« اخلاق عکس | صفحه اصلی | سینا »
تصاویر پارادوکسیکال
پیشینهی بحث:
هرجا تصویری هست، اخلاق نیست ـ امیرپویان شیوا
اضطرابِ عکّاس اخلاقگرا (یا «عکّاس چشمهایش را نمیبندد») - ساسان م. ک. عاصی
اخلاقِ عکس - امیرپویان شیوا
انهدام تصویر بی انسان / انهدام انسان بی تصویر - نگین احتسابیان
کل به جزء - دالانِ دل
میدانم که از آدابِ بحث دور است که پاسخهای غیردقیق و نامشخّص بدهم؛ با اینحال، امید دارم که دوستانم مرا در میانهی زندگی و شلوغی کارهای درسی و عقبافتادگی تعهّدات غیردرسی، ببخشند. سعی میکنم نکاتی را که مجموعاً از نوشتههای دوستانم در واکنش به «هرجا تصویری هست، اخلاق نیست» دریافت کردم، در چند بندِ غیردقیق ـ که شاید الزاماً هم به گفتههای آنها ارجاع مستقیم نداشته باشد ـ پاسخ بدهم.
* پیشتر، در بحث دیگری با دوستان دیگری گفته بودم که شاید از روی سلیقه، بیشتر میپسندم که در توصیفهایم، در نشاندادنِ قابلیّتها و در نقدها، آگاهانه رادیکال باشم. دوست دارم پیچِ صداهای ناشنیده را تا تهِ ته بچرخانم تا صدایش شاید که به گوش برسد. ایرادی را که به عنوان نوشتهی «هرجا تصویری هست...» گرفته بودید و گفته بودید که «کدام تصویر؟ کدام اخلاق؟» میپذیرم. ضمنِ اینکه میپذیرم ایندست تصاویر در آگاهکردن یا در مواجه کردن سوژه با خودش، نقش دارند؛ با قیدِ تنها این نکته که بیایید ابعادِ «غیراخلاقی»اش را هم ببینیم: حالا کمی آن وجوه را برجسته کنیم تا دیده شوند. هرچند همین جا از تمامِ دوستانی که واکنش نشان دادند و در واقع با عینکهایی که به چشممان زدند، وجوه دیگری از قضیّه را برجسته کردند، ممنونم و سپاسگزار.
* میکائیل ایگناتیف در «شَرفِ رزمنده: جنگ اخلاقی و وجدان نو» (۱۹۹۸) میگوید آنهایی که به تصاویر تلهویزیونی چشم میدوزند خود را تحت التزام تصاویر میبینند؛ التزامی که در ایدئال تاریخی جهانشمولی اخلاق ریشه دارد. تلهویزیون همانقدر که میتواند به عنوانِ مروّج ایدئال ارجمند جهانشمولی تاریخی قرائت شود، میتواند رنج و درد را سیاستزدایی کند و از صحنهی سیاست به بیرون براند. در نتیجه، رنجِ دیگران تبدیل به واقعهای «طبیعی» میشود که ما باید به آن واکنش نشان بدهیم؛ به جای آنکه واقعهای سیاسی و در انحصار دستهای خاص دیده شود. (حس میکنید چقدر به مفهوم بارتی اسطوره نزدیکیم؟) شاید بتوان اینطور گفت که پوشش رسانهای به این خاطر است که ما از کشتارگرها تنها پس از انجامِ کشتار آگاه بشویم: نبودِ رنج و درد هیچوقت «خبر» نیست. ایگناتیف در صفحهی ۲۵ همین کتاب میگوید که تصاویر تلهویزیونی بیشتر در بازنمایی نتایج تأثیرگذار هستند تا در شناسایی نیّات. بیشتر در نشان دادنِ نعشها و جنازهها استادند تا در توضیح اینکه چرا خشونت در بعضی جاها بیشتر اتّفاق میافتد.
اکنون، به این بخش از گفتههای ایگناتیف دقّت کنید تا ببینید چقدر شبیه به مفهومِ دلزدگی زیمل و مفهومِ تلهسیتی باومن است که در نوشتهی اوّل نقل کردم: یکی از گرایشهای خطرناک فرهنگی زمانهی ما این عقیده است که جهان آنقدر خارج از کنترل و آناندازه دهشتناک شده که دستِ بالا همین از ما برمیآید که از جهان و مردمانش کناره بگیریم و دوری بگزینیم.
* به نظر میآید که موضوع اصلی این باشد که چطور میتوان یکدلی و همدردی را با کنارهگیری جمع کرد؟ تصاویر، پارادوکسیکال هستند. مثلاً به خبر تلهویزیون نگاه کنید. پر است از رنج و درد دیگران تا جاییکه وحشت و ترس و رنج و درد، پیشپاافتاده میشوند. انگار فاصلهای بین معنای اخلاقی تصویر و لحظهی مصرف آن تصاویر وجود دارد. به نظر میآید همدلی ـ و حتّا رو در رو شدن سوژه با خودش ـ دستِ کم نیاز به زمان دارد: زمانی برای شکافتن سقفی که بین ما و دنیای اخلاقی دیگران فاصله انداخته. به دستآوردنِ این زمان، همانچیزیست که تصاویر تلهویزیونی به ما اجازهاش را نمیدهند. (نگاه کنید به «ما تلهویزیون را زندگی میکنیم» که پیشترک باز در هزارتو نوشته بودم.)
اینجاست که باز یادِ باومن میافتم ـ که با لحن طعنهزنندهی همیشگیاش ـ جایی نوشته بود: تلهویزیون این توانایی را میدهد تا با سرعتی بیشتر از سرعت جتهای ماورای صوت و راکتهای کهکشانپیما، به فضاهای خارجی بپریم و برگردیم!
* حرفهای دیگری هست دربارهی تصویر و اخلاقِ تصویر که بعدتر خواهم گفت. به نظرم هنوز جای بودریار ـ و مفاهیم به غایت رادیکالش ـ در این بحث خالیست. اوّل از هایدگرِ عصر تصویر جهان و بعد، از بودریار یاد گرفتهایم که ما در دنیای تصاویر، در دنیای کپیها و کپیهای کپیها زندگی میکنیم؛ از تی. اس. الیوت آموختهایم که بر تلّی از ایماژهای درهمشکسته میزییم.
پ.ن.۱. یک سؤال: دوستانِ ارتباطاتی، روزنامهنگار یا عکّاس در دانشگاهها آیا درسی با عنوانی شبیه به «اخلاق رسانه» یا «اخلاق تصویر» دارند؟ اگربله، کدامیک از استادها این درس را بهتر تدریس میکند؟ کدام دانشگاه؟
پ.ن.۲. باز هم سر آخری، عذر میخواهم از جوابهای کلّیام و تشکّر میکنم از دوستانم که هر یک با دیدِ تیزشان زوایایی را نشانمان دادند که ندیده یا گذشته بودیم.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
سلام.وممنون از وقتی که برای این پست صرف کردید.با این توضیحات این را گرفتم که این ماجرا همچنان ادامه خواهد داشت.چه بهتر!چرا که ما هم بخواهیم تصویر را رها کنیم،تصویر ما را ول نمی کند!
بهرحال دنبال خواهیم کرد.راز همیشه جای خوبی برای بازاندیشیدن و یاد گرفتن است.همیشه خوب باشید.
نقطه الف | November 30, 2006 04:47 PM
سلام و مرثي بابت پاسخهاي راديكاليتان .;)
ما هم در ادامه بحث دنبالتان خواهيم بود . موافقم كه رسانه زمان را مي كيرد و بّعد ديگري مي سازد ، شايد يك بْعد محدوديت دار آزاد كه خودش حدش را تعيين مي كند ومعناي اخلاقي را در پي آن بعد به سوژه مي دهد يا از آن مي گيرد و در رودر رو شدن سوژه با خودش ،كه حتي ديگر خودش نيست ،تابعي از بعدي تله بيسي است ....
بحث زياد شد ... اگه اين درس و مشق ما هم اجازه بدهد در ادامه حرفهايي براي زدن خواهم داشت
موفق باشيد و بازهم درود به خاطر ديد جالبتان و يك دنيا سپاس
مسعوده ... | December 1, 2006 01:26 PM
چيزي به نام اخلاق رسانه... به نظرم مطالب مدوني هم نيست دربارهاش، جز مثلا جزوهاي که يکي دو سال پيش توي نمايشگاه مطبوعات توزيع ميشد و اون هم کليگويياي بيش نبود. شايد توي دکتراي مديريت رسانه واحدي با اين مضمون باشه. البته اصلا دقيق نميدونم و ميتونم بپرسم. توي ارشد ارتباطات هم فقط واحدي با عنوان مسئوليتهاي اجتماعي روزنامهنگار هست که چون هنوز نگذروندمش، تقريبا ذهنيتي ندارم ازش. ولي احتمالا مباحثي شبيه اين رو بشه توش مطرح کرد. اين همه نوشتم آخر سر يه جواب درست حسابي به سوالتون نبود. پرسوجو ميکنم براتون:)
-----
ممنون :)
فاطمه | December 2, 2006 12:13 AM
خیلی ممنون پویان عزیز
به خصوص به خاطر اینکه علیرغم کمبود وقتی که گفتید، بحث را دنبال کردید و مرسی به خاطر توضیحات و پاسخهای خوب و نکات تازهی یادگرفتنی :)
راجع به قضیهی بلند کردن صدا تا ته، که باید بگویم به شدت عالی است و براوو D: جدای از اینکه میتوانم بگویم اتفاقا آنچه شما نوشتهاید بیش از حد رادیکال هم نبوده (میشود گفت، رادیکال بودن امروز را نباید با معیارهای 50 سال پیش سنجید. با اینحساب میشود گفت شما واقعیتی را همانطور که هست به تصویر کشیدهاید، بدون بزرگنمائی. حالا اینکه این واقعیت، چطور به نظر میآید، ایرادی در کار شما نیست. با این حساب، اینکه "هرجا تصویری هست، اخلاق نیست" را میشود حتی در مخالفت با خودتان گفت که: این گزاره چندان هم رادیکال نیست. حتی شاید کمی محافظهکارانه باشد، به خاطر اینکه میشد گفت: هر جا انسانی هست، اخلاق نیست!)
به هرحال، جدای از این حرفها، یکی از لذتهای رازخوانی، واقعا، شنیدن همین صداهای ناشنیده و کمشنیده است با آواز گیرا :)
/
تلویزیون یکجورهائی همان خدای کلاسیک را هم به خاطر میآورد. خدائی که قربانی میگرفت تا جلوی رنج را بگیرد یا کمترش کند (خدائی که پسر خودش را قربانی "میگیرد" (یا پسرش خودش را قربانی میکند) تا گناهان دیگران بخشیده شود. یک قربانی به جای همه. و قرنها شمایلسازان مسیح را به صلیب کشیدند تا آن صلیبها روی گردنها و خانهها، شدت عذاب را کم کند.
حالا تلویزیون قربانی میگیرد، تا وجدان من بیننده آرام شود. من نمیتوانم بگویم نمیدانم و حالا که میدانم، نمیتوانم راحت بگذرم: مگر اینکه تلویزیونی لطف کند و شدت عذاب را کمتر کند (من یا آنچه نشان میدهد یا همان فاصلهای که میاندازد، قربانی!).
راستش اینجا هم ردپای یک "چیز" اخلاقی را میشود دید انگار. اگر حساب کنم اصولا نه وجود داشته و نه به وجود خواهد آمد، آن اخلاق جهانشمول و ثابت، و اگر قبول کنم که آدم توان و تحمل پذیرش مسئولیت یک زندگی بدون قوانین اخلاقی را ندارد، پس هر چیز کوچکی میتواند برایش اخلاقی باشد و بشود. تلویزیون مثلا، بشود پیامبر اخلاقش: نشانش بدهد، دلش را به درد بیاورد، و در لحظه به کاتارسیس هم برساندش (چه بیجنبه و ضعیف!!!). به محض آنکه آنجلینا جولی بچهی رو به موت را بغل میکند، تماشاگر هم به آرامش میرسد. احساس میکند هنوز اخلاقی هست. میتواند فردا پولی هم به بیچارهای بدهد. پس احساس میکند دنیایش سرپا ایستاده، روی این ستونهای اخلاقی. خب! اگر اخلاقی نباشد، همینها نمیتوانند اخلاق باشند؟ (من به هیچوجه نمیتوانم قبولش کنم البته، اما مشخص است که ردش را هم ندارم!).
بههرحال، به گمانم تلهویزیون این توانائی را میدهد، و حالا حداقل کار یک کاهن، شمن، جادوگر را میکند. چون میتواند درد را کمرنگ و مسطح کند، میتواند به دیگران نشاناش هم بدهد (حتی به آنهائی که در شرایط دیگر رویشان را برمیگردانند) و اخلاق خودش را تولید کند. و البته، باید بگویم، ایجادیگر هر چه میگویم، هیچربطی به آن انسان مسئولیتپذیر مضطرب یا اصولا هر انسانی که دغدغهی زندگی را دارد، ندارد!!!
امیدوارم فرصتش پیش بیاید و ادامهی بحث را آنطور که گفتهاید، بخوانیم. وقتی پای بودریار به این بحث باز شود، گمانم خیلی چیزها حسابی تغییر کنند! (من یکی که پایم را میکشم بیرون ؛) P: :)))!
/
باز ممنون به خاطر نکات تازه و پاسخ تازه (و ببخشید اگر کامنتام خیلی آشفته شد و گمانم چند جا تکراری!).
سرخوش باشید و پیروز امیدوارم.
ساسان م. ک. عاصی | December 3, 2006 03:46 AM
تا جایی که پرسیده ام مطالب به درد بخوری درباره اخلاق به دانشجویان روزنامه نگاری و عکاسی یاد داده نمی شود. می تواند از ضعف آموزش فلسفه باشد در کشورمان یا از ضعف آموزش روزنامه نگاری يا هر دو و شاید هم که از نبودِ پُلی میان این دو رشته.
خوب باشی.
-----
ممنون :) هم بابتِ اطلاعات دربارهی کلاس اخلاق روزنامهنگاری و هم بابتِ لینکِ تصاویری که از برندهی پولیزتزر ۱۹۷۹ گذاشتی.
پرستو | December 3, 2006 10:26 AM
خسته نباشيد. اخلاق رسانه به عنوان فصلي از درس حقوق ارتباطات را دکتر رويا معتمد نژاد درس مي دهند. البته مثل اينکه به علت فراواني مباحث درس خيلي بهش پرداخته نمي شود.و واحدي به اين نام تدريس نمي شود.
-----
ممنون :) خانم معتمدنژاد، دختر دکتر معتمدنژاده؟ بعد کدوم دانشگاه درس میدن؟
سمیه | December 5, 2006 09:45 PM