« سفر | صفحه اصلی | خوش آمدی »
«زمانه»: یک قدم تا جنوب
همیشه ایدهی هوشمندانهی مهدی جامی و یارانش را در «زمانه» ارج مینهم؛ با اینحال، ناخودآگاه هربار که به وبپیجشان سر میزنم، همه چیز را سر و ته و از پایین به بالا میخوانم. این شد که گمان کردم احتمالاً بین آنچه شخصاً از «زمانه» انتظار دارم و آنچه در واقعیّت موجود، تفاوتی هست.
بهاندازهی جان فیسک، پوپولیست نیستم. با اینحال، با استفاده از اندیشهی او در «همهپسندی و سیاست اطّلاعات» (در: American Cultural Studies: A Reader ویراستهی جان هارتلی و رابرت ای. پیرسون؛ مرحمتی عموی بزرگوارم) کوشیدم این تفاوت را برای خودم دستِ کم تبیین کنم. حاصل، نوشتهای شد که امروز در وبلاگِ زمانه آمده است و اینجا باز نقلش میکنم.
حق با مهدی جامیست. وبلاگستان باید فرصت زمانه را مغتنم بشمارد. مثلاً خودم باید ببینم چه کار میتوانم بکنم تا «زمانه» به سمتِ «جنوب» ـ آنجایی که رادیوی وبلاگی به گمان من از رسانههای دیگر جدا میشود ـ خیز بردارد؟
«زمانه»: یک قدم تا جنوب
سیاستِ اطّلاعاتی و جایگاهِ «زمانه» در جغرافیای رسانهای
یا: شاید هنوز برای این حرفها زود باشد!
۱
«راديويی که از وبلاگ میآموزد کار عجيب می کند؛ مثل آموختن پير است از جوان.» با بیانِ همین هدف در مانیفستِ خود، «زمانه» پذیرفته که جوان را نه به شکل سوژه و موضوع کار، که در هیأتِ عامل و فاعل بپذیرد: «زمانه» نیامده که تنها شنوندههای وبلاگنویس داشته باشد؛ آمده تا با اشاعهی ضبط خانگی، برای خود، برنامهسازِ وبلاگنویس دست و پا کند. «زمانه» از همینرو از آنِ همهی ماست؛ مایی که میکوشیم فعّالانه تجربههای روزمرّهی خود را ـ که پر از تناقضهای حلناشدنیست ـ از طریق بحث و مذاکرهی پایدار و دائمی، در نوشتههایمان بازنمایی کنیم. اگر «زمانه» میخواهد از وبلاگستان بیاموزد، باید به تجربههای هرروزهی ما توجّه و تأکید کند.
بهنظرم «زمانه» هنوز، بیشتر رسانهای «آلترناتیو» است و یک قدم مانده تا آنی شود که میخواهد؛ یعنی، رادیویی که از وبلاگ میآموزد. آلترناتیو، از این حیث که بر خلافِ همقطارهای «رسمی»اش، لحنِ کاملاً جدّی ندارد؛ طرّاحیاش سبکسرانهتر است؛ چندان غیرشخصی نیست و ستونهای شخصی، دیدگاههای افراد را منعکس میکند. جز این با شمّی روشنفکرانه، گاهی از موضوعهایی حرف میزند که همقطارهای رسمی، در مرکز توجّه قرارشان نمیدهند یا از آنها تفسیرهای آلترناتیو نمیکنند. امّا وقتی نیک نگاه میکنیم، در مییابیم که رسانههای رسمی هم ـ شاید در ظاهر ـ به این مؤلّفههای «جایگزین» توجّه کردهاند. پس «زمانه» چه دارد که بیش از رسانههای رسمی به مخاطبِ فعّال خود بدهد؟ چرا باید مثلاً به جای بیبیسی، موج رادیو را روی «زمانه» تنظیم کنم؟
۲
«زمانه» چه نسبت جدیدی با قدرت ـ در معنای وسیع آن ـ برقرار میکند که متفاوت از دیگران باشد؟ اطّلاعات، خیلی سرراست دستهای از موضوعات حقیقی نیستند که در قالبِ خبر و نوشته و مقاله، بستهبندی شوند و به اقصا نقاط دنیا، حمل. اطّلاعات هم حقیقت و هم هویّت را شکل میدهند: ما آنچیزی هستیم که میدانیم و نمیتوانیم آنچه باشیم که نمیدانیم: جهانِ دانسته یا دانشپذیر، آنیست که میتوانیم باشیم. بنابراین رابطهی بلوکِ قدرت و مخاطبانِ اطلاعات در اینجا بیشترین اهمیّت را پیدا میکند. استوارت هال، جایی نوشته: «مردم در برابر بلوکِ قدرت: اینیکی به جای «طبقه در برابر طبقه» محور اصلی مغایرت در منطقهایست که فرهنگ در آنجا قطبی میشود. به خصوص فرهنگِ همهپسند، حول این مغایرت سر و سامان پیدا میکند: نیروهای همگانی در برابر بلوکِ قدرت.» به گمانم هم رسانههای رسمی و هم آلترناتیو، وابسته به بلوکهای متفاوت قدرت هستند و برای همین نمیتوانند ادّعا کنند «مردم» را نمایندگی میکنند. جان فیسک میگوید: «اطّلاعرسانی آلترناتیو، بهویژه بهخاطر سیاسیکردن گزینش رویدادها و اشکال رادیکال و نیز استراتژیهای گفتمانیاش ـ که از طریق آنها رویدادها معنیدار میشوند ـ ارزشمندست. با این وجود، بیشتر این اطّلاعات در میان بخشی از همان طبقاتِ متوسّط تحصیلکرده منتشر میشود که اخبارِ رسمی هم میان آنها میگردد و به این دلایل، نزاع سیاسی بیشتر بین بخشهای متفاوت یک طبقه است تا بین طبقات مختلف. یا اگر بخواهیم از مدل مبتذل مارکسیستی دست بکشیم، نزاعی بین نیروهای مرکزی و حاشیهای در بلوکِ قدرت است و نه نزاعی بین بلوکِ قدرت و مردم.»
اگر بخواهم اینها را به رابطهی «زمانه» و وبلاگها بسط بدهم، میتوانم بگویم که تا جاییکه دیدهام، «زمانه» هنوز بخش کوچک و نخبهای از وبلاگنویسها را نمایندگی میکند که نگاهشان به مسایل، میتواند حداکثر جایگزین و رقیبِ نگاهِ رسمی باشد: چه نگاهِ رسانهای حکومتِ ایران و چه نگاهِ رادیوهای جورواجورِ «بیگانه». نگاهِ «زمانه»، تا جاییکه دیدهام، هنوز نگاهِ از بالاست؛ نگاهی که مثلاً پیشتر «درستنامه»ها و باید و نبایدهای اصول وبلاگنویسی را وضع و وعظ میکرد. میخواهم بگویم با اینکه برای «زمانه» رادیوی وبلاگی ـ برعکسِ نگاهِ رسمی ـ متفاوت از رسانهی کهنهکارِ رادیوست و نه صرفاً پیشرفتی تکنولوژیک، با اینهمه جهتِ نگاه همچنان همان است.
۳
اشتباه نکنید! نمیخواهم از سوی دیگر بام بیفتم: دوست ندارم «زمانه» بدل به رسانهای «خَز و خیل» ـ یا بهقول فرنگیها، تَبلوید ـ بشود؛ رسانهای که کموبیش همهمان میشناسیمش و بیشتر اهداف تجاری دارد. در عوض دوست دارم «زمانه»، رسانهای گفتگویی ـ یا در معنای واقعی کلمه، مردمی ـ باشد. دوست دارم سیاست اطّلاعاتی «زمانه»، به پیچیدگی و ژرفای تجربهی همهی ما باشد. دوست دارم برای «زمانه» اطّلاعات، دانشِ ذاتی و نامتغیّر نباشد؛ بلکه، فرایندی باشد در ارتباط با دانستههای دیگر و دیگران. دوست دارم خط مشی اطّلاعاتی «زمانه»، بر پایهی ناتمامی دانستههای بالقوّه و سرکوفته باشد و نه بر پایهی دانستههایی که مسلّم نمایانده میشوند.
بهتر بگویم؛ در مقامِ مقایسه دوست دارم «زمانه»، رادیویی باشد کموبیش شبیهِ شوهای تلهویزیونی «گفتگویی» ـ چَت شو. جاییکه مردم عادّی به پرسش و گپ و گفت بپردازند؛ تجربههای روزمرّهشان را بربشمارند؛ نظرگاههاشان را پیش بکشند و راهحلهاشان را پیشنهاد کنند. یکی از جاهاییکه اصلاً بحثهای وبلاگستانی از آنجا آغاز بشود ـ بحثهایی که نمونههای موفًق و خوشایندش را همه میشناسیم و اصلاً تا حدودی آنها را هویّتبخشِ وبلاگستان میدانیم. به گمانم در جغرافیای فرضی رسانه ـ که چهارگوشهاش را از راست به چپ و از بالا به پایین رسانههای «رسمی»، «آلترناتیو»، «تبلوید» و «گفتگویی» تشکیل میدهند ـ «زمانه» هنوز «شمال»یست و مثل «شمال»شهریها رفتار میکند. «زمانه» هنوز به رأس «آلترناتیو» نزدیک است و باید کمی به «جنوب» حرکت کند؛ «خاکی» شود تا به رسانهای «گفتگویی» مبدّل گردد.
مهدی جامی ـ که بسیار پیگیرانه و با اندیشهای نو، «زمانه» را بنیاد کرده ـ پیشتر نوشته بود: «آيا راديو میتواند [...] وبلاگی باشد؟ به نظرم میتواند. کافیست منظر نظر خود را اندکی تغيير دهيم. زمانه آزمونی برای اين منظر-گردانیست. بازگرداندن مردم است به رسانه. شايع کردن روايت آنهاست از فرهنگ و سياست و جامعه. ما هميشه برای مردم تعيين تکليف کردهايم. اين مرام کهنه شدهای است. بايد تکليف را مردم تعيين کنند. فرد فرد آنها. رسانهی عقل کل مرده است. زنده باد رسانهای که آيينهی عقل فرد است.» به این قولِ جامی خوشبینم. این همان رسانهایست که من هم دوست دارم برایش «زنده باد!» بگویم؛ ولی در چنین رسانهای، جای «خبر اوّل» با این شیوهی روایت، آن پایینهاست و در عوض، جای «کافه زمانه» ـ که تنبلتر از بقیه بهروز میشود ـ آن بالاها. چرا تعارف کنم؟ صوری هم اگر نظر بیندازم، به نظرم وبپیجِ «زمانه» چپّه صفحهبندی شده! برای همین وقتی صفحهی «زمانه» را باز میکنم، میروم آن پایینِ پایینِ صفحه و بعد شروع میکنم و میآیم آن بالاها و غمگین میشوم وقتی میبینم ستونهای محبوبِ پایینی، در رقابت با ستونهای پرمفهوم ـ ولی تکراری ـ بالایی اینقدر کاهلانه عوض میشوند.
۴
اگر به دنبال «دموکراسی رادیویی» هستیم، باید حواسمان باشد که با اینکه دموکراسی نیاز به جریانِ آزادِ اطّلاعات دارد؛ ولی، اَشکال قراردادی اخبارِ رسمی، در واقع بهجای تسهیل جریان، آنرا تحدید میکند. اگر میخواهیم به دموکراسی کمک کنیم، باید دانستهها را به اطّلاعات همهپسند بدل کنیم: اطّلاعاتی که جهان را میسازند و آنرا بخشی از زندگی روزمرّهی مردم میدانند. تفاوت بین سیاست اطّلاعاتی رسمی و همهپسند، تنها در رویدادهایی که برای هر یک اهمیّت دارند، نیست؛ بلکه، به فرایند فرهنگی اطّلاعرسانی آنها هم مرتبط است.
در یک کلام آنچه در وبلاگنویسی برایم مهم است، پیچیدگی و پایانناپذیر بودنِ اندیشهها و بحثهاست: آن نوعِ پیچیدگی که در زندگی روزمرّهی مغلق و پر تناقض همهی ما هست. پس، دوست دارم «زمانه» مثل چَتشوهایی باشد که وقتی تیتراژ پایانیشان میآید، هنوز زیرِ اسمها و عنوانها، آدمها دارند با هم صحبت و نظرشان را طرح میکنند؛ انگار که هیچ پایان و نقطهی قطعیّتی در کار نیست. دوست دارم «زمانه» از وبلاگ، گفتگو و مدارای حاصل از عدم قطعیّت را بیاموزد و به او بیاموزاند.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
شايد چون حوصله نداشتم اين مطلب رو نخوندم و شايد چون دلم خواست ( و نه اين که برايت ارزشي قائل باشم!!) پست مربوط به بچه گربه را خواندم...
-----
ممنون. نظرتون رو به پست مربوط منتقل کردم.
رامین | September 12, 2006 12:06 AM
سلام!!
این بار حوصله داشتم ولی باز نخوندم نوشته ات رو!! شاید چون این بار هم حوصله داشتم و هم برات یوخده (یخورده) ارزش قائلم!! به هر گفتنی هایم زیاد اند ولی به بحثت مربوط نیستند و شاید مربوط!! ولی چند سوال کوچک!!
ترک بک چیه؟!
چرا وبلاگ می نویسی؟!
و سوال سومم این بود که چرا ممنونی و خب جوابم رو گرفتم ... نوشتهی من باشد. بههرحال، ممنونم که عقیدهتان را ابراز میکنید. یادداشتِ ...
-----
ترکبک، سیستمیه که باهاش میشه ادامهی بحث با دیگران رو پیگیری کرد.
نظرم رو دربارهی وبلاگ نوشتن، تو پستهای همینجا میتونین پیدا کنین.
رامین | September 12, 2006 08:29 PM
زحمت ميکشيد ... نويسنده پرکاري هستيد ... شاد و فعال باشيد مثل هميشه ...
عمو هومن | September 13, 2006 09:29 AM
این مطلبتون خیلی بی مزه بود.
زیادی داری منم منم می کنی خاله.
کمی به خودت آی و به روز رستاخیز فکر کن.
خاله صفورا (...)
صفورا هنرمند | September 14, 2006 05:39 AM
اين بار ازت مي خام به وبلاگم سر بزني!!
:D
سروش همايوني مي شناسي؟!
خدافظ!!
-----
ببخشید که بخاطر انسجام بیشتر مجبور شدم سه تا کامنت شما رو تلفیق کنم. بنده یه آقای همایونی میشناسم که اسم کوچیکشون رو هم نمیدونم. به وبلاگتون هم در اولین فرصت سر میزنم.
خدانگهدار :)
رامین | September 14, 2006 02:56 PM
انسجام يعني چي؟! خيلي انتزاعي شد!!
رامین | September 15, 2006 09:11 PM
نوشته ی تان برای من بعدی تازه از نگاه به مساله ای که معرفی کردید بود. البته این سخن که پیر از جوان بیاموزد را فکر نمی کنم زیاد مثال خوبی باشه و بیشتر از حد دور می کنه از منظور تا نزدیک(مثال از سویی ما رو به درک مساله نزدیک می کنه و از سویی دور). فکر می کنم که هر چند چارچوب اساسی چیزی مثل رادیو تغییر نکند و کاربرد و کارکردش به عنوان یک رسانه تقریبا یک چیز باشد، اما بازهم می توان در اصول و روش ها تجدید نظر های زیادی انجام داد و ایده های جدید را امتحان کرد، رادیو ویسایت، رادیو وبلاگ و...
نوشتتون منو به یاد فصل جامعه پذیر شدن گیدنز هم می ندازه که توش هست که رسانه ها به عنوان یکی از مهمترین عامل ها هستن(هر بچه و بزرگسال انگلیسی به اندازه ی 100 روز مدرسه در سال تلویزیون نگاه می کند، فکر می کنم این آمار توی آمریکا بیشتر هم باشه).
ولی رادیو چندان مخاطبش همیشه هامه پسند نیست، چون قشر محدودی از رادیو استفاده می کنن: آدمای عتیقه، کسانی که شب تا صبح رو باید بیدار باشند ولی به چشاشون نیاز دارن: نگهبان ها، رانندگان تاکسی و...
مدت هاست که به وبلاگ من سر نزدین درسته؟ جای خالی یک نظر از شما رو همیشه احساس می کنم، چون دیدن وبلاگ شما بود که 9 ماه قبل به من انگیزه ی شروع وبلاگ نویسی رو داد ولی هیچوثت این توفیق پیش نیومد که نظری و پیشنهادی به من بدین... به هر صورت حضورتون مطمئنا منو خوشحال می کنه... موفق باشید...
Sina | September 16, 2006 02:04 PM