« ادبیّات آگهی | صفحه اصلی | اقامهی دلیل در برتری بچّهی انسان به بچّهی جانورانِ دیگر! »
چهرهی تو
برای «تو» که در آغاز، بیچهره شناختمت و
اکنون بهچهره دوستت دارم.
۱- لقاء، رؤیت، دیدار، نظر، مشاهده، ابصار و بصیرت:
اگر «مَجاز» گذرگاهِ «حقیقت» باشد، دیدارِ معشوق پایه در لقاءالله دارد. آیا خدا بهچهره در ایندنیا دیدنیست؟ پاسخها در یهودیّت و مسیحیّت و اسلام و شاخههای متنوّع آنها، متعدّد است و به بیانی، «رؤیت» از دشوارترین مسایلِ کلامیست. موسا گفت «ربّی اَرِنی» و جواب آمد «لن ترانی». با اینحال، ابوسعید «میدید»، آنچه را بوعلی میدانست؛ اوحدالدّین کرمانی، ماه در طشتِ آب «میدید» که شمس گفت «اگر در گردن دمبل نداری، چرا بر آسمانش نمیبینی؟» ـ که لابد، خود بر آسمانش «میدید»...
از همهی اینها بگذرم، ازین نمیگذرم که بسیار دوستش دارم: روایت کردهاند از پیامبر (ص) که در شبی ماهتابی فرمود «انکم سترون ربّکم کما ترون هذا القمر». مؤمنان امیدوارند که در «بهشت» ـ گیرم نه به چشم سر، به چشمِ دل ـ پروردگارشان ـ معشوقشان ـ را مانندهی ماهی در آسمان ببینند.
پس بهشتِ من آنگاه است که در سیمای تو مینگرم: سیمای تو، بهشتِ من است و حتّا از آن خوشتر؛ که: درِ چشم بامدادان، به بهشت برگشودن / نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی
۲- چهرهی دیگری:
چهره، بهشتیست: امر نامتناهیست. لویناس میگوید: «حصول به چهره، یقیناً حصولِ به ایدهی خداوند را نیز در بَر دارد.» در چهرهی تو، سَروری و عریانی با هم نهفته است. من از چهرهی تو اطاعت میکنم. نیز، برای چهرهات همهکاری میکنم. تو بر خلافِ بسیاری دیگر، عریانی باوقارِ چهرهات را پشتِ اَدا و قیافه پنهان نمیکنی.
پس، من برای چهرهات همهکاری میکنم. چرا که من مدیونِ چهرهی توام: مسؤولِ توام. چهرهات حکم میکند: تنها رهایم مکن.
۳- داوری:
وقتِ حکمدادن میگویند «قاضی نباید به چهرهی متّهم نگاه کند.» (یا باید به طرفین دعوا، مساوی نگاه بیندازد.) لویناس میگوید: نگاهانداختن به چهره، میتواند جنبهی ظالمانه و بخش سخت عدالت را صیقل دهد. عیسا، حقیقت بود و باراباس، راهزن. کاش پیلاطوس، در چهرهی عیسا نگاه انداخته بود. یقین دارم، حکم صلیبش نمیداد.
پس، وقتی دربارهی تو میاندیشم یا آنگاه که تصمیمی میگیرم که به تو مربوط است، تصویری بزرگ از چهرهی تو پیش رویم میآید تا خاطرم باشد که دربارهی تو داوری میکنم؛ دربارهی تو که در برابرت مسؤولیّت دارم. حکم که میکنم، نمایی نزدیک از چهرهات در چشمانم مینشیند.
۴- کلوز-آپ (CU) و اکستریم کلوز-آپ (ECU/XCU):
تصویر بزرگ و نمای نزدیک چهرهات یا حتّا ـ آنطور که سرجیو لئونه در سینما باب کرد ـ فقط چشمانِ درشتت، سراسر «پرده»ی ذهنم را پر میکند. به دلالتهای سینمایی نمای نزدیکی که بر پرده میبینم، میاندیشم. نمایی که میبینم، خطاب به من اینطور میگوید: من با تو صمیمیام؛ به تو نزدیکم و با تو، همدل؛ توی بیننده با من مَحرمی و میتوانی ذهنم را بخوانی... بزرگترین تصویر چهرهات را آنگاه میبینم که تو را در آغوش گرفتهام. آنگاه که به تو «نامحرم» نیستم: میتوانم ذهنت را بخوانم.
پس، در مقامِ کارگردان به تصویربردار میگویم چهرهات تمام قاب را پر کند. اینطور تو از دیگر بازیگران متمایزی: تو «ستاره»ی فیلمی.
۵- «عاشق اینم که بشینم و یه ساعت تموم نگاهت کنم»:
پس، در اینمعنا من چشمچرانم؛ من هربار نگاه خیرهام را بر «صحنهی نخست» میدوزم؛ من، نظربازم؛ گناهکارم؛ که: من ـ اگر نظر حرام است ـ بسی گناه دارم / چه کنم؟ نمیتوانم که نظر نگاه دارم.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
خیره إن شاء الله تعالی ! :)
از زندگی | August 24, 2006 12:13 AM
توصيف اينکه چقدر خوب بود کار ساده اي نيست
goldoone | August 24, 2006 04:30 AM
البته هميشه گذرگاه حقيقت مجاز نيست اما «اگر» باشد شايد بتوان خوانش و پايشي غير مذهبي تر نيز کرد...مثلا ماترياليستي...اما همين که نوشتي (با اينکه جوهر مذهبي اش کسل ام ميکند) خوب و جذاب است و لااقل توجه به چيزي است که شايد خيلي هم (مخصوصا در اين روز و روزگار) به آن نگاهي نميشود!
خوش باشي گناهکار!
سرشك | August 24, 2006 08:14 AM
ولی، می دانید، درباره ی مسیح و باراباس یقین تان شک برانگیز است. چهره ی باراباس گناهکار بهتر بخشایش مسیحایی را برمی انگیزاند. نمی توان برای آنچه بوده و گذشته از "اگر" استفاده کرد، چون آن وقت کار به جاهای سخت باریک ممکن است بکشد.
رومینا | August 24, 2006 09:41 AM
(:
سولوژن | August 24, 2006 02:52 PM
ایشالا عروسیت عزیزم!
سیاوش | August 24, 2006 03:20 PM
راستي اگر حرفهاي بودريار در «جراحي پلاستيك، جايگزين ديگري» درست باشد و به جاي ديگري در عشق و نفرت و دوستي توليد ديگري در پس اغواگري مسئله اصلي دوران ما باشد چگونه ميتوان در چهره کسي نگريست و ديگري را ديد؟ ديگري اي که مرجعي خصوصي داشته باشد و صرفا «غير» نباشد. ديگري اي که در پس مراودات توليد و اغواگري پا به عرصه حظور و وجود نگذاشته باشد...و اين بسيار غم انگيز است.
خوش باشي.
سرشك | August 24, 2006 03:32 PM
وهیچ منی بی تو تعبیر نمی شود .تها در یک سکانس من - توییست که عالم می ایستد تا نظاره کند که من تولید می شود،که تو تولید می شود.تخاطب است که مرا تا سرحد تو می کشد و تو را تا کرانه ی من .چهره ی تو تا من کشیده می شود.
لذت بردم از متنتان .
حاشیه | August 24, 2006 08:31 PM
به تو حسودیم می شود.به عمق مستدل نگاهت به همه چیز.
تمنا | August 25, 2006 06:15 PM
يعني چي اين کارا...
داري مبهم مي نويسي که مثلا بگي پست مدرنيست هستي؟؟؟
دست بردار بابا از اين کارا.
خاله صفورا ([...])
safourahonar@yahoo.com
صفورا هنرمند | August 26, 2006 05:34 AM
مطلب خوبي بود. خوشحالم که دوستان خوب و متفکري دارم.
از اينکه لينک متفاوت هم گذاشتي متشکرم. تاخيرش هم به رفاقتمون مي بخشم.
موفق باشي همکلاسي.
رشيدي | August 26, 2006 11:06 AM
هر چیز خوشی که در جهان فرض کنی/ آن را بدل و عوض بود جز جانان
پیروز باشی!
لیلا | August 26, 2006 12:58 PM
نمی دونم چرا هرچی این پست رو می خونم کمتر می فهمم :">
امیر پویا | August 26, 2006 07:41 PM
خيلي خوب بود...........مرسي!
noghteh alef | August 27, 2006 10:38 PM
نمي دونم وقتي اين ها رو مي نوشتي هدفت نوشتن يه ؛عاشقانه؛ بوده يا نه؟ فقط مي تونم بگم که زيباترين عاشقانه اي بود که تا حالا خوندم. از يادداشت هايي که پيچيده اند ولي صادق هم هستند خيلي لذت مي برم. زيبايي حاصل جمع همين دو تاست. يعني پيچيدگي و صداقت. باور کن ناخودآگاه آرزو کردم کاش يکي از اين دو بودم: نويسنده یا مخاطبش.
شاد زي..........
سميرا | August 28, 2006 07:50 AM
سلام. خيلي خري و خيلي دل ام برات تنگ شده. حالا باز از رو دست ما كپ مي زني و صداش را هم در نمي آري! اوكي، جاست كيدينگ! خيلي خوب بود. اصلن اين كه پويان نامي، آدمي، اينطوري حالي به حالي شود عالي است، هايدگري است، از حالي به حال ديگر شدن. خلاصه حال كرديم. و خوشحال ام براي تو موجود مذبوحانه كه قدري داري زندگي مي كني. خوش باشي، و باشد. قربان ات.
-----
چاکرم! ;) جاش اینجا نیست... ولی چند باری گفتم که با دوستی که همکلاسی بود و میخواست ببیندت، برسیم محضرتون؛ قبول نیفتاد. اینطوری، گیرم «خیلی خری» رو بپذیرم، امّا «خیلی دل ام برات تنگ شده» رو نه، که انگار خرما بر درخته و ما دو دستمون کوتاه.
بازم چاکرم! ;) :)
پيام | August 28, 2006 09:30 AM
نمي خام حرف امير پويا رو تکرار کنم پس مي گم بوخده مي فهمم!! يوخده نمي فهمم!! يوخده بيش تر مي فهمم!! يوخده بيش تر نمي فهمم!! ...
خدافظ!!
ramin | August 28, 2006 09:59 PM
شايد لينکت رو به وبم اضافه کردم!! فعلا صداشو در نيار!!
خدافظ!!
رامین | August 29, 2006 01:02 AM
خیلی قشنگ بود:)ولی یه سوال یک ساعت کم نیست برای نگاه کردن؟یا شاید شما بیشتر از این وقت ندارین؟گرچه "فاینما تولوا فثم وجه...":)
ولی بیشتر وقت بذارین...جدی میگم!با یه نگاه میشه یه عمر زندگی کرد!
سعیده | August 30, 2006 01:04 AM
صاحب این وبلاگ به شدت تنبل شده
لطفا دیگر مراجعه نکنید!
سیاوش | August 30, 2006 10:05 PM