« هرجا تصویری هست، اخلاق نیست | صفحه اصلی | اخلاق عکس »
لباس نوی امپراتور
یا: چرا مردم دوست دارند فیلمِ «زهره شوکت» را ببینند؟
نوشتهی هانس کریستین آندرسن
میگویند امپراتوری پول فراوان خرج کرد تا خیّاطی که شهرهاش آفاق را گرفته بود، برایش لباسی نو بدوزد. خیّاط ادّعا کرد لباسی میدوزد که فقط حلالزادههای عاقل میتوانند ببینندش. خیّاط لباسی ندوخت؛ تنها ادای لباس دوختن درآورد. ولی هیچکس از خودِ حاکم گرفته تا شهروندانِ درجه یک و دو و سه، اعتراضی نکرد که لباسی در کار نیست؛ مبادا بگویند حرامزادهست و نادان. گذشت و گذشت تا روزِ نمایشِ لباسِ نوی امپراتور در انظار عمومی رسید. امپراتور با سینهای صاف و سری بالا، با لباس زیر در بین انبوه جمعیّت قدم میزد و سان میدید که ناگهان کودکی که از شَعَف سر از پا نمیشناخت، پشتِ هم فریاد کشید: «امپراتور، لخته! امپراتور، لخته!» بعدِ اینکه مادر و پدر کودک ـ که میترسیدند تشتشان از بامِ رسوایی بیفتد ـ سعی کردند کودک را ساکت کنند و موفّق نشدند، همه دَم گرفتند: «امپراتور لختش قشنگه!»
همین!
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
آخرش چي ميشه ؟ پادشاهه رو ميگم
-----
آخرش رو تو نسخهی من ننوشته بودن! :)
شاه رخ | November 20, 2006 03:03 PM
هه هه! من بچه بودم کتابش رو مامانم برام مي خوند! يادمه تو اون کتابي که من داشتم(از اين مصورا هم بود) آخرش پادشاه مي فهمه يارو کلک زده و اينا، از پسره هم قدرداني مي کنه.
KamyaR | November 21, 2006 12:11 AM
بهمین خاطر آخرش خیاطه میره ارمنستان پناهنده اخلاقی میشه!!
nowwaroniran | November 21, 2006 04:26 PM
شنيدم ميخوان پسر بيچاره رو اعدام کنن نميدونم اين ملت فهيم ميدونن اعدام يعني چي بابا يه نفرو دارن ميکشن !!!!! نميدونم فيلم کراش رو ديدي يا نه دوباره ببينش با بازي عجب کوين اسپيسي
به خدا اعدامممممممممم دارن ميکنن يه نفر رو .....................
ali | November 22, 2006 01:00 AM
dastani bood baraye targhib kardane koodakani mesle mano digaran be inke tarsi az goftane vagheiat nadashte bashim...fekr konam..hamoontori ke kamyar khaterneshan karde
Arya | November 22, 2006 06:37 AM
سلام آقا پویان...
آقا بابت صثذمخل و زحمت بروز کردنش ممنون...من که دیدم این کاره نیستم...
اما در مورده این نوشته:
والاه حقیقتشو بخواید من این قصه آندرسن خوندم-کارتونشم تازه دیدم!-و سریال "نرگس" رو هم چند باری دیده بودم...و از همه مهمتر اون فیلم به اصطلاح "مستهجن" "منسوب به "زهرا امیر ابراهیمی" رو هم 2 بار دیدم {البته اون قدر ها هم "مستهجن" نبود!- به هر حال زشتی و زیبایی در "چشم" ماست!!}
منتها هر کار کردم نتونستم رابطه معقولی میان این سه تا "چیز" پیدا کنم!
آیا منظور این بوده که این فیلم حقیقته "پنهان" رو به مردوم نشون داده؟؟؟
مثلا مثل "حقیقت" مد نظر افلاطون توی تمثیل غارش...؟
یا اینکه مراد این بوده که به هر حال "زهرا امیر ابراهیمی" "لختش" قشنگه؟؟؟
که این البته تو مایه های دیگه ایه!!!
به هر حال من پس از این نتیجه گیریها و کلی کلنجار رفتن با عنایت به اینکه فکر نمی کنم از نظر هوشی (همون قضیه دوزاری!) خیلی پرت باشم چون به هر حال مثلا دانشجوی فوق لیسانس یه رشته فنی ام(!) به این نتیجه رسیدمکه نکنه مشکل تصویر از "فرستنده" باشه؟!!!
به هر حال بدرود
-----
نه برادرم :) تفسیرش به عهدهی شماست و کاری به فرستنده نداره. اتّفاقاً تأکید اصلی بر گیرنده است :)) خوش و شاد و خرّم باشی.
حسان | November 22, 2006 09:06 PM
فکر کنم منظور علی The Life Of David Gale باشه
اون بود که راجع به اعدام بود و کوین اسپیسی بازی میکرد
Crash یه چیز دیگه بود به جون خودم
حالا شاید هم من نگرفتم قضیه رو
ولی به جون خودم اونی که راجع به اعدام بود اسمش Crash نبود
The Life Of David Gale بود
اینم لینکش تازه:
http://en.wikipedia.org/wiki/The_life_of_david_gale
به جون خودم!
-----
به جون خودم هیچ کدومشون رو ندیدم و بنابراین کلاً بیتقصیرم! :)
سیاوش | November 22, 2006 11:58 PM
eee...engar in neveshte marboot boode be ye seri ghazie ke jadidan to iran etefagh oftade va man khabar nadashtam...dobare sooti dadam :))
-----
اینجا که کسی متوجّه سوتیت نشد! ;) نگرون نباش پس! :))
Arya | November 23, 2006 09:30 PM
با درود
پویان عزیز، در آغاز میخواستم لینک مطلب رو بدم ولی چون سایت هادی خورسندی فیلتر شده ، کپی مطلب رو فرستادم.
پیروز باشی!
پيامي به زهرا اميرابراهيمي
دختر جان!
قرباني نامردي شدن سرشکستگي ندارد.
تو چون دختر من و خواهر مني.
و مثل آنان مصلوب زن بودنت ميشوي
در دنيائي که مرد، خدعه در بستر عشق مخفي ميکند.
زهراجان
عشقبازي زيباست. زن با مرد، يا مرد با مرد، يا زن با زن.
زشتي در استفاده رذيلانه از تکنولوِژي است.
اگر آن دوربين هيز آنجا نبود هيچ اتفاقي نيفتاده بود.
چرا افتاده بود؛
مثل هزاران هزاران اتفاقي که هر لحظه در هر خلوتي ميافتد.
«وقتي درختي در جنگلي ميافتد،
اگر کسي نبيند يا نشنود؛
هيچ اتفاقي نيفتاده است.»
بگذار اتفاق افتاده باشد
زهراخانم عزيز
دخترم!
نجابت اگر معنائي داشته باشد
(که من آن را مربوط به عشق و سک.. نميدانم)
تو همچنان نجيبي.
مثل همه مردان و زنان ديگر
که به خلوت ديگران تجاوز نميکنند.
که عروس عشق را به حجله ي دنائت نميبرند.
دخترجان!
کاش آن فيلم حقيقي باشد،
کاش بگوئي که تمام فريم هاي فيلم حقيقي است.
براي ما هيچ چيز عوض نميشود
تو در رژيمي ضد زن
قرباني عشق ورزيدن شده اي
اما صيغه ي رهگذران نيستي
در روزگاري که
فقري پراکنده روي درياي نفت
خواهران کوچکتر ترا
به عرب هاي جنوب ميفروشد.
خواهرجان
زمان ميگذرد
و اين ماجرا فراموش ميشود
آنچه در يادها خواهند ماند
و در قصه ها خواهند گفت
اين است که روزگاري
زني هنرمند
در ديار صيغه گران و بچه بازان مذهب زده
سنگسار لنز شد.
اما آن مرد،
آن نامرد، آن نانجيب
با اين ننگ چگونه خواهد زيست؟
و آن ننگ
اين مرد را
چگونه تحمل خواهد کرد؟
برگرفته از asgharagha.com
لیلا | November 29, 2006 02:22 PM