« مطالعات فرهنگی چه نیست؟ | صفحه اصلی | مدرسه، مدرسهی بد »
از فرهنگِ سیاسی ویدالوسکی تا شازده خانوم ستّار!
تامپسون، الیس و ویدالوسکی، بر پایهی سنخشناسی انسانشناس اجتماعی بریتانیایی «مری داگلاس» (تیپولوژی گرید-گروپ)، به پنج شیوهی زندگی عمده ـ یا به قول خودشان، «فرهنگ سیاسی» ـ میرسند. یکی از این پنج شیوه را که «خودمختاری»ست، کنار میگذاریم. چهارتای دیگر اینها هستند: سلسلهمراتبی، برابرطلبانه، تقدیرگرا و فردگرا. سعی کردهام نزدیک به اندیشهی آنها، این چهار شیوه را در نمودارِ پایین مرتّب کنم:
در توضیح نمودار میتوان از خود ویلداوسکی کمک گرفت: «آنچه برای مردم اهمیّت دارد، این است که چطور باید با دیگران زندگی کنند. پرسشهای اساسی زندگی اجتماعی اینهایند «کیام؟» (به کدام شکل از گروه متعلّقم؟) و «چه باید بکنم؟» (دستورالعملها و تجویزهایی که باید از آنها پیروی کنم، کماند یا زیاد؟) گروهها نسبت به قیود و مرزهایی که آنها را از دیگر گروهها متمایز میسازند، ضعیف یا قوی هستند. تصمیمها یا برای گروه در کل اخذ میشود (قیود قوی) یا برای افراد و خانوادهها (قیود ضعیف). دستورها و تجویزها یا کم هستند یا زیاد و نشان میدهند که فرد تعداد کم یا زیادی از هنجارهای رفتاری را درونی کرده است؛ هنجارهایی که او را مقیّد ساختهاند. با ترکیبِ قیود و تجویزها [...] عمومیترین پاسخها به پرسشهای زندگی اجتماعی، میتوانند چهار فرهنگ سیاسی متفاوت را پدید بیاورند.»
در شیوهی سلسلهمراتبی، اعضا به طبقهبندی معتقدند؛ ولی، حس مسؤولیّت نسبت به فرودستها دارند. همچنانکه برابرطلبها، معتقدند همه نیازهای بنیادین یکسانی دارند و تفاوتها، ناچیزند و پس باید بهسوی رفع نیازهای عام گام برداشت. (و بنابراین هر دو فرهنگ سیاسی سلسلهمراتبی و برابرخواه، نخبهگرا هستند.) فردگراها، بیش از همه به خودشان توجّه میکنند و از حکومتها میخواهند که آزادیشان را حفظ کنند تا امکان رقابت با دیگران وجود داشته باشد. از سوی دیگر، تقدیرگراها را دیگران اداره میکنند؛ آنها به بخت و اقبال متّکیاند تا از وضعیّت کنونیشان خارج شوند.
همانطور که از نمودار بالا پیداست، از یکسو شیوهی زندگی سلسلهمراتبی در مقابل برابرطلبی قرار میگیرد و از سوی دیگر در برابرِ شیوهی تقدیرگرا. همانطور که شیوهی فردگرا هم در سویهی مخالف برابرخواهی قرار میگیرد و به این شکل، این چهارشیوه ـ همگی ـ در تقابل با همگی هستند. راستش را بخواهید، نویسندههای «فرهنگ سیاسی» از این مدل برای توضیح دموکراسی پلورال بهره بردهاند و گفتهاند که معنای پلورالیسم فرهنگی، وجودِ بیش از یک فرهنگ سیاسی در یک کشور است. با اینحال، آسا برگر ـ پژوهشگر رسانه ـ پیشنهاد میکند که هرچند این چهار شیوه (یا فرهنگ سیاسی) با خشونتی قابلِ بحث، انسانها را در چهار ظرفِ نامنعطف میریزد؛ ولی، میتوان از آن چهار ذائقهی متفاوت مخاطبانِ رسانهها را استخراج کرد. احتمالاً آثار و تولیداتِ فرهنگی متناسب با ذائقهی این چهار گروه ساخته میشوند. مثلاً ـ به شوخی و جدّی ـ میتوان حدس زد که تقدیرگراها، داستانهای عشقی مرسوم و متداول را میخوانند؛ به اخبار محلّی علاقهمندند و فرضاً آهنگهایی را گوش میکنند که شعار میدهند «بیخیال!» و از فروشگاههای حراجی، لباسهای ارزانقیمت میخردند. در عوض، آنها که فرهنگِ سیاسیشان، سلسلهمراتبیست، به کتابهای تاریخی علاقهمندند؛ «رازِ بقا» نگاه میکنند و آهنگهای مورد علاقهشان آوازهای ناسیونالیستیست و معتقدند که همه باید لباسِ فرم سطحِ خودشان را بپوشند و ... از ایندست، بهترین پژوهشی که دربارهی ذائقه دیدهام، احتمالاً پژوهش بوردیوست دربارهی شاخصهایی مثل نوشیدنی، ورزش، موسیقی و بازی و ربطشان با موقعیّت فرد از منظر نسبت سرمایهی اقتصادی و فرهنگی به سرمایهی کل که در آن، گرایش سیاسی فرد هم لحاظ شده است.
امّا چیزی که برایم در ادامهی پیگیری علاقهام به موسیقی همهپسند ایرانی دستیافتنیست اینکه کم و بیش میتوان آوازهای متنوّع را به فرهنگهای سیاسی مختلف ربط داد. قیدِ «احتیاط» را به همهی آنچه در ادامه میخوانید بیفزایید. امّا ادّعا میکنم که میشود نموداری شبیه به این پایینی را بر نمودار بالا منطبق کرد:
شاید به همین خاطر باشد که در آلبومهای «پاپ»ی که اینروزها بیرون میآید برای جذبِ مخاطبانی با ذائقههای متفاوت، سه یا چهار گونهی متفاوت آواز وجود دارد. ثابت کردنش نیاز به ساختن تعریفهای عملیّاتی برای تشخیص آوازها دارد؛ ولی، همینطوری (به قول یکی از دوستان «مرامی»!) میتوانم مثال بیاورم که در آلبوم «سفارشی» (شهیاد، احتمالاً ۱۳۸۵)، آواز «بیخیالی» تقدیرگرایانهست؛ در حالیکه «آخرشی» یا «امون بده»، سلسلهمراتبی و «برو» فردگرایانهست.
بهخاطر اینکه خیلی هم «کترهای» حرف نزدهباشم، برداشتهای اولیّهام را بگویم که مثلاً در آواز «بیخیالی» با ترجیعبندِ «بیخیالی طی کن عزیزم، که زندگی دو روزه / امان از عشقی که آدم بخواد به پاش بسوزه» در میانهی آواز خواننده میخواند: «اگه جادّهی عشق ما یه راهِ بنبسته / تو چشمونِ عاشقِ ما عکس غم نشسته / اگه بین من و تو فاصلهها زیاده / طی میکنیم فاصله رو با پاهای پیاده / بدون که آخر خط، من و تو میرسیم به هم / بیخیالی طی کن عزیزم، بیخیال این همه غصّه و غم.» آنچه من درک میکنم این است که «امیدواریم بخت و اقبال بزند و ما علیرغم اینهمه مشکل، بالاخره آخر خط به هم برسیم؛ پس دیگر غم و غصّه چرا؟ بیا و بیخیال باشیم...»
امّا از طرفِ دیگر «برو» فردگرایانهست. خواننده میخوانَد: «من تو رو تا بینهایت میپرستیدم ولی هرگز نفهمیدی / التماست کردم و در خود شکستم غرورمو، بازم نفهمیدی / عاشق نبودی تا که بفهمی دردم و احساسمو / هرگز نخواستی تا که ببینی نالههای قلبمو / دلمو شکستی برو، دلمو شکستی برو، برو دیگه نه نمیخوامت / دلمو شکستی برو، دلمو شکستی برو، فقط اینه جوابت / برو برو، دیگه نه! نمیخوامت» من این آواز را نه تنها فردگرایانه تشخیص میدهم؛ بلکه، حرکت از ذائقهی «سلسلهمراتبی» به «فردگرایی» هم در آن دیده میشود. مثلاً عاشقی که قبلاً میخوانده: «به پای تو نشستم، از عشقت مستِ مستم، دلمو شکستی، امّا هنوز عاشقت هستم و ...» حالا که میبیند «امروز از عشقِ من تو سیری»، میخواند «برو دیگه نه! نمیخوامت» و «فقط اینه جوابت»
یا در «حسرتِ پرواز» (ابی، باز هم احتمالاً ۱۳۸۵) «وقتی تو نیستی» سلسلهمراتبیست؛ در حالیکه «بانوی خاوری» یا «بگو آره، بگو نه!»، برابرخواهانه. (که دیگر صریحاً میگوید «بسه تن دادن به نابرابری!»)
بگذریم... همهی اینها فکرهای خامیاند که هنوز به جایی بند نیستند و وقتی به ذهنم رسیدند که داشتم فکر میکردم بد نیست آزمونی طرح کنم و بپرسم «هنگامی که به آلبومی گوش میکنید، کدام ترَکها را رد میکنید، تا بگویم چه جور آدمی هستید/نیستید!؟»
پ.ن. قابل توجّه علاقهمندان به مطالعات موسیقی! چند ماهیست که انتشاراتِ ماهور، «شناختِ موسیقی مردمپسند» نوشتهی روی شوکر (دانشیار دانشگاه مطالعات رسانهای در مَسی، نیوزلند) با ترجمهی محسن الهامیان را چاپ کرده. کتابی قابل توجّه در شناخت موسیقی مردمپسند...
کموبیش مرتبط در «راز»:
مزخرف، امّا خوب
به دَرَک؛ ولی میکشمت
به جهنّم
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
با آزمون موافقم! جالب ميشه!
-----
خب... بفرمایین. یه آلبومی رو که من احتمالاً شنیدهام یا امکانش هست واسم که بشنوم، انتخاب کنین و بگین که از نظر معنا ـ و نه فرم - کدوم ترکها رو دوست دارین و کدومها رو دوست ندارین!
در ضمن میتوین بهم بگین که دوستاتون چه کسانی هستن، اونوقت هم میتونم بهتون بگم که چه جور آدمی هستین!
شرتو | September 26, 2006 07:20 PM
سلام
حالا اگه هيچ تاشو نشنيديم چي؟
توي کدوم دسته ايم؟
-----
توی همون دستهی «خودمختار» که اول نوشته حذفش کردم دیگه! :))
غزاله | September 26, 2006 09:11 PM
هستيد نيستيد ش خيلي با مزه بود;)
البته اسلش نمي خواست:دي:پي
-----
... بودهاید نبودهاید هستید نیستید و.
;)
سيما | September 26, 2006 11:19 PM
negahet be music e Irani hamishe baram jaleb boode :-))))) vali in dafe baram jaleb bood ke shoma sociologe ha chi ra be chi rabt nemidin!!! ;-))))) vali az shookhi gozashte idee ie azmoon jalebe.
-----
من آمادهی اجرای آزمون هستم بهرحال! :))
parisa | September 27, 2006 01:29 PM
خلاق بود .
تو رو خدا از اين آلبوم هاي ۸۵ به منم بديد!
آتنا | September 27, 2006 05:49 PM
من یه تیکه از یه ترانه حمیرا را دوست دارم. من هر چی زور میزنم توی هیچ تا از این چهار دسته قرار نمیگیره. به نظرم اصالت خاصی داره:
عزیز رفته سفر کی برمیگردی؟ چشم من مونده به در کی برمیگردی؟
رفتی و رفته ز من نور دو دیده چشم من مونده به در کی برمیگردی
ظاهرا تقدیرگرا به نظر میرسد اما امیدی که توش هست و تسلیم نشدن به تقدیر توش موج میزنه.
یه قسمتش که خیلی برام جالبه اینه که عزیز به کار برده نه عزیزم و این رهایی از ضمیر ملکی برایم جالب است.
به نظر تو این تو کدوم دسته قرار میگیره؟
-----
بنظر من هم تقدیرگراست. یک اینکه نمیدونم امیدش کجاست؟ ضمن اینکه باز بنظرم آوازهای تقدیرگرا هم میتونن کاملاً «امیدوار» باشن؛ امّا چشم امید به تقدیر دارن که ابر و باد و ماه و خورشید دست به دست هم بدهند به مهر و وضعیّت را بهبود ببخشند! :))
حامد | September 28, 2006 02:25 PM
دستمریزاد! عالی بود پویان عزیز (یعنی اصولا باید بگم تو مایههای آخرش بود رسما! P:!) این چند روز، چند بار خواندم این یادداشت را و حسابی کیف کردم.
/
(البته خودتان هم در اشاره به آسا برگر گفتهاید با اینحال،) واقعا این دستهبندی پلورالیسم فردی!! را انگار کمی زیر سوال میبرد. در اصل، میخواهم بگویم، نمیشود گفت یک نفر در موقعیتهای مختلف، ممکن است در دستهای متفاوت (در این 4) قرار بگیرد. مثلا کسی ترکیبی داشته باشد از فرهنگ تقدیرگرا و فرهنگ سلسهمراتبی (تقدیرگرائی که از بخت خوش، توانسته پادشاه بشود! البته شاید بتوان گفت، در این شرایط، یکی از این فرهنگها بر دیگری غلبه میکند؛ با اینحال، این سوال هنوز برایم باقی است).
راجع به موسیقی هم همینطور. هم راجع به برخی قطعات و هم راجع به برخی سلائق: مثلا ترانهی "گیتار" شماعیزاده. وقتی میگوید: «وقتی داری میری سفر / هر چی دلت میخواد ببر /.../ اما گیتارمو با خودت نبر» به نظر فردگرا میآید، چون تقریبا میگوید «میخوای بری؟ برو!» و گیتارش برایش مهمتر است. با اینحال گیتار برایش مهم است چون: «آخه گیتار من آهنگای خوبی از بره / تو نباشی اون منو به خیلی جاها میبره / جای خالی تو با ترانه هم پر نمیشه / اما اینجوری تحملش برام سادهتره» (مطمئن نیستم مصرع آخر را دقیق نوشته باشم). به هرحال، در این بخش به گمانم آن نگاه فردگرا کنار گذاشته میشود (شاید بشود گفت تقدیرگرا میشود). از طرفی کل قضیه، که او هر چه دلش میخواهد میتواند ببرد، کمی نگاه سلسلهمراتبی را به خاطرم میآورد و همزمان نگاهی برابریطلب (این حق توست که اگر میخواهی بروی و از آنچه با هم داشتهایم، هر چه دلت میخواهد ببری). خلاصه این ترانهی هایپررومانساینتلکچوالی! به نظر ترکیبی از تمام این چهار گروه میآید.
یا خیلی وقتها میبینیم کسی ترانههای مختلف یک آلبوم را به دلایل مختلف، یک اندازه دوست دارد و گوش میکند (مثلا در آلبومی از مهرداد که نامش را به خاطر ندارم، "بازی عشق تو رو مردانه باختم" به خاطر عشقی از دست رفته گوش میکند و بعد که همچین سیر گریه کرد!!! "ماهک من" را به یادعشق تازهای گوش میکند، "مردا اینور / زنا اونور" را هم به یاد علائق برابریطلبانهاش. (عجب!)
خلاصه اینکه اینطوری میشود نگاه کرد قضیه را؟
/
این قضیهی آزمون هم محشر است. البته هرچه فکر کردم، دیدم بعضی ترانهها را به خاطر موسیقیشان یا چیزی اصولا بیربط به آنچه هستند گوش میکنم (گاهی صرفا یک شوخی دوستانه باعث شده ترانهای را بارها گوش کنم و زمزمه کنم. مثلا با اینکه فمینیستم، اطرافیان به زور مجبورم میکنند "زن زیبا"ی ویگن را بخوانم!!! (عجب روزگاری!) خب! من هم مجبورم هی گوش کنم یادم بماند!/ این فکر کنم سلسلهمراتبی باشد!). و یک سوال هم اینجا: ترانههای غیر ایرانی هم حسابند دیگر؟ و آیا اصولا ترانههای عامهپسند در این تحقیق به حساب میآیند یا اینکه هر قطعهی موسیقی؟
/
واقعا یادداشت فوقالعادهای بود پویان عزیز و حسابی هیجانانگیز.
سرخوش باشید و پیروز امیدوارم.
-----
ساسانِ عزیز، دربارهی آنچه عنوانش را پلورالیسم فردی گذاشتهاید کاملاً همعقیدهایم. امّا واقعاً دوست دارم بدانم که کدام ترکیبها محتملتر است؟
ساسان م. ک. عاصی | September 29, 2006 03:03 PM
این تفکیک گروه ها خیلی جالب بود و از اون جالبتر، دسته بندی و دیدتون نسبت به محتویات آهنگ ها بود.آخه اینا چه جوری به ذهن شما فرهنگ شناسها می رسه؟ اما فکر می کنم با توجه به این که همه چیز نسبی است،نمیشه یه آدم رو جزو تنها یک گروه خاص ، قرار داد ؛ و هر کس،بسته به شرایط گوناگون زندگیش و حالت های روحی مختلفش، ممکنه به گوش دادن ترک های مختلف روی بیاره .
حالا از این حرفها گذشته، من که موسیقی بدون کلام رو ترجیح می دهم،جزو کدوم دسته قرار می گیرم؟!
----
گروه آدمهای آرام! :)
آرام | September 29, 2006 04:03 PM
خوشحالم که همهقیدهایم :)
خب... راستش فکر کنم همه امکان ترکیب با هم را داشته باشند، اما بعضی با همسازی بیشتر: مثلا احتمال اینکه در کسی فرهنگ فردگرا و سلسلهمراتبی با هم جمع شوند بیشک بیشتر از امکان ترکیب فرهنگ سلسله مراتبی و برابرطلبیست. فردگرا برای خویشتناش ارزش بیشتری قائل است، در نتیجه "فرد اول" خودش است. فرد اول، میتواند فرد برتر هم باشد. (البته ببخشید همینطور بداهه دارم میگم! قطعا دلایل بیشتری هم میشه پیدا کرد!). با اینحال اهل فرهنگ سلسلهمراتبی میتواند برابرطلب هم باشد، منتها در طبقات فرودستاش (مثلا همان وجهمشترک نخبهگرائی میتواند حتی همزیستی خوبی هم ایجاد کند. جمهور افلاطونی، رسما هم نظام سلسلهمراتبی است و هم برابری طلب.)
تقدیرگرائی برابریطلب را میشود بین مذهبیون دید (آنهائی که ارتدوکس باقی ماندهاند البته! و به هر حال، حداقل میشود شنید!) همین مذهب، ترکیب تقدیرگرائی سلسلهمراتبی را هم به دست میدهد.
شاید بشود از همین مسیر، رهبانیت را ترکیب تقدیرگرائی و فردگرائی دانست.
به گمانم آنارشیسم، محلی برای ترکیب فردگرائی و برابریطلبی باشد. و خیلی وقتها ممکن است ترکیبهای سهتائی و چهارتائی هم شکل بگیرند. فکر کنم همهچیز بستگی به محملشان دارد. اینکه فرد یا افراد موردنظر در چه نظام فکری یا اجتماعی باشند.
یک همچینچیزهائی! ؛)
باز هم مرسی. سرخوش باشید امیدوارم پویان عزیز.
-----
ساسان عزیز،
اینهایی که گفتی دقیقاً فرضیههایی هستند که دوست دارم بسنجمشان :) ممنونم از نظراتت. :)
ساسان م. ک. عاصی | September 29, 2006 05:04 PM
راستی (ببخشید این یادم رفت) الآن این گروه آدمهای آرام را که دیدم برای من هم سوال پیش آمد. من هم کلاسیک غربی (بیشتر باروک و رمانتیک) گوش میدهم، هم کلاسیک ایرانی (بیشتر آوازی)، هم فولک (غربی، شرقی و شمالی!) هم راک (ترجیحا حداکثر تا آخر هشتاد)، هم پاپ (شرقی، غربی/ باز هم ترجیحا قدیمیترها. اما جدیدها هم. مثلا هم پوران دوست دارم و هم هلن. هم بانیام و آبا، هم ایسآوبیس!). و کلا هر موسیقیای که بشود موسیقی نامید و گوش کرد و حالش را برد! خیلی کنجکاوم بدانم در کدام دسته قرار میگیرم. (امیدوارم نگوئید «برو قرصاتو بشور، بخور!» P: :))
-----
گمونم تو آدم پلورال و دموکراتی هستی! :))
ساسان م. ک. عاصی | September 29, 2006 05:10 PM
... در ضمن"آقا معلم"، اگه تا حالا ترانه های سایت بادبان رو شنیده باشید،باید اضافه کنم این آهنگ ها رو خیلی دوست دارم: «آخ اگه تو»،«آخ روزگار»، «زندگی»،«وعده ی دیدار»(که این رو حتی خیلی بیشتر از دکلمه ی مرحوم آقاسی دوست دارم) ،«نمیشه»(با موسیقی بسیار زیبای ونجلیسalpha-) ،«دنبال اون نگردی»،«چکاوک»(این آهنگ دایوش همراه با دکلمه ی شازده،فوق العاده شده) و خلاصه زیادند ترانه های خوبش که بخوام اسم ببرم. به نظرم هم این ترانه ها خیلی با محتوا هستند و هم شازده لحن خوبی داره(از اون دست آقایونه که فرکانس صوتی پایین و کاملا مطلوب داره و به آدم آرامش می ده؛لااقل آدم یه صدای کاملا مردانه میشنوه!). پیشنهاد میدم اگه تاحالا این آهنگ ها رو گوش ندادید،حداقل یکیش رو دانلود کنید، فکر می کنم ارزش شنیدن داشته باشه.
www.badeban.com
آرام | September 30, 2006 01:51 PM
ببخشيد ولي يک جورايي آدم ياد پارک و ميافته! آخه برادر من بنا به شرايط روحي آدم به انواع مختلف موزيک و آهنگ و تصنيف و ترانه و ضرب گرفتن و غيره علاقه نشون ميده. با اوصافي که شما فرموديد من يک پلورال سکولار دين مدار دموکرات چپ راستگراي افراطي سوسيال همو سکچوال ( نعوذ بالله روم به ديفال) آنتي هموسکچوال ... و خلاصه از اين دست هستم!
-----
همینطوره که میفرمایین، قربان. :)
آزاده | October 1, 2006 05:51 AM
http://www.golagha.ir/vijename/2006/Oct/%201/838.php
اينو اتفاقي ديدم !
خيلي جالب بود !
-----
ممنون، لطف دارین :) تو پست بعدی لینک دادم :)
حوریه شیوا | October 2, 2006 04:53 AM