« لباس نوی امپراتور | صفحه اصلی | تصاویر پارادوکسیکال »
اخلاق عکس
-----
نو: انهدام تصویر بی انسان / انهدام انسان بی تصویر یادداشت نقطه الف دربارهی اخلاقِ تصویر
-----
ساسانِ عزیز،
نوشتهات را در نقد «هرجا تصویری هست، اخلاق نیست» خواندم و از لطف و حسن ظنّت ممنونم و از کارگیری مفهوم اضطراب و اخلاق نزد سارتر بهره بردم. به گمان من هم اضطراب از آنگونه که سارتر میگوید، باعث میشود که اصولاً مسؤولیّت اخلاقی از مرجع یکّهی تعیین اخلاق سنّتی به فرد احاله شود: به این معنا که کنشگر هرلحظه باید پیامدهای کنش اخلاقیاش را برای خودش توجیه کند. آنگونه آزادی ـ یا جامعهشناختیترش کنیم: عاملیّتی ـ که کنشگر در انجامِ فعلِ اخلاقی دارد و اینکه از منابع مختلف گفتمانی برای سر و شکل دادن به کنشش بهره میبرد، وا میداردش ـ که به خلافِ وضعیّت اخلاق تکمرجع ـ هم خود را مسؤول بداند و هم هرلحظه، توانایی توجیه اخلاقی کنشهایش را بیازماید.
نمیخواهم اینها را کِش بدهم. برگردم به خودم. من هم از دسته کسانی هستم که مثل دیگران برای رفتارهایم توجیههای اخلاقی دارم. لفّاظی نمیکنم؛ تنها، میخواهم با زبان خودم بگویم که چرا کارِ عکّاس چینی اخلاقی نبوده است. به نظرم عکسهای ارزشمند، بسیاریشان در موقعیّتهای استثنایی خلق میشوند و اتّفاقاً در موقعیّتهای استثناییست که اخلاق اهمیّتی چندچندان مییابد. به گمانم اگر نابینا و چاه باشد، بیکار نشستن گناه است. اینطور بگویم: اگر میبینی کسی میخواهد در چالهای بیفتد، خبرش نکنی، غیراخلاقیست. حالا موقعیّتی استثنایی پیش آمده: من میتوانم او را خبر نکنم تا عدّهی بیشتری را نجات بدهم. پس اینطور صورتبندی کنیم: عمل ۱ غیراخلاقیست؛ مگر اینکه اتّفاق ۲ بخواهد بیفتد. (خبر نکردنِ دوچرخه سوار غیراخلاقیست؛ مگر اینکه قصدم این باشد که عدّهی زیادی را نجات بدهم) اشکالی ندارد، اینرا هم میتوانم گاهی بپذیرم. مثلاً وقتی که کلّی شاهد و دلیل و مدرک داشته باشم که مطابق آنها، اتّفاق ۲ ارزشمندتر از دستنزدن به عمل ۱ باشد. امّا در این مورد خاص به دو دلیلِ به هم پیوسته، برایم پذیرفته نیست که عمل عکّاس اخلاقی بوده باشد: دربارهی یکیش چندان بحثی ندارم: چه کسی میگوید که نجات عدّهای بیشتر بهتر از نجات یک نفر است؟ و امّا دوّمی که به قبلی هم مربوط است: این قاعده در اینجا ضد خودش است. یعنی ایرادم به عکّاس این است: اگر رهاندنِ مردم از خطر خوب است (و تو به این خاطر دست به دوربینی)، خب، این آقا اوّلین آدمی که میتوانی از خطر برهانیاش. دست به کار شو! در موردِ آدمها، خودشان هستند که اهمیّت دارند و نه شمارشان یا ویژگی خاصّی از آنها. به همین خاطر مثلاً به نظرم باز غیراخلاقیست اگر کسی را که دیگر امیدی به ماندش نیست، از اتاق مجهّز بیمارستانی خارج کنیم تا دیگری را که محتاج تجهیزاتِ بیمارستانیست جایگزین کنیم.
بههرحال به نظرم نکته در اینجاست که کنش را کدام منابعِ گفتمانی شکل میدهند. کسی دیگر ممکن است به نظام اخلاقی دیگری معتقد باشد و اینها را اخلاقی نداند. بیش از همه به این معتقدم که فرد با کنشش و توجیهی که از آن دارد، چه میزان میتواند دایرهی اخلاق را گسترده کند یا به قول سارتر، بتواند که همهی دیگران را به انجام همانکار در موقعیّت مشابه تشویق نماید.
باز ممنونم بابتِ آنچه نوشتی و بحث را پیش راندی. ببخشید که مختصر نوشتم و کمی دیر. اینروزها سرم کمی شلوغ شده.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
خیلی خیلی ممنونم به خاطر پاسخ خوبتان پویان عزیز :)
همانطور که نوشته بودم، خودم نمیتوانم مطمئنا حتی به این اخلاق سارتری معتقد باشم؛ و از این زاویه باز هم با شما موافقم (دارم از پشت به بخشی از آنچه نوشتهام خنجر هم میزنم ؛) :)) در واقع، آنجائی که سارتر به نوعی انتظار دارد آنچه بر دیگران میپسندم بر خود بپسندم و بالعکس! اصلا نمیتوانم بگویم این کار (موضوع چنین تصویری شدنام) اخلاقی است؛ اگر خودم موضوع چنین عکسی باشم، حتما از عکاس دلخور خواهم شد!
بههرحال، مسئله اینجاست که چنین اخلاق پویا و متغیر و نسبیای (اگر نخواهم در چالهی منافع فردیام که به من میتوانند حق بدهند ردش کنم، بیاندازمش) مضرات و مزایای خودش را دارد (به خاطر همین نسبی بودناش)؛ البته شاید بشود گفت ارتدوکسـسارتریاش!، مضرات کمتری هم داشته و کمتر به مشکل با خودش برسد، به شرطی که اخطار سوءنیت و سوءاستفادهی سارتر هم جدی گرفته شود در برخورد با و بهکارگیری، این شکل اخلاق (البته، حتی در غیر اینصورت هم باید بگویم به هر حال، این، خیلی بهتر از آن اخلاق تکمرجع آسمانی/زمینی است. حداقل افراد بیشتری میتوانند از این اخلاق نو سوءاستفاده کنند!!!)
دربارهی عکاس چینی هم، باز میتوانم با شما موافق باشم. همانطور که نوشته بودم، پیش از اینکه اصلا به درستی یا نادرستی کار عکاس چینی فکر کنم، نمیتوانم مطمئن باشم که به چنین توجیهی/اخلاقی فکر کرده باشد.
اما اگر این شکیات را کنار بگذارم، گمانم میتوانم بگویم، در موقعیتهای استثنائی هم هست که کار عکاس، یعنی ساختن/انتخاب اخلاقی اخلاقیتر هم دشوارتر میشود. (میتوانم از زاویهی دیگری هم به قضیه نگاه کنم: انتخاب، در چنین لحظاتی آنقدر دشوار میشود و اضطراب و مسئولیتی که عامل باید به جان بخرد آنقدر سنگین، که شاید بشود با اندکی اغماض، اصلا عمل را فراتر از مرزهای اخلاق دید؛ جائی که بشود گفت، اخلاقیات صلاحیت کافی برای داوری در آنجا را ندارند. یاد صحنهای از فیلم "هتل روآندا" افتادم که فیلمبردار از هتل (منطقهی نسبتا امن) خارج میشود و از کشتار فجیعی تصویر میگیرد. اینجا تصویربردار (عکاس مستدام ؛) حتی دربارهی حفظ جان خودش هم دست به انتخاب زده.)
/
به زعم من وقتی میگوئیم کار عکاس غیراخلاقی بوده، یعنی داریم اخلاقی مرجع را در نظر میگیریم (حداقل به مرجعیت خودمان). مثلا همینکه، نجات جان یکنفر مهمتر از نجات جان صدها نفر است. (راستش روراست دربارهی خودم، اگر مثلا پای یکنفر از آشنایان من در میان باشد، جانش از صدها نفر هم برایم مهمتر میشود. شاید به نظر به شدت غیراخلاقی و غیرمنصفانه بیاید، ولی آن یکنفر است که من میشناسمش و هویت مشخصی برای من دارد که از آن تودهی ناشناس جدایش میکند. البته میتوانم در رد حرف خودم بگویم آن یکی هم اخلاقی تودهای است که گرچه در موضوعی خاص مورد پسند من شاید نباشد، اما صلحیت خودش را دارد (حتی برای، در لحظاتی که مجبور به انتخاب خاص و یا حتی فقط قضاوت، نیستم). با اینحال، اینجا نه من و نه هیچ کس دیگر مرجع عام نیستیم، چون هر کس مرجع خودش را دارد. خب، البته میشود در این مورد هم بحث را بازتر کرد و به آشوب بعدش هم فکر کرد!!! من که مسئولیتاش را نمیپذیرم ؛). به هر حال، حرفم این است که آن عکاس ممکن است در پاسخ سوال اول بگوید: "من در آن لحظه چنین اخلاقی را پایهگذاری کردم".
و دربارهی ایراد دوم هم: باز مسئله اینجاست که "مردم" اشارهی گستردهای است. فکر کنم بشود گفت، برای عکاس میتواند نجات مردم مهم باشد و نه یک فرد. (یا حتی مثلا، عکاس ممکن است بگوید من فکر کردم ممکن است قربانی بعدی کسی از آشنایان من باشد! یا اینکه بگوید در آن لحظه من این میل خودم به نجات جان فردی در دید را زیر پا گذاشتم، وجدان خودم را زیر پا گذاشتم، برای اینکه فکر کردم جان آدمهای بیشتری در خطر است. عذاب را به جان خریدم و خودم را در ذهن خود تبدیل به یک سفاک کردم، اما حاضر نشدم برای آرامش موقت خودم، آسایش آدمهای زیادی را ندیده بگیرم).
/
کاملا با شما موافقم در این باره که : "نکته در اینجاست که کنش را کدام منابعِ گفتمانی شکل میدهند."
و نکتهای که باز تکرارش میکنم این است که، باز هم مسئلهی سوءبرداشتها از نگاه سارتری به اخلاق هم مطرح میشود؛ در واقع، اینکه "من مسئولیت هر کاری را میپذیرم، (پس اخلاقیاش میکنم) و انجامش میدهم" آنقدر گسترده است و جای بازی دارد که گمانم جناب هیتلر و رفقای امروزیشان هم بتوانند در سایهاش حلقهی تقدسی بالای سر خود بیاندازند!!! و مشخصا این اصلا خوشایند که نیست هیچ، نفرتانگیز هم هست؛ آنقدر که آدم حاضر باشد برود زیر آسمان پرستارهی کانت یا توی ذهن هر خدائی که آدم را قبول کند!!! (مگر اینکه بخواهیم با اخلاقی ماکیاولیستی بررسیشان کنیم!!!).
و اینکه، ببخشید که انگار اصلا معلوم نشد بالاخره طرف کی هستم و کلی به خودم هم انداختم این وسط ؛) (اعتراف میکنم، مشخصا بحث و اینکه چه چیزهائی پشت یک تصویر یا رفتار پنهان است برایم خیلی جذابتر است و گفتگو با شما لذتبخش و پربار :).
باز هم ممنونم به خاطر پاسخ خواندنیتان و بسیار ممنون که وقت گذاشتید و خواندید و پاسخ دادید.
امیدوارم روزگار به کامتان باشد و شلوغی روزگار باب میل، و سرخوش باشید و شاد :)
-----
خیلی ممنونم. باز هم استفاده کردم از آنچه نوشتهاید. تمام قشنگیاش هم به همین است که معلوم نیست طرف کی هستید. :) جداً سپاسگزارم.
ساسان م. ک. عاصی | November 23, 2006 11:24 PM
با درود،
واقعا جالبه مناظره دونفرتون!
من که خیلی لذت بردم و یاد گرفتم.
پیروز و پویا باشید!
-----
تمام قشنگی عرصه ی عمومی همین مجادلههای فکریه. من هم ممنونم :)
لیلا | November 25, 2006 01:33 PM
سلام و ممنون،
و منتظر می مانیم.گرچه در ذیق وقت که خواندیم دارید ، همین که ادامه ی بحث را بخوانید هم خیلی خوب است. نظر بدهید که دیگر بهتر است.
نقطه الف | November 26, 2006 11:59 AM
سلام
شرمنده که ربطي به مطلبتان ندارد ولي خواستم از همدرديتان تشکر کنم . بينهايت سپاسگزارم .
-----
مطمئن باشین که ما، به خود شما و روزگارتون در کنار افکار و نوشتههاتون توجّه داریم. همیشه شاد و امیدوار باشین :)
ر.ا | November 26, 2006 07:54 PM
منتظر جواب شما به نقطه الف هستم ، گرچه هنوز با تيتر شما كنار نيومدم
مسعوده ... | November 27, 2006 05:43 PM