی ست که برای اثبات خودم هیچ تلاشی نکنم و هیچ تغییری در منشم ( اگر به آن به شدت معتقدم) ندهم. متعجبم که سینا چرا به خاطر یک صرفاً برداشت چله میگیرد؟ معمولاً پسرها بی خیال ترند نسبت به نظر دیگران در مورد خودشان. گرچه خب... به قول شاعر گفتنی: عشق است و علاقه! نه کفگیر و ملاقه. خودت چطوری مهندس؟ :)
-----
مخلصم! :) میگم که... یه هو دیدین از روی کامنت هم قضاوت کردن ها! :)
آزاده | December 10, 2006 11:20 PM
سلام.
مهدي اچ اي به دومين جديد رفت. اگه دوست داشتين لينک رُ درست کنين:
صفحه اصلي: mehdi-he.ws
روزنوشتها: blog.mehdi-he.ws
موزيک.بلاگ: s.mehdi-he.ws
ممنون.
Mehdi HE | December 12, 2006 04:08 AM