« تبریک | صفحه اصلی | پراکنده، کمی پراکنده »
زیرِ زمینِ اصالت
۰-
پوشش و پشتیبانی رادیو زمانه و بیبیسی فارسی و بنیاد میراث ایران از «موسیقی زیرزمینی»، داریوش محمّدپور را برآشفته کرد و «موسیقی زیر زمینی: زیر کدام زمین؟» را نوشت. پیشنهاد میکنم پیش از خواندنِ ادامهی نوشته، متنِ داریوش را بخوانید.
۱-
آنچه در نوشتهی «صاحبِ ارض ملکوت» توجّهم را جلب کرد، گفتمانِ اصالتِ حاکم بر سر تا پای متن بود. چند تاییش را نگاه کنیم:
آ) «موسیقی ایران، موسیقی سنّتی، موسیقی اصیل [...]»: اصالت، معادلِ سنّت آمده و از موسیقی «ایران» ـ و نه حتّا فروتنانهتر، «ایرانی» ـ نام برده شده. موسیقی که متعلّق به همهی اقشار و قابل تجویز به تمامِ طبقات و دستهبندیهای اجتماعیست: موسیقی همهی ایران.
ب) «البتّه بر خلاف تصوّر عامیانه، چندان هم روزمینی [...]»: تصوّر داریوش ـ تصوّر اصیلی که در ادامهی نوشته با آن آشنا خواهید شد ـ تصوّری غیرعامیانه (= اصیل، واقعی) است.
پ) «از خیلی از موسیقیهای غیر-سنّتی و غیر-اصیل [...]»: مانندهی بندِ آ.
ت) «کدام بخش از فرهنگِ درخشان ایرانی [...]»: فرهنگِ درخشانِ ایرانی، مطلقاً شاملِ آن شکلِ موسیقی که «وجه برجستهاش فحش و ناسزاهای آبنکشیده» است، نمیشود.
ث) «تمامِ فرهنگ و هویّت و اصالت و اندیشهی ما همین امروز [...]»: فرهنگ را سراسر چیزهای خوب و شیکی مثل هویّت و اصالت و اندیشه تشکیل میدهد و در آن خبری از «این همه مزخرف» نیست.
ج) «آدم چرا موسیقی گوش میدهد؟ [...]»: آنها که برای اغراض و غایاتی جز از «آرامش»، «آسایش معنوی و روانی» و «لذّت بردن» موسیقی گوش میکنند، لابد و البتّه که آدم نیستند.
چ) «نورانیّت از آن میزاید یا ظلمت؟ [...]» از موسیقی اصیل، نورانیّت میزاید و از قطب مخالف و دیگریِ موسیقی اصیل ـ یعنی موسیقی زیرزمینی ـ دیگریِ نورانیّت ـ یعنی ظلمت پراکنده میشود.
۲-
در گفتمانهای فرهنگی، گفتمانِ اصالت ـ هرچند هنوز طرفدارانِ سرسختی دارد ـ کهنه و قدیمی شده. از محافظهکارانِ فرهنگی سدهی نوزدهم بگیرید و بیایید تا مثلاً در بین همعصرانمان مشهورتر از همه، فردریک جیمسون ـ که بدبینانه از منطقِ فرهنگی سرمایهداری متأخّر و نقشِ تاریخ سطحی در عامّهپسندها (جیمسون، ۱۳۷۹) میگوید ـ همگی به نوعی متوسّل به زبان اصالت شدهاند. نوشتهی داریوش محمّد پور ـ خاصّه آنجا که فرهنگ، هویّت، اصالت و اندیشه را همارزش با هم به کار میبَرَد ـ بیش از همه، گفتهی متیو آرنولد را در «فرهنگ و آنارشی» به خاطر میآورد که فرهنگ را صرفاً «بهترین اندیشهها و گفتهها در جهان» (آرنولد، ۵۰:۲۰۰۲) تعریف میکند و چون شناختِ این بهترینها، نیاز به خواندن و مشاهدهی مداوم و سرسختانه دارد، «بهنظر میرسد دستیابی به «فرهنگ» برای همیشه خارج از توانِ بیشتر مردم است.» (استوری، ۱۷:۲۰۰۳) آرنولد در «اسقف و فیلسوف»، مینویسد: «انبوه مردمان، هرگز شوق سوزانی برای دیدن اشیاء آنچنان که هستند، ندارند. اندیشههای بسیار ناکامل، همیشه آنها را ارضا خواهد کرد.» (نقل از همان: همان)
بهاینترتیب، طبقهی کمجمعیّت روشنفکری نیاز هست تا پس از کارِ سختِ شبانهروزی و تشخیص سره از ناسره، «فرهنگ، اصالت، هویّت و اندیشه» را (که همگی در فقط و فقط یک معنا به کار میروند: فرهنگِ شایسته، اصالتِ درخشان، هویّت بسامان، اندیشهی اصیل) به مردمانِ زباننفهمِ بیادب، تنقیه کنند. من هم معتقدم که «زورچپان» کردنِ انحصاری هر چیزی به اسم فرهنگ و پسند جامعهی ایرانی، ناسزاست. ولی، داریوش محمّدپور عزیز هم در نوشتهاش ـ زیرکانه و در لابهلای نوشته، آنطور که از اندیشمندی چون او بر میآید ـ «فرهنگ» را (در معنای مطلقی که مقصود خود اوست) به من خواننده زورچپان میکند. خلاصه، زورچپان و تنقیه و حقنه و اماله چه از بالا و چه پایین، کار بیادبیست؛ نکنید!
۳-
نکتهی جالبِ دیگر در نوشته، تقسیمبندی صلبیست که موسیقی را به سه دستهی «اصیل»، «پاپ» و «زیرزمینی» بخش میکند. دو تای اوّل تعریفشان روشن است و سوّمی «وجه برجستهاش فحش و ناسزاهای آبنکشیدهایست که در متن ضرباهنگِ تکراری این موسیقیها مرتّب به گوش میرسد.» این بخشبندی، مرا بهشدّت به یادِ رأی قضایی قاضی وولزی دادگاهِ جیمز جویس میاندازد. او هم همین بخشبندی را به کار زد. (هرچند، نتیجهی دیگری گرفت و حکم به برائت داد.) در نظر او هم نوشتهها یا مستهجن بودند و یا جدّی. امّا، «اولیس به این دلیل که رویکردش نسبت به سکس بیشتر تهوّعآور («استفراغبرانگیز») است تا اغفالکننده، اثری جدّیست و نه مستهجن.» (فرای، ۵۲:۱۳۸۴) خلاصه به همینترتیب یا موسیقی، جدّی و اصیل است و یا پاپ و ـ احتمالاً پیشِ پا افتاده. حالا میمانَد موسیقی حاشیهای ـ مثلِ همین موسیقی زیرزمینی و احتمالاً انواع دیگری از حاشیهایها ـ که یا محکوماند و یا بسیار به ندرت، ممتاز.
در میانهی بازارِ شلوغ اصالت و ابتذال، بخت و اقبال، یارِ مرحوم ایرجمیرزای جلالالممالک بوده که با آنهمه کلماتِ زشت و «اِف ورد»ها و «نقطهچین بهجای کافها»، یا اصلاً از همه ملایمتر با وصفالحالِ ـ مؤدّب باشم! ـ دستشویی بزرگِ «ما تریاکیانِ الدنگ» که قاعدتاً باید اعصابها را پاک به هم بریزد و «رسماً سر به دیوار بکوبی از شنیدنِ این همه مزخرف»، در عوضِ آشغالالشعرا (!) به قول پروفسور آربری، به «یکی از بزرگترین افرادِ این نسل، ختمِ شعرای کلاسیک و پیشوای مدرنیستها» (ریاضی، ۸۲:۲۵۳۵) بدل شده.
۴-
میمانَد رسالتِ رسانهای چون «زمانه» که پیشترک بحثش را در «زمانه: یک قدم تا جنوب» پیش کشیدم. اینجا، باید از سیاست و خط مشیگذاری فرهنگی رادیو زمانه گفت ـ که گفتهام. خلاصه کنم که بههرحال، برخلافِ داریوش ـ که از بین الگوهای سیاستِ فرهنگی، بیش از همه به الگوی «رمانتیک و تخیّلی» نزدیک است ـ الگوی بیشتر «دموکراتیک» ـ و نه حتّا «واقعگرا» ـ ی زمانه را میپسندم؛ هرچند انتقاداتم را پیشتر گفتهام.
-----
جیمسون، فردریک (۱۳۷۹)؛ «منطق فرهنگی سرمایهداری متأخّر»؛ ترجمهی مجید محمّدی؛ در: جیمسون و دیگران؛ منطق فرهنگی سرمایهداری متأخّر (مقالاتی دربارهی پستمدرنیسم)؛ ترجمهی مجید محمّدی، فرهنگ رجایی و فاطمه گیوهچیان؛ چاپ اوّل؛ تهران: هرمس؛ صص: ۱-۶۹
ریاضی، غلامحسین (۲۵۳۵)؛ جاودانه ایرج میرزا و برگزیده آثارش؛ چاپ دوّم؛ تهران: انتشاراتِ آبان
فرای، نورثراپ (۱۳۸۴)؛ صحیفههای زمینی؛ ترجمهی هوشنگ رهنما؛ چاپ اوّل؛ تهران: هرمس
Arnold, Matthew (2002); ‘From Culture and Anarchy’; In: Doncombe, S. (ed.); Cultural Resistance Reader; London and New York: Verso; pp: 49-58
Storey, John (2003); Inventing Popular Culture; Oxford: Blackwell Publishing
-----
پ.ن. دست به دامن اصالت بشوم! حینِ نوشتن این متن در روزِ تعطیل، شنیدنِ موسیقی «اصیل» خوش چسبید. ماهها بود که اقبال آذر گوش نداده بودم. استادِ عزیز، هرچند شاید ناخَلَفم، بابتِ معرّفی اقبال آذر، مدیونتان خواهم ماند. :)
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
پويان عزيز،
ممنونام از نگاه دقيقی که به ماجرا داری. توصيه میکنم پینوشتهای مطلب بعدیام را هم ببينی. فقط يک نکتهی کوچک: دربارهی آن موسيقی «اصيل» من فقط از نامگذاری استفاده کرده بودم و هيچ يک را بر ديگری ترجيحی ننهاده بودم. شايد اين کلمه را نبايد به کار میبردم.
اما بحث اساسی من هنوز دربارهی دو چيز است: ۱. کار بنياد ميراث ايران (چنانکه گفته بايد کارهای کرده و نکردهی بنياد ميراث ايران را هم در کنار آن نهاد) و ۲. رويکرد آغازين و حتی فعلی راديو زمانه. دربارهی راديو زمانه سخن گفتن از رويکردی دموکراتيک اندکی گزاف است. نخست بايد تعريف دموکراسی را ارايه داد و ديد ظرافتهای کار کجاست. بله، زمانه برای عدهی خاصی، شايد بعضی جاهاش حتی برای من، ممکن است خيلی دلپسند باشد. اما دموکراتيک بودناش را من چندان باور ندارم. البته بايد به آن زمان داد تا نشان بدهد در اين ميدان چند مرده حلاج است.
باری ممنون بابت يادداشت عالمانهات. اگر هم طعنهای در آن هست، به جان خريدارم:
«عقل اگر فحشام دهد، من راضیام . . .»!
با مهر،
د. م.
داريوش | October 25, 2006 01:45 PM
عزيز جان،
اين را هم يادم رفت بيفزايم. ديگران هم استدلال مشابهی کرده بودند. فکر کردم خوب است اين را هم يادآوری کنم. بله، خوب میدانم در مثنوی چه اشعاری آمده است و ايرج میرزا چه شعرهايی دارد. کاش يکی از خود میپرسيد چرا به آنها معترض نيستم و اينها صدای مرا در میآورد. نه، بيايید اينجوری به قضيه نگاه کنيم:
فرض کنيم يک راديو يا تلويزيون بيايد يک پوشش رسانهای وسيع به همان داستان کنيزک و خاتون بدهد يا اشعار «آب نکشيده»ی ايرج ميرزا را که در جای خود بسيار خوب است، پخش کند. فرق نمیکند کدام تلويزيون يا راديو و در کدام کشور باشد. باز هم ماجرا همين است؟ باز هم موضع مشابهی داريم؟
تو که خود اهل انديشيدن هستی، بهتر است اين نکته را اضافه کنی تا بحث به سفسطه کشيده نشود. اين بند نوشتهات: «در میانهی بازارِ شلوغ اصالت و ابتذال، بخت و اقبال، یارِ مرحوم ایرجمیرزای جلالالممالک بوده که با آنهمه کلماتِ زشت و «اِف ورد»ها و «نقطهچین بهجای کافها»، یا اصلاً از همه ملایمتر با وصفالحالِ ـ مؤدّب باشم! ـ دستشویی بزرگِ «ما تریاکیانِ الدنگ» که قاعدتاً باید اعصابها را پاک به هم بریزد و «رسماً سر به دیوار بکوبی از شنیدنِ این همه مزخرف»، در عوضِ آشغالالشعرا (!) به قول پروفسور آربری، به «یکی از بزرگترین افرادِ این نسل، ختمِ شعرای کلاسیک و پیشوای مدرنیستها» (ریاضی، ۸۲:۲۵۳۵) بدل شده.» هيچ ربطی به آنچه من میگويم ندارد.
به اين دليل است که مخصوصاً در جاهای مختلف تأکيدهای متفاوتی کرده بودم تا مقصودم کاملاً روشن باشد و البته گريزی نيست از سوء تفاهم. وقتی تو چنين برداشتی بکنی، چه توقعی از بقيه؟ اصلاً وقتی اينها را مینوشتی يک بار از خود پرسيدی چرا داريوش به ايرج ميرزا يا مولوی «آشغال الشعراء» نمیگويد، اما اينجا صدایاش در میآيد؟ (مگر اينکه البته تصور کاملاً متفاوتی از داريوش داشته باشی که آن وقت وضع بالکل فرق میکند!).
به هر حال، لازم بود - چنانکه دوباره در وبلاگام هم توضيح دادهام - اينها را بيفزايم.
د. م.
داريوش | October 25, 2006 02:03 PM
داریوش عزیز،
پیش از همه عذر میخواهم اگر طعنهای بوده ـ که بوده. راستِ حسینی، چند دقیقهی پیش با عزیزی گپ میزدم و گفتم که پاسخت شرمندهام کرد. امّا بعد،
۱- بحث اصلی من این است که جز فرهنگ متعالی، فرهنگهای دیگری هم هست و همهی آنها سرجمع فرهنگِ ایران را میسازند. تعمیم هیچکدام به کل و «فرهنگِ ایران» نامیدنِ آن، جایز نیست. همانطور که سعدی بخشی از فرهنگ ایران است، ایرج میرزا هم هست؛ ایرج جنّتی عطایی هم هست؛ آقا ایرجِ سر کوچهی ما هم هست! به گمانِ من نادیدهگرفتن اینهاست که دموکراسی را به خطر میاندازد. اینکه از سیاستِ فرهنگی «رمانتیک و تخیّلی» اسم بردم، دلیلش همین است. سیاستِ فرهنگی تخیّلی ـ که بر الیتیسم فرهنگی بنیاد دارد ـ گمان میکند که مردم یک لحظه سعدی و فردوسی از دستشان نمیافتد و جز از هایدن هیچ نمینیوشند؛ غافل از اینکه آقا ایرجِ سر کوچهی ما بد کشتهمردهی مرحوم هایده است و اسم حضرتِ شجریان که میآید، اخمهایش را تو هم میکشد. بزرگوارِ من! متن واقعی جامعهی انسانی که سفارشمان میکنی به دیدن و شناختنش، این هم هست. در وزارتخانهی ارشاد دورهی خاتمی بود که «روشنفکرانه» ـ و نه پسروانه ـ با اَخ و پیف، ویدئو ممنوع شد و همه را جمعه به جمعه واداشتند تا هزاردستان ببینند و سر که بلند کردند دیدند که در هر خانهای ویدئوییست و مردم اتّفاقاً چندان از فیلم هندی بدشان نمیآید. تهران خودمان و محلّهی خودم و سینما فرهنگش را رها کنم و ببینم مردم دیگر چطور عاشقِ چیچیخان و فیگورهای مکشمرگِمایش هستند و یک موی شاهرخ خان را به صد تای عزّتالله خان انتظامی ـ که آنطور هنرمندانه خانِ مظفّر هزاردستان را بازی کرد ـ نمیدهند. سیاستِ رمانتیک، پشتِ سرِ واقعیّتها میدود و هیچ وقت هم به هیچجا نمیرسد. موسیقی لسآنجلسی را ممنوع اعلام کنی، میبینی که پسربچّههای دبستانی هم «دختر ایرونی مثل گله، چه رنگ و بویی داره!» میخوانند ـ که البتّه همگی در تاکسی شنیدهاند! وقتیکه موسیقی پاپ ایرانی را راه میاندازی، تازه میبینی که لسآنجلسیها هم در شبکههایشان پخششان میکنند و دربهدر بهدنبالِ ـ اگر اشکالی نمیبینی، بگویم ـ «شاعر» وطنی میگردند و تنظیمکنندهی داخلی. هر برنامهریزی بر بینش خاصّی مبتنیست و بینش الیتیستی، نتیجهاش میشود سیاستهای تخیّلی ـ که اگر نگوییم ضددموکراتیک است؛ لااقل در عوالم خودش سیر میکند و واقعیّت جور دیگری جاریست. نقد من از این منظر بود.
۲- از سیاستهای بنیادِ میراث ایران هیچ نمیدانم و حتّا مثلاً نمیدانم که چه کسانی چطور ادارهاش میکنند و بنابراین چیزی نمیگویم. از رادیو زمانه هم مانیفستش را خواندهام و خوانندهی وبسایتشان هستم و بنابراین، قضاوتم بر این اساس است. بله، سخن از دموکراسی دربارهی زمانه، گزافه است. در یادداشتم هم گفتهام که هنوز مانده تا دموکراسی. همانجا گفته بودم که رادیو زمانه، نهایتاً رادیویی آلترناتیو است و نه هنوز دموکراتیک. حدسم ولی این است که آلترناتیو بودن بیشتر به دموکراسی نزدیک است تا محافظهکاری.
۳- من هم از طرفدارانِ موسیقی زیرزمینی نیستم. از بینِ گروههایی که اسمشان را این چند وقته زیاد دیدهام، یک آلبوم اوهام را شنیدهام و چند ترکی از زدبازی. امّا میدانم که شنوندگان و طرفدارانِ اینها، از آهنگها معناهایی را دریافت میکنند که ما تصوّر هم نمیکنیم. برای آنها، ایندست موسیقی خود زندگیست. با نوجوانانی سر و کار دارم که بی فهمِ متنِ آهنگها، تفسیرشان میکنند. مطمئناً نمیتوانم بگویم که شناختِ من از موسیقی و معانی که من از شنیدنِ موسیقی «اصیل» ایرانی درک میکنم، بهتر، خوبتر و درستتر از معناییست که آنها میفهمند. یک دفعه به یکی از همینها گفتم که متنِ فلان آهنگ چرت و پلاست. گفت، مگر متنش هم مهم است؟ من با اینها میرقصم. شما متنشان را میخوانی؟ چه کار عبثی!
به این هم معتقد نیستم که هر کس هر چیز را هر سنّی ببیند و بشنود و بخواند. حالا هم مسألهی من نیست تا وقتی که بچّهدار شوم! :)) هرچند هنوز هم وقتی دانشآموزی میگوید که فلان فیلم را دیدهای یا نه؟ میگویمش که اعداد و حروفی که سر فیلمها هست، بیخود نیستند. شاید برای تو مناسب نباشد که صحنهای تا این حد خشن ببینی.
دستِ آخر، باز ممنونم از جواب بیطعنهات که شرمندهام کرد و عذر تقصیر اگر ناراحتی پیش آمد.
پویان | October 25, 2006 04:50 PM
سلام.اولین باره میام اینجا.زیاد به بحث ها و روشتون وارد نیستم.فقط یه سوال دارم که می خواستم اگه منبعی برای پیدا کردن جوابم سراغ دارین بهم معرفیش کنین==>ارتباطات انسانی بیولوژیکی است یا آموزشی؟
ممنون می شم کمکم کنین!
-----
سلام :) به هر کتاب مبانی انسانشناسی فرهنگی یا مشابهش که مراجعه کنین جوابی شبیه به این دریافت خواهید کرد که یکی از کارکردهای فرهنگ پدید آوردن بستری برای ارتباطات انسانی از طریق نمادهاست و به طریق اولی هر پدیدهی فرهنگی آموختنیه.
نگار | October 27, 2006 02:49 PM
دوست عزيز. يادداشت داريوش ميم را هم خواندم. گروهي را که در استکهلم برنامه داشت نمي شناسم اما گروهايي هم هستند که انصافا کارشان با ارزش است.براي دايوش ميم هم نظرم را گفتم.مثل کارهاي محسن نامجو.اگر گروهي کارش خوب نيست نمي توان کار گروه هاي مشابه را هم زير سوال برد. به هر حال معلوم است که تمام کارهاي زيرزميني يا هر اصطلاح ديگري که برايش بر گزينيم خوب نيستند اما کارهاي با ارزش هم پيدا مي شود. لااقل براي من اين يک نمونه اش است( شايد از نوع کار خوشم نيايد اما برايم کار باارزشي ست):
http://tehranavenue.com/sounds/04.namjoo.wma
سعيد كمالي دهقان | October 27, 2006 09:59 PM
اين هم نمونه اي ديگر:http://www.tehranavenue.com/sounds/nobahari.wma
سعيد كمالي دهقان | October 27, 2006 10:21 PM
خيلي از مشكلات از همين نديدن تفكرات ديگر كه اتفاقا خيلي موجود هستند سر چشمه ميگيرد كه جناب پويان خيلي خوب به اين مسئله پرداختند.
متشكر
اميد | October 28, 2006 06:33 PM
فراوان خوشحال - بي اندازه مسرور - آنقدر مجنون ـ به شدت شاعر شدم وقتي دوباره راز را خواندم. كاشكي زندگي ات را در سه جمله گفته بودي.
هادي | October 30, 2006 02:29 PM
من خودم از این آهنگهای رپ زیرزمینی خوشم نمیاد ولی به نظرم دلیلی برای جلوگیری از تولیدشون وجود نداره... چیزی که از همه بیشتر منو ناراحت(یا عصبانی) کرد شکل دسته بندی بود... که بر این اساس یه سبکی مثل راک که من این همه دارم خودمو باش خفه می کنم یا اصلا وجود خارجی نداره یا این که پینک فلوید و بنیامین کاراشون توی یه سبک بوده و من خبر نداشتم...
یه چیز دیگه... کی قراره دلیل ما برای گوش دادن به موسیقی رو مشخص کنه؟!... خود من برای این به موسیقی گرایش پیدا می کنم که احساساتی که از مشکلات توی خودم به وجود اومده بریزه بیرون(البته این یه دلیلشه)... و خیلی ها هم هستن که می خوان موسیقی گوش بدن برای این که سرشونو بکوبن به دیوار... مشکلی پیش میاد؟!
میثاق | October 30, 2006 06:00 PM