« حضور و غیاب در غزل و مزاحم | صفحه اصلی | آوازِ رمانتیک... نداره شنونده! »
دکترها
رادیولوژی:
دکترِ جدّی، پیراهن سفیدِ یقه هفت پوشیده. میگه اگر زنجیر گردنته، باز کن. میخندم و میگم هست؛ ولی مشکل اینجاست که نمیتونم بازش کنم. قول میدم مزاحمتی واسه کار شما نداشته باشه.
دکترِ جدّی، نگاهی میندازه و چون چیزی نمیبینه، لبخند میزنه. میگه دستت رو به دستهها بگیر. چونهات رو بذار اینجا. آبدهنت رو قورت بده. با دماغ نفس بکش. پاهات جلوتر از سرت باشه… میپرم وسط حرفش و میگم این یکی رو هم شرمندهام. همهی مشکلای من از اینجاست که همیشه سرم جلوتر از پاهام بوده.
دکترِ جدّی، پنبه رو میچپونه تو فاصلهی لب و دندونهام؛ میخنده و میگه: تو یه چیزیت میشه ها!
اینبار من تلافی میکنم و اشاره میکنم که دهنم رو محکمِ محکم بستهام و نمیتونم حرف بزنم. فقط لبخند میزنم.
دندانپزشکی:
دکترِ لاغر، عکس رو نگاه میکنه و میگه که بالاخره وقتش رسیده و باید دندونات رو پر کنی. میگم اشکالی نداره آقای دکتر؛ دنیا، غروبِ آرزوهاست! پرسان و متعجّب نگاه میکنه. میگم شنیدهام آدم دندون پرکرده داشته باشه، نمیتونه خلبان بشه. یکی از آرزوهای بچّگی من هم لابد مثل همهی بچّهها خلبان شدن بوده. حالا دیگه مطمئنم این آرزوم برآورده نمیشه!
دکترِ لاغر، خاطره تعریف میکنه و میرسیم به اینجا که روی صندلی دندونپزشکی نشستن، ترسناکتر از سفر با هواپیماست!
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
کاشکي من هم مي توانستم مثل تو با دکترها برخورد کنم،اما...مي ترسم به خصوص از دندان پزشک!
مخلص
سر بزن
ا.ا | June 26, 2006 02:50 PM
هاها! نوبت تو هم رسید... حالا بدون من چی می کشیدم هر ماه
گربه | June 26, 2006 03:06 PM
اول اینکه براوو D: خیلی یادداشت فوقالعادهای بود! باید زود میرفتم و فقط آمدم ببینم پست جدید چیست و یک خط که خواندم ماندگار شدم و دیدم اصلا راه ندارد کامنت ننوشته بروم!!! (احساس آدمهای مردم آزار بهم دست داد! مثل کسی که دلش نمیآید از جلوی یک عمارت زیبا و آرام زنگ نزده و در نرفته عبور کند!).
خب! دکتر رادیولوگ را مخصوصا خیلی خوشم آمد که احساس کردم حالش گرفته شد! همیشه فکر میکردم دکترهای رادیولوژی آدمهای خودپسندی هستند که فکر میکنند میتوانند درون آدمها را ببینند و از تصور هاج و واج ماندن این دکتر جلوی راز کلی لذت بردم! به خصوص بخش آخر که یک ضربهی کاری بود. از آنها که علی کلی هم بخورد ناکآوت میشود! حاضرم خیلی چیزها را بدهم که چنین صحنهای را از نزدیک ببینم! P:
اما دندانپزشک (بد نیست تا دیر نشده اعتراف کنم با دکترها آبم در یک جوب نمیرود! اصولا دل خوشی از دکتر جماعت ندارم!!! به خصوص از دندانپزشکها! سالهاست دندانپزشکی نرفتهام!!!) البته ظاهرا این دندانپزشک اهل حال بوده و خیلی هاج و واج نشده. بههرحال خوشحالم که توانستم با خواندن این یادداشت غروب یکی دیگر از آرزوهایم را ببینم. من بچه بودم دوست داشتم فضانورد بشوم و نه تنها دندان پر کرده دارم، بلکه دندان کشیده هم دارم و فضانوردی هم فکر کنم خیلی با خلبانی تفاوتی نداشته باشد. فقط هوا ندارد. وزن هم برای آدم پَر وزنی مثل من فکر نکنم اصولا جائی مطرح باشد!!!
باز خیلی ممنون. واقعا یادداشت جذابی بود.
سرخوش باشید و پیروز امیدوارم.
ساسان م. ک. عاصی | June 26, 2006 04:08 PM
واقعا ترس ناك تره، من كه با گريه و زاري ميرم و بر مي گردم
هما | June 26, 2006 04:27 PM
خیلی عالی بود! ما که بس خوشنود شدیم! (:
نمیدانستم خلبانی احتیاج به دندان سالم دارد. چه ربطی دارد؟ البته احتمالا برای خلبانیی هواپیماهای جنگی و (شاید) تجاری است. یعنی در این دنیا به این بزرگی نمیتواند یک سسنای کوچک برای خودش داشته باشد؟
سولوژن | June 26, 2006 10:07 PM
از نوشته ات لذت بردم با کيف اومدم يه چيزي بگم که فيلترينگ باحالت براي نظر گذاري حالم رو گرفت! دلم گرفت! آخه تو ديگه چرا؟ فرق تو با اونايي که بهشون ايراد مي گيري و ايراد مي گيريم چيه؟!!!
دلم گرفت......
مطمئنم که توجيه داري دليل داري ولي ..... نميدونم.....
-----
راستش توجیه داشتم. گرچه، الان دیگه نیازی به این سیستم فیلترینگ ندارم؛ فقط نمیدونم چه جوری برش دارم!!؟! بهرحال شرمنده شدم.
بلوط | June 26, 2006 10:29 PM
دکتر رفتنتون هم دیدن داره ها ....
چه پدری از دکتره درآوردین!
سیاوش | June 26, 2006 11:27 PM
نگران نباش فرزندم
به رستاخيز ايمان بياور باشد که رستگار شوي.
اعتراف کن که گناهکاري فرزندم. اعتراف کن خاله!
Safourahonar@Yahoo.com
صفورا هنرمند | June 27, 2006 12:37 AM
البته اگر در ايران با هواپيما سفر ميکنيد که اون ميتونه از هر چيزه ديگه اي ترسناکتر باشه حتي از يادآوري خاطرات!
خوش باشي.
سرشك | June 27, 2006 10:01 AM
فکر نميکردم روتون بشه با دندانپزشک اينطوري حرف بزنيد . خلاصه اون دندونپزشکه و اگ حوصلش از دستت سر بره ديگه ...
در ضمن ، من يه خورده بزرگتر شدم .
وحید | June 27, 2006 11:13 PM
-بايد عقلت را بکشم که اذيت نکنه.ولش کني همينطوري رشد مي کنه و اگر کج بشه مي زنه دندون هاي سالم رو هم کج مي کنه.
دندانپزشک ها هميشه همين را مي گويند.
به نظرم بايد خيلي عاقل باشند.
اما من دندان عقلم را نگه داشتم.هنوز منتظرم ببينم کج مي شه يا نه.
به نظرم که چندان عاقل نباشم.
noghteh alef | June 28, 2006 03:00 PM
چه حالب...ولی یه سوال:اگه اشتباه نکنم خیلی وقت پیش که یه پستی راجع به "لذت"نوشته بودین توجهم بیشتر به این موضوع منعکس شد که خیلی وقتها نگاهتون به اکثر مسائل روزمره تو یه قالبهای تعریف شده و چارچوب با حساب کتابه! یعنی یه جورایی از بیشتر وقایع دور و بر تفاسیر علمی یا فلسفی میکنین(حتی جاهایی که یکم به طنز آمیخته میشن(:)درسته؟؟!خیلی دوست دارم بدونم چه جوری میشه که اینجوری میشه!(فضول نیستما(: )
سعیده | June 28, 2006 10:44 PM
بعضی وقتها از مصیبت های دکتر بودن، برخوردن کردن و دهن به دهن شدن با مریضهای شوخ طبع و اهل مزاجه!!
MM | June 29, 2006 03:32 PM
یعنی فضول بودم که بی جواب موند): ....باشه آقای شیوا...اصلا لابد این فضولیا به من نیومده دیگه!
-----
نه قربان! فضولی کدومه؟! صرفاً به انتفای مقدّم جوابی نداشت: نگاه فلسفی به من میاد اصلاً؟! :))
امّا خداییش اگه دنبال جوابهای فلسفی میگردین میتونم ربطش بدم به دازاین هایدگری و در هم تنیدگی انسان با زندگی روزمرهاش.... یا خیلی با کلاستر برم سراغ لفور ـ که داره کمکم مد میشه :) ـ و بگم که راه هرجور تئوری از زندگی روزمره میگذره... چطوره؟! ;)
سعیده | June 30, 2006 12:15 AM
ها؟!اینایی که گفتی یعنی چه؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
قبل از این که بیام دانشگاه یه چیزی نمیفهمیدم به طرف میگفتم زیر لیسانس حرف بزن!الان ولی فکر کنم باید لیسانسو بیخیال شم): بگم زیر سیکل حرف بزنین!!!
-----
اگه میدونستم یعنی چی که نمیگفتم!! :)
سعیده | June 30, 2006 11:00 PM
من هر وقت میرم دندون پزشکی , الکی داد می زنم اااااای.
دکتر فک می کنه که خوب بی حس نشده . یه ذره دبگه بی حس کننده میزنه.
خیالم راحت تر میشه ولی برای احتیاط ۲ تا داده دیگه میزنم.
یه کم دیگه هم بی حس کننده میزنه. دیگه با خیال تخت میگیرم می خوابم
می تونین بیش از ۲ بار این کارو بکنین ولی حواستون باشه که ممکنه تابلو شه و ممکنه که تا پس فرداش نتونین اب دهنتونو جمع کنید!
amiri | June 30, 2006 11:43 PM
راديو لوژي اش جالب بود... سرهاي جلوتر از قدم ها... گردن هاي زنجير
پرهام | July 1, 2006 04:16 AM
سلام آقا.شما چه جوري با پاي خودتون ميريد دندونپزشكي من كه حالم ازش به هم مي خوره.(راستي به داداشتونم سلام منو برسونيد)
پويا يوسفي | July 1, 2006 11:23 PM
خودش که درد نداره اما صداي مته اش مي کشه آدمو
monaliza | July 2, 2006 10:54 AM
سلام
خيلي با حال بود. منو يادت مياد؟؟؟
-----
بله قربان! البته که یادم میاد! :) خوبین؟
homa | July 2, 2006 01:42 PM