« چهرهی تو | صفحه اصلی | سفر »
اقامهی دلیل در برتری بچّهی انسان به بچّهی جانورانِ دیگر!
این را که از نگاه کردن به بچّه کوچولوها، خوشحال میشوم و دوستشان دارم، کم و بیش همهی دوستانم میدانند. چند روز پیش با دوستِ بسیار بسیار عزیزی در خیابانی میرفتیم و بچّه گربهای دیدیم که دستش را میلیسید و من مشعوف شدم از دیدنش. دوستم گفت «تو فقط از دیدنِ بچّهی آدم شاد نمیشی؛ از بچّهی هر جونوری خوشت میآد!» خواستم همانوقت جواب بدهم، ولی چون میشد تبدیلش کرد به پستی برای «راز»، گفتم بماند تا بعد!
خلاصه اینکه، قبول که از دیدنِ هر دو خوشم میآید، ولی از نگاه کردن به رفتار و عمل بچّهی آدمیزاد بیشتر از هر توله و کرّه و کتّهای لذّت میبرم. دلیلش هم ساده است. بچّهگربه، هرچه باشد نهایتاً بچّهی گربه است و تنها از اینجهت جذّاب، که نمونهی کوچکتری از اصلِ موضوع را میبینیم. امّا وقتی به بچّهی انسان نگاه میکنم، چیز دیگری غیر از نمونهی کوچک یک انسانِ کامل را میبینم. به قول پورتمان، فرق بچّهی آدمیزاد با بچّهی بقیهی پستاندارانِ عالی در این است که بچّهی آنها، در دورهی داخل رحمی، کاملاً رشد میکند و مانند نسخهی کامل ولی کوچکتری از نوع خودش به دنیا میآید. ولی بچّهی انسان، تا وقتی که تبدیل به نسخهای از نوع خودش بشود، کلّی تحت تأثیر فرهنگ و اجتماعش تغییر میکند و در هر مرحله هم ـ تا جاییکه من دوست دارم ببینم ـ بامزّگیهای خاص خودش را دارد.
بههرحال، با مدل دکارتی که جسم و روح را جدا میکند و از این طریق، انسان از حیوان منفک میشود، موافق نیستم. در این مورد خاص، بیشتر با پورتمان همنظرم که «تکوین وجودی ما یک سیر تحوّل حیوانی نیست که در نقطهی معیّنی به مرحلهی نهایی انسان شدن بینجامد»؛ انسان در فلان مرحلهی خاص یا به واسطهی افزودهشدنِ فلان عنصر، از حیوان جدا نشده است که اگر اینطور بیندیشیم، آن واقعیّت پیچیدهای که انسان را در کل به انسان تبدیل میکند، نادیده میگیریم. همان واقعیّتی که زیبا و جذّاب و دیدنیست. همانچیزی که شادم میکند.
بههرحال، بچّهگربه هم دیدن دارد؛ ولی، بچّهی آدمیزاد به هر نوع توله سگ، کرّه خر، گوساله، بزغاله و حتّا بچّهشیری برتری دارد!
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
یک نکته دیگه هم هست. اصولا به دلیل رشد بیش از حد (!) مغز انسان (جدای از اینکه بعضی ها ترجیح می دهند استفاده اش نکنند)، انسان شده است تنها پسانداری که نمی تواند به راحتی بچه اش را به دنیا بیاورد. سر به نست بقیه بدن بزرگتر است و به همین دلیل بچه انسان باید پیش از بقیه بچه ها به دنیا بیاید.
اگر توجه کنید بچه های حیوانات بعد از به دنیا آمدن و گذشت یک هفته و باز شدن آنتن هایشان (گوش، چشم و ...) عملا نسخه های مادر و پدر هستند ولی در انسان چون بچه زیادی زود به دنیا آمده (به خاطر اینکه اگر بیشتر می ماند سرش دیگر از دهانه رحم رد نمی شد) خانواده مجبور است تا چند ماه از بچه مثل دوران داخل رحم بودن نگهداری بیست و چهارساعته بکند. نتیجه این است که عملا بچه آدم ها (به قول ببرخان) دوران جنینی شان را هم در جامعه می گذارند.
-----
دقیقاً! :) دورهای که آدم تو رحم رشد میکنه، خیلی کوتاهه. بنظرم یه چیز جالب دیگه، دورهی پیری آدمهاست... که اینبار طولانیه!
پ.ن. به ببر خان هم سلام برسونین! ;) مدتیه که ندیدیمشون!
جادی | August 31, 2006 11:18 AM
انسان خودآگاه است... می تواند وضعیت خویش را در برابر پیرامونش دریابد و تسلیم غرایز ساده خویش نباشد، در جائیکه باهوش ترین جانوران نیز، تنها با انگیزهای طبیعی، رفتاری یکسان و تکراری پیدا می کنند و اسیر پیرامون خویش اند. در هر صورت ، گونه ی کوچک هر دو ، زیباست و قابل تحسین...
آرام | August 31, 2006 01:50 PM
اگر در مورد توله جانور نظرت همان باشد که گفتي (يعني نسخه کوچک خود جانور) ميتوان احتمالا براي لذت بردن از نگريستن به آن، به همان نظر برجر در"درباره نگريستن" اشاره کرد که تا حدودي هم قانع کننده است اما اتفاقا در مورد نگريستن به بچه آدم (که من هم موافقام که با توله جانور فرق ميکند!) بيشتر ترجيح ميدهم تفسيري متفاوت را (نيز) بخوانم/بنويسم: مثلا ما در کودک چه ميبينيم؟ سويه رها بودن کودک از چهارچوب ايدئولوژي و قانون ما را تا چه حد تحت تاثير ميگذارد؟ آيا آن نگريستن به کودک آن ديگريخواهي ما را در سطح "بالغ-کودک" به گونهاي نه بسيار پيچيده، در بازي (آنگونه که اريک برن در کتاب بازيها نوشته) ارضا نميکند؟ و از همه مهمتر اينکه وقتي از واژه "جذاب" و "ديدني" استفاده ميکني نميتوانم جلوي خودم را بگيرم که فکر نکنم: کودک نيز به خاطر دارا بودن پتانسيل بسيار فراوان براي کالا و ابژه رهايي شدن است که نگريسته ميشود (مانند مسابقه فوتبال، يا طبيعت توريستيِ مثلاً دست-نخورده) و چه لذتي در ما فوران ميکند وقتي که يک کودک را ميينيم؟ آيا شبيه به رانندگي با سرعت فوق سرسام آور نيست يا نگريستن به يك فيلم اسطورهاي؟....به هر حال بسيار ممنون (دقيقن لغت مناسب همينه) که اين مطلب رو نوشتي و کاش ميتونستم لااقل به وعده هام (لااقل به خودم) عمل کنم و مطالبي رو كه ميخوام، وقت کنم و بنويسم و اين موضوع (نگريستن/لذت بردن از كودك) اتفاقا مدتهاست که ذهن من رو مشغول خودش کرده...بدم هم نمياد يه بحث و گفت و گويي با هم داشته باشيم در اين زمينه...شايد به زودي چيزي راجع به اش نوشتم (البته شايد اين به زودي تبديل بشه به همون مقدار زماني که از دادن قول براي نوشتن شفافيت سکث گذشته!!!)
خوش باشي!
سرشك | August 31, 2006 04:12 PM
من اما حالم از بچه ي آدميزاد به هم مي خوره چرا ؟
ايتان | August 31, 2006 08:51 PM
اتفاقا من یه دوست قزوینی دارم، اونم همین حرفا رو میزنه.
-----
احتیاط کنید
MM | August 31, 2006 10:55 PM
خدا وکيلي بعضي از اين کوچولوها خيلي نازن ... اونقدر که آدم هوس ميکنه تا آخر عمرش همسر نباشه اما مادر بشه ...
بايد از حضرت مريم خواست اينو !! D:
حوریه شیوا | September 1, 2006 12:30 AM
ببخشيد ميشه درس فلسفه و عرفان رو بيخيال شين.
غم دنيارو بي خيال غصه فردا رو بيخيال
بيا وسط قرش بده امشبو رو بابا بيخيال
کلاس ملاسو بيخيال ليسانس ميسانسو بخيال
بده بالا نوش جونت ما آس و پاسيم بييخيال
خاله صفورا
safourahonar@yahoo.com
پ. ن ؛ کساني که طراحي وبلاگ در بلاگ اسپات رو بلدن بهم کمک کننن ميخوام وبلاگ بزنم. بسه ديگه در به دري.
....
صفورا هنرمند | September 1, 2006 09:07 AM
طبیعت پنهان + قدرت ابزار سازی = لذت برتری
روستاییان | September 1, 2006 01:11 PM
با سلام خدمت استاد بزرگ امیر پویان شیوا
1) اگر برایتان مقدور است یک نقد جامعه نشاسی از سریال نرگس از خودتان در وکنید.
2) یک نقد جامعه شناسی از سریال پر بیننده اولین شب آرامش از خودتان در وکنید
باشد که رستگار شوید.
من هشتاد سالی میشه که خواننده وبلاگت هستم و اینجا حق آب و گل دارم خاله جان.
قربانت
خاله صفــورا
صفورا هنرمند | September 1, 2006 03:49 PM
جالب بود . البته شايد هر نوع جانداري از بچه نوع خودش خوشش بياد :) .
شيرها احتمالا از بچه شير خوششون مياد و لذت مي برن وقتي مي بيننشون . البته اين قابل اثبات نيست چون حسيه که حيوانات هميشه دربارش سکوت مي کنن و نظري نمي دن !! .
از لطفتون خيلي ممنونم واقعا خوشحال شدم و باعث افتخاره هم رشته اي با شما :))
-----
لطف دارین :) تا حالا دو نفر از همرشتهایها رو شناختهام و از اینکه هر دو قبول شدهان، خیلی خوشحالم که البته یکیش شمایین. :)
هدی | September 1, 2006 05:01 PM
اي واي.....
روشنك عباسي | September 2, 2006 11:48 AM
يه چند تا شعر از اي. اي. کامينگز ترجمه کردم که خودم کلي لذت بردم و گذاشتم رو/تو سرشک...گفتم شما هم بخوني...
(اين کامت به علت بي ربط بودن اگر منتشر هم شد، منتشر نشده انگاشته شود!)
خوش باشي.
سرشك | September 2, 2006 04:09 PM
منظورتان از احتیاط کنید به آقای میرزایی(MM) چی بود؟
-----
هیچی سینای عزیز! احتیاط لازمهی زندگیه... :)
sina | September 3, 2006 04:14 PM
آقا اين ابراز احساسات من به بچههاي مردم مورد مواخذه و سوال و شک در اين زمينه شده. تو هم همينگونهاي؟
عدهاي سوال ميکنند که تو بايستي مادر ميشدي و خودت يک شکم سير بچه ميزاييدي. عدهاي مواخذه که اين ابراز احساسات در شان والا مقامي چون جناب اميد نيست و عدهاي هم شک بر اين بردهاند که نکند خداي ناکرده جناب اميد خان قزويني هستند و کذا و کذا.
نه ميتوانم از ابراز احساسات پاک!م دل بکنم و نه تاب تحمل نيش و کنايه و زخم زبون اطرافيان و نه حوصلهي ضاسخ به سوالات رسيده را دارم. به هيچ عنوان هم مايل نيستم خودم را تبرئه کنم و يا حتي ...
اصلا ولش کن. عزيزمُ تو چند سالته؟ ده سالت شده يا نه؟ ماشااله چه بچهي با نمکي. . .
خوش زي
مزاح من را به دل نگير پويان جان. من هم يک روزي بچه بودم.
اميد | September 3, 2006 07:33 PM
از ما گذشته! احتياط مال ايام جوونيه.
MM | September 4, 2006 02:39 AM
یادم آمد... شوق روزگار کودکی ، مستی بهار کودکی
یادم آمد... آن همه صفای دل که بود، خفته در کنار کودکی
رنگ گل جمال دیگر در چمن داشت، آسمان جلال دیگر پیش من داشت!
شور و حال کودکی برنگردد دریغا!
قیل و قال کودکی برنگردد دریغا!!
آرام | September 4, 2006 09:41 AM
خب احتیاط لازمه ی زندگی هستش که... مثلا طرف اگر احتیاط نکنه چی میشه؟ یه مشت میاد تو صورتش × یا وبلاگش میاد پایین؟!؟؟ :))
در ضمن توهین شوخی وار ایشون به من برخورد و رفتم توی وبلاگشون یک کامنت مشابه خودشون(البته به مراتب بدتر و خنده دار تر!) گذاشتم! خواستید برید ببینید!(یه تشکر هم اگر باحال بود از من بکنید بد نیست!)
-----
اینها هم مثل همهی قبلیها شوخیه دیگه؛ نه؟ :) اینقدر جدّی نگیرین تو رو خدا. :) چاکرم! ;)
sina | September 4, 2006 01:17 PM
من نظریه پرداز نیستم حتی اگر بودم نمیتوانستم به وزانت کلامتان نظر دهم
اما بر اساس غریزه معتقدم اصولا تولد لحظه با شکوهی است لحظه ای که
حس میکنیم یک زندگی نو متولد میشود .اگر آن فرزند مال ما باشد که روی زیبا دوبرابر میشود وماحس میکنیم درپدید آمدن لحظه ای با شکوه سهیمیم
اما نوزادان از هر نوع وجنسی زیبایند چون نیاز خالصانه ای دارند نیازی
بی ادعا اما بزرگترها در عین نیاز حس بینیازی کاذبی دارند
پرند | September 5, 2006 01:06 PM
کودکان اجتماعی نشده هم این زیبایی و با مزگی را برای شما دارند؟ (خوب آن ها هم دارند یاد می گیرند که تحت تاثیر جامعه باشند...)
Social blogger | September 5, 2006 02:38 PM
من فکر می کنم انسان بخاطر این از حیوان جدا شده است که ما انسانیم. یک گربه، گربه را از سایر حیوانات جدا می کنه. چطور مطمئنی که یک بچه گربه، در نقطه معینی به غایت گربه شدن می رسه؟ از کجا می دونی گربه ها فرهنگ و اجتماع خودشونو ندارن؟ ما چیزی غیر از ظاهر از اونا می بینیم؟ مشکل ما اینه که توقع داریم همه جونورا مثل خودمون کامل بشن، و این خیلی نظر ابتدایی ایه. شاید گربه از جوانب دیگه اونقدر بزرگ بشه که بتونه خیلی راحت روی نوع انسان تحقیق کنه. فرق انسان و گربه، فرق یک معادله درجه 2 با یک معادله درجه یکه!
وحید | September 6, 2006 04:31 PM
راستش از متن شما حداکثر ميشه فهميد که بچه آدميزاد با بچه ديگر حيوانات فرق دارد اما چه طور اين فرق برتري را براي انسان به ارمغان آورده مجهول است. تازه اين ارزشگذاريها کار ما انسانها است. به نظرت ما ميتوانيم داوران بيطرفي براي اين مقايسه باشيم؟
تازه من حالا خيلي راحت نميتونم قبول کنم انسان با ديگر موجودات فرق خيلي اساسي داشته باشد. مگر ما چقدر بقيه موجودات را ميشناسيم. با آنها ارتباط برقرار کردهايم؟
يه زماني هم اروپاييها فکر ميکردند از بقيه موجودات که شامل انسانهاي غير اروپايي ميشد برترند.
تازه چطور انسانها اينقدر راحت توانستند اين همه موجودات با اين همه تفاوت عجيب غريب را تحت لواي حيوان قرار دهند.
ياد ادوارد سعيد ميافتم که شرق چيزي نيست جز دگر غرب. اروپا براي اينکه کسب هويت کند احتياج به اين شرق که همان دگر غرب بود داشت. شباهت ايرانيها به اروپاييها شايد بيشتر از چينيها باشد که هر دو تحت لواي شرق قرار گرفتهايم.
حيوان هم از ديد من چيزي نيست جز دگر انسان. حيوان وجود ندارد چيزي است که ما ساختهايم.
حامد | September 8, 2006 03:34 PM
[...] خب اين که از ديدن بچه ي آدميزاد (چه ترکيب خشنگي!!) بيش تر از ديدن توله ي گربه خوش حال مي شوي قبول ولي دليلت مسخره است!! يعني اين ها که گفتي همه زرت به درد نخور و بي معني است!! آخر چون گربه زبان ندارد گويي برايت زندگي ندارد؟! مگر نمي بيني گربه هم جامعه ي خود را دارد و غيره و غيره!! اگر خيلي برايت اين جامعه ي کوفتي ملاک است که ديگر مورچه ها را بايد بيش تر دوست داشته باشي!! کلن خوش باشي ديگه!! بیست و یکم تولد مٌهدي ملکي فره از بچه هاي حلي هست!! http://notitle.ir خواستی بهش سر بزن!!
خدافظ!!
رامین | September 12, 2006 06:47 AM