« اینروزها | صفحه اصلی | ادبیّات آگهی »
جامعهشناسی بالینی خانواده!
میگن درس رو هرچی بخونی، تا وقتی به مرحلهی عمل نرسه، نمیفهمیش. حق دارن... یادمه سر کلاس جامعهشناسی خانوادهی خانم دکتر اعزازی، بحث در مورد کارِ خانگی بود و بعد از آوردن اعداد و ارقامی که برای ما واقعاً عجیب بود (مثلاً اینکه زنان خانهدار حدوداً ـ اگه اشتباه نکنم ـ ۶۰ ساعت در هفته کار میکنن) گفتن که کار خونه این ویژگی رو داره که بنظر میاد وقتِ خالی بین کارهایی که انجام میشه خیلی زیاده؛ ولی عملاً این وقت قابل استفاده نیست: وقتیه که توش هیچکاری نمیشه انجام داد، جز انتظار کشیدن واسه اینکه کار قبلی تموم بشه و طرف بره سراغ کار بعدی. (در واقع یه زنجیره است از آمادهسازی تا انتظار و انجامِ کار بعدی) بهمینخاطر مثلاً زن خونهدار خیلی براش سخته که بخواد همهی کارهای خونه رو انجام بده و بعد، درس هم بخونه یا کاری رو انجام بده که نیاز به وقتِ مفیدِ طولانی داره.
بله... این مقدّمهی طولانی رو بیجهت ننوشتم... خواستم بگم که «حالا حکایتِ ماست!» (البتّه مشهود و معلوم و مشخّصه که پیازداغش بقدر کافی زیاد شده... امّا دلیل نمیشه شما همدردی نکنین!) خلاصه تو این اوضاع مثلاً نمیشه وبلاگ نوشت... فوقش بشه وبلاگ خوند! :) و نمیشه یه کوه کاری که دوترم انجام و تحویل نشده رو انجام داد...
هرچند این مقالهای که باید دربارهی باختین بنویسم، خوب داره میره جلو... دیروز، باختین با هابرماس بر سر معرفتشناسی دانش انسانی و اهمیّت زیستجهانِ انضمامی «گفتگو» کرد؛ امروز با فوکو سرِ مبحثِ «بدن» چک و چونه زد... احتمالاً تو یکی دو روزِ آینده باید با بوردیو و لویناس هم بشونمش سرِ میزِ مذاکره و یه چند نفر دیگه. بهرحال، وقتی اینقدر ادّعای «گفتگوگرایی» داره، باید به باین جور کارها تن بده...
مرتبط دربارهی اصول خانهداری در «راز»:
همچون کوزت در خانهی تناردیهها
مکاشفاتِ یک آشپز
تأمّلات اخلاقی ظرفشوی (گاهی) باوجدان
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
محض کنجکاوی -باور کن!- میخواهم بدانم آیا این کارهای جدید ربطی به ظرفشستن -یا خشککردن- دارد؟! اگر دارد بگو تا بسرایم مرثیهی وقتهای خالیی این آبکشهای تنها و مزاحم را!
(راستی دارم به این فکر میکنم آدم از وقتهای خالیی مقطع و متخللاش میتواند برای کامنتگذاری هم استفاده کند. به بیراه که نرفتهام؟ (; )
-----
حالا تو عجالتاً مرثیه رو بسرای تا ببینم چی پیش میاد! :) در مورد کامنتگذاری هم موافقم... مثل همین الانِ من... و احتمالاً تو! ;)
سولوژن | August 15, 2006 07:59 PM
همدردی می کنم!
موفق باشید ...
راستي يك بنده خدايي واسه من ميل زده بود كه شما دختر عموي فلاني هستيد گفتم نه ... فقط تشابه اسميه ( يعني تشابه فاميله ) .
حالا نمي دونم چرا واسه اون بنده خدا اينقدر مهم بود . من كه آدم مهمي نيستم ! نكنه شما مهمين ؟!
-----
ممنون از همدردیتون :) نه قربان! من هم مهم نیستم... :)) بامزّهست بدونم که کی بوده که ایمیل زده! :)
حوریه شیوا | August 17, 2006 12:28 AM
من و تو و ساعت جووني
لحظه به لحظه باطراوت
صداي تيك تاك بودن ما
شنيده ميشه از دل ساعت!
چرا من هر دفعه ميام به وبلاگت ياد همشهري بودنمون ميافتم...؟ مهم نيست! خلاصه آدم هميشه ياد يه چيزايي ميافته ديگه. هر دفعه هم از قالبت كلي صفا ميبرم... حتي اگه يه زمان باهام رفيق باشي، لينكم كني، بعد يك زمان ديگه يادت نياد من كيام و لينكو بزني درب و داغون كني و جواب پيامهات رو هم ندي...
سيد ايمان (كوروش) ضيابري | August 17, 2006 05:58 PM
بسيار بسيار درخشان بود. کلي از نوشته هايتان بهره بردم و يک دنيا سپاس شايد باور نکنيد اما با کمي گشتن در سايت شما کلي آموختم. دست مريزاد به توانتان و عمر و قلمتان هماره سبز
شیما | August 18, 2006 12:31 AM
اين مصيبت عظما را به شما تسليت و تهنيت عرض فوکولم(يعني عرض مي کنم!!)
صفورا
صفورا هنرمند | August 18, 2006 08:02 AM
salam khubin ke ishallah? man yeki az khanandegane weblogetonam vaghean aliye
azaton ye soal daram ke age beishe javab bedin mamnoneton misham:chera to Iran o Asia tafavote farhangiye manategh kheyli ziade vali to Eroupe na(ya kheyli kam)?
age javab bebin mamnoon misham chon kheyli lazemeo hich manbai am peyda nakardam
kochiket mohammad :d Bye-Bye
-----
سلام :) ممنونم. راستش رو بخواین درست نفهمیدم منطورتون از تفاوت فرهنگی بین مناطق چیه؟ امّا اگه منظورتون اینه که چرا مثلاً ایران و ژاپن با اینکه آسیایی هستن، از نظر فرهنگی شبیه هم نیستن، باید بگم که تقسیمبندیهای جغرافیایی مبنایی واسه تقسیمبندیهای فرهنگی نیست. کما اینکه در اروپا هم احتمالاً بیشتر از چند «منطقهی فرهنگی» (اگه چنین چیزی قابل تعریف باشه) داریم به گمونم.
سؤال رو درست فهمیدم؟ منظورتون همین بود؟
mohammad | August 18, 2006 09:18 AM
گویا پسند نیافتاد!
-----
برعکس! بسیار هم افتاد! لینکش رو هم گذاشتم همین بغل که دوستان ببینند و بهره ببرن... تسلّطت رو بر دایرهی واژگان مربوط به خانهداری میستایم! :) ممنون. :)
سولوژن | August 20, 2006 11:04 PM