« هشدار: در بدگویی افراط نکنیم! | صفحه اصلی | تبریک »
شخصیّتپردازی، حل جدول کلمات متقاطع نیست
یا: چرا «ماه در آب» را دوست نداشتم؟
پریشب به لطفِ مادر خوبم ـ که تئاتریترین عضو خانوادهست و نمایش را به هر تفریح دیگری ترجیح میدهد ـ رفتیم و «ماه در آب» محمّد یعقوبی را در یکی از آخرین شبهای اجرا دیدیم. همین آغازِ کار بگویم که از «ماه در آب» به معنی واقعی کلمه، بدم نیامد؛ امّا در خورِ آنهمه تقدیر هم ندیدمش. وقتِ برگشتن، برای مادر عزیزم، تعریف میکردم که چرا مضمون نمایشنامه را دوست نداشتم...
سعید چنگیزیان (بهرام) و روژین صدرزاده (باران)، عکس: رضا معطریان، ایران تیاتر
با تکنیکهای سینمایی که یعقوبی در تئاتر به کار میزند؛ با روایتِ افکارِ آدمها روی صحنههای صامتی ـ که دیگر بازیگران حاضر، لب میزنند؛ با خاموشروشنکردنهای مدام صحنه ـ که لابد معادل دیزالو است در سینما؛ با جنسِ بازیهای هنرپیشهها، کاری ندارم. دوست دارید، میتوانید همهی اینها را حسن کارش تلقّی کنید ـ هرچند چونوچراهایی هست حتماً. بحثِ اصلی من ـ و آنچه باعث شد از نمایش آنطور که باید خوشم نیاید ـ مضمون نمایشنامه و از آن مشخّصتر، شخصیّتپردازی آدمهایش است.
برخلافِ آنچه در نقدهای مثبت «ماه در آب» آمده، گمان میکنم یعقوبی اصلاً در نشاندادنِ درونِ آدمهایی که گفته میشود همگی برای ما ملموساند، موفّق نبوده است. دستِ کم به گمانِ من «پنهانیترین و خصوصیترین لایههای ذهنی آدمها» اینقدر دستیافتنی و ساده که یعقوبی تصویر میکند، نیست. «کند و کاوِ روانشناسانه»ای که از آدمهای «ماه در آب» سراغ مییابیم، به گمانم آنقدر دمِ دستیست که بیشتر شبیه حلّ جدول کلماتِ متقاطع میمانَد: مکانیکی، بدون تخیّل و بیخلاقیّت. به عبارتِ دیگر، برعکسِ بسیاری گمان میکنم که یعقوبی بسیار پیشِ پا افتاده، درونیات پیچیده و پرتناقض و دستنیافتنی انسانها را به بازی سادهی دو قطبِ متناقض بدل کردهاست. اینبار بازی کهنهی خیر/شر، مثلاً جایش را به مسؤول/عاشق، حسابگر/مجنون و ... داده است. یعقوبی، آنقدر در کار سادهکردنِ پیچیدگیهای روانشناختی و اجتماعی و حتّا اقتصادی و سیاسی، عجله و افراط کرده که دستش از همان نیمهی آغازین نمایش رو میشود. هر کدام از آدمها، نیمهی متضادی دارند. شخصیّتهایی ـ که دوست داشتم خودبنیاد باشند ـ در شخصیّتپردازی بهگونهای کاملاً مکانیکی وابستهی شخصیّت مخالف خودند. یعقوبی، آنقدر افراط کرده که رابطهی آدمهایش چنین چیزی درآمده: «میخواهی بهرام را بشناسی؟ با اینکه همان اوّل میتوانی، امّا برای اینکه برایت سهلالوصول و دستیافتنیتر شود، اجازه بده اوّل مازیار را معرّفی کنم. نه اینکه رابطهی پیچیدهای بین ایندو حاکم باشد ها! نه؛ کافیست یکی را در منفی ضرب کنی، کم و بیش میشود آنیکی. لقمه را راحت به خوردَت دادم؟ پس، بنشین و مثل زودباورها، لذّت ببر که چقدر آدمها سادهاند و هرقدر شخمشان بزنی، چیز جدیدی پیدا نخواهی کرد! برو و خوش باش که زندگی، بازی سادهایست؛ کافیست مثل من ایدئولوژیکوار، رابطههای پیچیده را ساده کنی.»
ایرادِ پررنگتر در شخصیّتپردازی یعقوبی، سیرِ خطّی حرکت آنهاست. نه تنها قطبهای متخالف و متخاصم هر یک از شخصیّتها در خانوادهی آیسودا موجود است که آینده/گذشتهی آدمها هم، هماننزدیکیهاست: آروین را بگیر و امتداد بده تا برسی به مازیار. این است که میگویم یعقوبی به جای شخصیّتپردازی، جدول کلماتِ متقاطع حل کرده است. دیدهای آدمهایی را که صبح تا شب کارشان نشستن در کافه و پارک است و حلّ جدول؟ دیگر هیچچیز نمیبینند مگر رابطهی مکانیکی بین کلمهها را؟ یعقوبی هم هیچچیز ـ مطلقاً هیچچیز ـ از شخصیّتهایش ندیده، جز رابطهی مکانیکی بینشان را. گفتن از «درونیاتِ پیچیده و دقایق روانشناختی و ذهنیاتِ ژرف» خندهآور است. کاش نمایشنامهاش هجو رابطههای انسانی، یا هجو سادهانگاری بود تا دستِ کم خندههایمان هدر نمیرفت.
برخلاف دیگرانی که گزارههای پایانی نمایش را ـ که باران روایتشان میکند ـ تحسین کردهاند؛ میخواهم بگویم که این جملهها، نهایتِ پیشپاافتادگی و ذهنِ سادهی نمایشنامهنویس را نشان میدهند. یعقوبی، در پایانِ نمایش هرچه داشته روی دایره میریزد. بعد از شخصیّتپردازیهای خطّیپیشرونده و متضاد، چیزی در چنتهاش نمانده جز مشخّصاً نشاندادنِ دو قطبی که در تمامِ نمایش مشهود بودند. انگار که آماتوری در پایانِ مقالهاش بنویسند «پس، با توجّه به آنچه تا اینجا آمد، نتیجه میگیریم که...»
جدولحلکردن، ظاهراً با معنا سر و کار دارد. امّا بیش از آنکه معنا درش مهم باشد، سادهکردن کلمه در حد «حرف» اهمیّت دارد. جدولحلکنهای حرفهای، کلمه نمیبینند؛ حرف میبینند. یعقوبی، کلیّت پیچیدهی روانی-اجتماعی آدمها را نمیبیند. بیجهت سراغ جزء رفته و بعد، جزء را به کل تعمیم میدهد. در مقام تمثیل، حتّا برای جدولحلکنهای حرفهای، واژهها به دو طبقهی «افقی» و «عمودی» تقسیم میشوند ـ بیآنکه هیچ معنایی داشته باشند. به همینترتیب، انگار برای یعقوبی هم آدمها به دو طبقهی «مناسب برای ازدواج» و «غیر مناسب برای ازدواج» یا «آنها که میمانند» و «آنها که خداحافظی میکنند» یا «آنها که در زنشان، مادرشان را سراغ میگیرند» و «آنها که در زنشان، خواهرشان را سراغ میگیرند» و «آنها که به ماه نگاه میکنند» و «آنها که به تصویر ماه در آب مینگرند» تقسیم میشوند.
از دوانگاریهای شخصیّتپردازانهی یعقوبی، از امتدادِ خطّی شخصیّتها، از پیشبینیپذیر بودن همه چیز، بدم میآید. با خودتان فکر کردهاید در سالهای اخیر چقدر از این نوع نمایشها دیدهاید؟ تئاترهایی که پرسششان مهم است؛ ولی، همهچیزشان معلوم، که ذهن سادهی نمایشنامهنویس را برملا میکند. آنوقت، آنوسطها برای لاپوشانی و احتمالاً جذّابیّتهای بیمعنی دو سه تمهید میاندیشند: یکی اینکه رابطهای شگفتانگیز را برملا میکنند (مثلاً اینکه آیسودا با برادرِ شوهرِ جداشدهاش ازدواج کرده) دیگری اینکه مرد و زنهای نمایش پشتِ هم سیگار میکشند و دستِ آخر برای خنده، بچّهای، پیرمرد و پیرزنی، ناقصالعقلی برای خوشمزگی و خنداندن تماشاگرها، چیزی میگوید و تمام. خسته نشدید؟!
یعقوبی را دوست دارم؛ ولی یعقوبی «یکدقیقه سکوت» را.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
سلام دوست من . مطالب جالبي نوشتي. بسيار لذت بردم . خوشحال ميشم به من هم سر بزني و نظرت رو راجع به تبادل لينك بگي.
موفق و پيروز باشي.
iraNew | October 13, 2006 12:35 AM
سلام. اما خواهرتون که خيلي از اين نمايش خوشش اومده بود :) بايد سفارش کنم اينجارو بخونه شايد نظرش عوض شه! اما نکته اي که براي خودم جالب بود اينه که معمولاْ ضمن يادداشتهاتون به تقدير و تحسين مي پرداختين. موارد اخير يادداشتهاي شما برام تازگي داره. اين نقد کوبنده ي شما هم که ديگه نفس براي حريف باقي نگذاشت.
راستي در جواب به اون کامنت تون هم بايد بگم مرسي. من خوبم :) شما چطورين؟! در ضمن خوشحالم که کامپيوترتون هم جان سالم بدر برد از بلايا. بله! خبرها مي رسه ... به ما هم سر بزنين. راستي با تبادل لينک چطورين؟ !!!
-----
:) سلام علیکم!
حالا توصیه کنین که بخونه، اما اگه موافق نبود، خب... بگین یه تجدید نظری بکنم در آرا و اندیشه هایم!! :)) راستی همینجا اضافه کنم که واقعا نمایش، نمایش بدی نبود. اما اونقدری که ازش تعریف شنیده بودم... خب، حقیقت اینه که از اون همه تعریف سربلند بیرون نیومد!
:)) خبرها هم خوب زود میرسه ها!
از زندگی | October 14, 2006 10:09 PM
سلام
۱- نقدتان زيباست . بسيار زيباست . منظورم اين است كه اگر بخواهيم صرفا به عنوان يك نقد نگاهش كنيم آدم از خواندنش لذت ميبرد ، از محكمي استدلالتان .
۲- اما من از اين نمايش هم خيلي خوشم آمد . شايد به اندازه همين نقد شما . آن هم به نظرم زيبا آمد .
۳- متناقض است ، ميدانم . اما دليلش مهارت قلم شماست ، كه من نقد و نفي تئاتر موردعلاقهام را هم دوست دارم . احسنت بر شما .
-----
همه اش نظر لطف شماست :)
ر. ا | October 16, 2006 05:58 PM
عجب شاهکار نوشته اید این جا. کاری ندارم که آن نمایش حق اش این همه هست یا نه، فقط می خواهم بگویم مثال زدن هاتان از جدول (که البته یک کمی مکانیکی در خدمت فهماندن بهتر در آمده اند - همان ایرادی که به نمایش گرفته اید)، نکته ی نقدتان، امواج کوبنده و هم بی اعتنایی که خواننده می گیرد تا به طبیعی بودن این نقد ایمان بیاورد، همه مقاله ای جالب ساخته اند. خسته نباشید و باز هم بنویسید.
-----
نقدتان بر نقد من هم جذاب بود! :)
رومی | October 16, 2006 11:04 PM
سلام.دلم می خواست این مطالب را توی میل بنویسم اما گویا یاهو مشکلی پیدا کرده به هر حال امکان میل زدن فعلا ندارم.اینترنت دانشکده هم که می دانید چون مفت است باید به کوفتش هم رضایت داد,حالا میل نشد کامنت.به هر حال از دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران مزاحمتان می شوم برای یک کار نه چندان مرتبط با جامعه شناسی و البته غیر اکادمیک و خیریه.قصه مربوط می شود به اینجا:http://www.mehrtaha.com/ که یک خیریه غیردولتی مخصوص کودکان بی سرپرست هست , مجموعه ما که دانشجویی است و درصدد دادن خدمات آموزشی_فرهنگی رایگان به دختران موسسه.بقیه اش باشد برای وقتی که فکرهایتان را کردید و احیانا خواستید با ما همراه شوید.(منتظر میلتان هستم)
حسینا | October 17, 2006 02:15 PM
درهزار تو واژه (dissemination) .(«منشِ انتشار» یا «پاشیدگی») را بکار برده اید. معادل فارسی مناسب «افشاندن-افشانی» و«پراکندن-پراکنی» است.
1 : to spread abroad as though sowing seed
2 : to disperse throughout
ایده پراکنی- بذر افشانی
Disseminate Knowledge
Comment | October 18, 2006 03:48 AM
میدانم که حق ندارم راجع به این نقد نظری بدهم، چون نه تنها این نمایش را ندیدهایم، بلکه (مجلس شبیه بیضائی را حساب نکنم) تقریبا 3 سال است که تئاتر نرفته و ندیدهام. با اینحال چون با کل نقدتان به شدت موافقم، و تقریبا میتوانم بگویم با عوض کردن چند نام، این نقد را میشود به کلی نمایش ایرانی دیگر (حداقل تا آن زمان که دنبال میکردم) تعمیم داد، اول اینکه یک دستمریزاد حسابی میگویم و بعد...
راستش اصولا نمیدانم چرا استفاده از تکنیکهای سینمائی آن هم به شکل کاملا سینمائی و غیرتئاتری، در تئاتر اینقدر محبوب شده که اصلا بخواهد حسن هم به نظر بیاید!!! نمیخواهم ادای یک ارتدوکس را دربیاورم! اما راستش حرصم حسابی در میآید از این تبدیل هولهولکی تئاتر به طفیلی سینما... (البته میتوانید بگوئید حالا پس چرا غیرتی شدی!!!:P ) نه اینکه این وامگیریها چیز بدی باشند، اما احساس میکنم در تئاتر ایران، هرجا خواستهاند بگویند ما داریم آوانگارد میشویم، در تئاتر را تخته کردهاند و تبدیلش کردهاند به هرچیزی غیر از تئاتر! در واقع احساس میکنم این وامگیریها نه برای تکمیل اجرائی تئاتری، که برای لاپوشانی ناتوانی مجری در اجرای طرحش بوده... (البته لطفا خشونت آشکار در این کلام را مغرضانه نبینید و اصولا کمی تلطیفش کنید! لطف میکنید. فکر کنم همینطوری حرف زدم قبلها که... :P )
پیش از ادامه بگویم که من هم واقعا یعقوبی "یک دقیقه سکوت" را دوست داشتم. آنجا، تکنیکهای وامگرفته شده توی ذوق نمیزدند (البته نمیدانم در این نمایش در چه حد بودهاند و کماکان اعتراف میکنم حق ندارم راجع به این نمایش نظر بدهم)؛ ولی نمونهی اعصابخردکن این ملغمهها انصافا زیاد بودند (و نمونهی خوبش هم که البته باید بگویم ترکیبها (لحنم کیهانی شد حسابی!!!!)، مثلا در کارهای محسن حسینی. آدم را آزار که نمیدهد پرشهایش هیچ، به لذت هم میرساند کمابیش).
و شخصیتپردازیهای یا این، یا آن و این همان - آن، هم! اینجایش را خیلی کنجکاو شدم ببینم این جدول متقاطع چطور بوده؛ ولی با حساب آنچه شما گفتهاید، کاملا اعصابخردکن به نظر میرسد. راستش، مستقل از این کار هم، شاید بشود گفت بیشترش برمیگردد به این میل مبهم هوسناک نتیجهگیری! که شکر، از تلویزیون و سینما گرفته تا تئاتر، غوغا میکند. با حساب اینکه کماکان، خیلی تئاتر را با تلویزیون و سینما اشتباه میگیرند، احتمالا این موقعیت خیلی هم عجیب نیست. راستش من احساس میکنم مشکل اصلی چیزی شبیه همان "فیل در تاریکی" است. یک چیزی دیده و شنیده شده و خب، توصیفش... راستش چندان تعریفی از آب در نمیآید انگار. مثلا سعی میشود چیزی شبیه روابط آدمها مثلا در آثار فوسه، بین شخصیتهای ایرانی هم ایجاد شود، با این فرق که نه مستقیما سراغ فوسه میروند و نه سعی میکنند اندازهی او در آدمها دقیق شوند (گهگاه هم که سراغی از خارجیها! گرفته میشود، با تحلیلهای حیرتانگیز و اجراهای حیرتانگیزتر، نتیجه یک دشت حیرانی تمام عیار میشود! مثلا اثر کانتور پیشوای تئاتر مرگ، اجرائی شبیه تختهحوضانه ـ برشتانه! پیدا میکند). خلاصه اینکه پویان عزیز، من یکی که با صدای بلند اعلام میکنم حوصلهام که سر رفت هیچ، حسابی هم خسته شدهام! کاش یک نمایش و اجرای خوب...
پ.ن. هم اینکه، واقعا قصدم تختطئهی تئاتریها نبود و نیست (گرچه از موضعم علیالحساب کوتاه نمیآیم!) و قبول دارم که چندوقت یکبار کار خوبی هم روی صحنه میرود که حسابی آدم را انگشت به دهان جا بگذارد (آخرینش که دیدم فکر کنم "رقص روی لیوانها"ی کوهستانی بود، مثلا. یا "اورفه"ی حسینی و گذشته از تمام حرفها، به هر حال از قدرت آثار بیضائی هم بههیچوجه نمیشود گذشت و نمیشود نگفت هنوز هم "دود از کنده بلند میشود"!). ولی به طور کل، آدم حالش گرفته میشود وقتی میبیند اینقدر غولی مثل تئاتر، تو سریخورده میشود، آن هم از دست فرزندانش!
ببخشید اگر خیلی غرغر کردم و به خاطر بیخبریام از اصل موضوع، کمی بیربط نوشتم (وهمینطور ببخشید اگر در بدگوئی افراط کردم ؛)
و خیلی مرسی به خاطر نقد فوقالعاده :) (با اینکه این نمایش را ندیدهام، اما باز هم میتوانم بگویم نقد بسیار خوبی بود)
سرخوش باشید و پیروز امیدوارم.
-----
ممنون :) حسم را درباره ی تئاترهایی که این چند وقت اخیر دیده ام و دنبال کرده ام خیلی خوب بیان کرده ای... در جستجوی راه حلی برای گریز از رخوت، آنچه بدست آورده اند، تکرار بوده و تقلید به گمانم.
ساسان م. ک. عاصی | October 19, 2006 03:43 PM
انگار يعقوبي داره يه سير نزولي را طي مي كنه... بعد از يك دقيقه سكوت كارهاش داره نزول مي كنه... گلهاي شمعداني... محال ممكنه... و حالا هم ماه در آب...
اميز مهزاني | October 20, 2006 10:23 AM
به نظرم نقد غير منصفانهاي است.
-----
ممنون که نظر دادین. ممنون میشم دلیلتون رو بدونم. :)
عطا صادقی | October 22, 2006 12:32 AM