« از ۲۸ خرداد بگویم! | صفحه اصلی | حضور و غیاب در غزل و مزاحم »
محمد درپور
صدای نورمحمد درپور را قبلاً شنیده بودم؛ ولی هیچوقت آوازی ازش نداشتم. درپور ـ خواننده و دوتار نواز بسیار مشهور خراسانی ـ بخاطر اشعارش در مدح پیامبر یا آنهاییکه مایههایی از عرفان ـ یا بقول خودش، طریقت ـ دارند، مشهور است. درپور، گاهی حتّا در میانهی اجراهایش، چند جملهای از عرفان میگوید و جز در اشعارش، مستقیم هم شنونده را پند میدهد. یکی از اجراهای خوبی که از درپور بخاطر دارم، اجرایش در جشنوارهی ذکر و ذاکرین (؟) بود که گمانم تلهویزیون نشان داد ـ یا جای دیگر دیدم.
بهرحال، چند وقتِ پیش به لطفِ سحر عزیز، چندین و چند آواز خراسانی بدستم رسید؛ یکی هم صدای درپور. دوست دارید، بشنوید:
وفای مهربانی، دوتار و صدای نورمحمّد درپور، امپیتری، ۶ دقیقه و ۴۳ ثانیه، ۷/۲ مگابایت
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
از اينجا نقدداستانها رو دوست دارم و نظرهايي که درباره ي عکسهاي کاوه گلستان داشت و نگاهش به دوراس و بارتلمي و نمايشنامه ها و قصه ها و ترجمه ها ... به خصوص موسيقي رو. صميميت حرفها که جاي خود داره ولي من واقعآ نميدونم اون ايميل اون بالا که روش نوشته ارتباط با ... واقعيه ؟
-----
سلام :) شما لطف دارین... اون ایمیل هم واقعیه. مگه ایمیلی فرستادین و جوابی نگرفتین؟!
zharvan | June 22, 2006 06:30 PM
بله من دو تا ايميل زدم.
-----
به دستِ من نرسیده. اگر امکان داره دوباره به همین نشونی: پویان ات پویان دات دابلیو اس، ایمیل بزنین.
zharvan | June 22, 2006 11:44 PM
اغراق نکردهام اگر بگویم یکی از آرزوهایم بود داشتن قطعهای از استاد درپور روی کامپیوتر (از آن سالی که تکنولوژی به من هجوم آورد!!! پخشصوتم هم خراب شد و دیگر نتوانستهام هیچ کدام از نوار کاستهایم را گوش کنم و حسرت به دل مانده بودم واقعا چند سال!) ساز و آواز ایشان سحرانگیزست.
خیلی خیلی ممنونم. واقعا کلی ذوق کردم و باید بگویم دل چند جوان مردم دیگر هم قطعا حسابی شاد خوهد شد از شنیدن این قطعه D:
باز هم ممنون.
سرخوش باشید امیدوارم. (کلی هم تشکر بابت قطعات زیبای فرهاد دریا از قبل بدهکارم؛ که باعث شد کلی قطعهی دیگر و حتی یک آواز از احمد ظاهر پیدا کنم. امیدوارم بشود جبران کنم :)
-----
ممنون :) ساسانِ عزیز، نیازی به جبران نبود، قربان... اگر هم بوده، با نوشتن این یادداشت جبران شد؛ خاطرجمع باشید. :)
ساسان م. ک. عاصی | June 23, 2006 02:45 AM
خیلی خب.
اگه میشه به سحر بگین برای من هم از این آهنگا بفرستن.
داشتم کتاب پیترکیویستو(پینوکیو) رو ورق میزدم. چی بود؟!!
انطباق پذیری قومی...
آهان ... جورج بالاندیه...
سحر موسیقی یادت نره خواهرم!!
صفورا هنرمند | June 23, 2006 06:35 AM
راست میگن!
گویا جدیدا خیلی حال نمیکنید با ایمیلها! من هفته پیش هم به این آدرس هم به یاهو فرستادم ولی هنوز جواب ندادین!
سیاوش | June 23, 2006 09:08 PM
tanavvo' postaye akhiretoon jenab shiva ba'es shode ke amsale mano khanoom doctor ham ye chizaei befahmim
vafaye mehrbani ham ziba bood, merci
:)
محسن رسول اف | June 24, 2006 02:00 PM
آقاي پويان خسته نباشيد
من يك جوان هيجده ساله و دبيرستاني هستم كه پيوسته نت نوشته هاي شما در دنبال مي كنم و از ترجمه هاي شما نيز چند اثر را مطالعه كرده ام . اين روز ها برايم پرسش هايي پيش آمده كه پاسخ قانع كننده اي براي آن ها پيدا نمي كنم گفتم چه بسا بتوانم از شما كمك بگيرم . من در وِب گشت هايم دريافته ام كه دست كم دو رويه ي انديشه ايِ متفاوت در ميان وب نويسان مختلف در ميان هست كه مبناي گفتگوشان قرار مي گيرد . 1. گرايش معطوف به گذشته و شرق . كه تحت اين مفهوم پرداخته مي شود كه ما براي برون شوي از بن بست هاي مختلف فكري و فرهنگي و سياسي مان بايد به حكمت شرقي هند و چين ونيز فلسفه ي اشراقي سرزمين خودمان روي كنيم و آن ها را بفهميم .2. گرايش معطوف به غرب كه كوشش در فهم فلسفه هاي مدرن و پست مدرن از جهات و جنبه هاي مختلف دارد . جبهه ي نخست روي آن تاكيد مي كنند كه فهم فلسفه ي غرب نه تنها راه درست را به ما نشان نمي دهد بل كه درپايان موجب مسخ ما واز دست دادن هويت ملي و مذهبي و... ما مي شوند ضمن اين كه گونه اي نيرونا گرايي آرامش طلب در ميان اين قشر ديده مي شود كه آن را در مقابل بلاياي تمدن مدرن برجسته مي كنند . يعني تمدن نوين را مسبب اصلي بدبختي جهان امروز مي دانند و دواي اين درد تمدن را پناه بردن به فلسفه هاي شرقي مي دانند و حقيقت براي ايشان در واقع همان دست يافتن به آرامش و آسودگي است . و مبناي احساس اين آرامش و سند اصلي ايشان براي به كرسي نشاندن حرف هايشان تكيه بر گونه اي شهود بي واسطه ي دورني است كه آن را با خدا يا همان حقيقت يكي تصور مي كنند .اين گرايش انديشه اي هميشه در من بدگماني را به وجو آورده است . برهان اش هم اين است كه آن چه كه در كتاب هاي درسي ما نيز روي آن تاكيد مي كنند و حتا در رسانه هاي ملي نيز گاه برجسته مي شود همين شيوه ي انديشيدن است كه به شيوه اي پيراسته تر و سبك سنگين شده تر به ما عرضه مي شود و ما بايد در چارچوب همين مفاهيم به جهان و مسائل ان بيانديشيم . مشكل من اين است كه نمي توانم تصور كنم كه آن چه كه حقيقت ناميده مي شود مي تواند بيواسطه و از طريق دل به ما داده شود از طرف ديگر هم مي بينم كه اگر چه تمدن باعث مشكلات زيادي شده است اما به هر حال انسان هاي غربي نسبت به ما پيشرفت هاي پيشتري در همه ي زمينه ها داشته اند و البته اگر دقيق به فيلم هايشان نگاه كنيم بر خلاف آن چهره ي خشني كه از آن ها هميشه در تلوزيون نشان داده مي شود زندگي آن ها نظم انساني بيشتري از ما دارد . در هر حال نمي توانم قبول كنم كه بنيان خانواده و اساس جامعه ي انساني و... آن چنان كه در كتاب ها ي بينش اسلامي ما روي آن تكيه مي كنند متزلزل و سست باشد . چون كه حتا وقتي به زندگي معمول آن ها از راه تلويزيون نگاه مي كنم مي بينم كه آن ها واقعا خيلي بهتر با كودكان شان و حتا سگ ها و گربه هايشان رفتار مي كنند . به هر حاي من خودم بيشتر به سوي رويه ي انديشه اي غربي گرايش دارم اما دلايل مناسبي براي گرايش خودم ندارم . چون تا در اين باره حرف مي زنم به من هشدار مي دهند كه مبادا غرب زده شويد ؛ مواظب تهاجم فرهنگي باشيد و هزاران حرف و توصيه ي ديگر . كه فيلم نبينيد كه ماهواره نگاه نكيند . كه اين « زن » ها كه تظاهرات مي كنند « صفت هاي حيواني» درشان بر خوها و عادات انساني غلبه كرده است و... سوالم از شما اين است كه چرا ما بايد غرب را بشناسيم و جايگاه فلسفه هاي شرقي چيست. البته مي دانم كه مثلا ماهاتما گاندي هم يك هندي است و تاثير زيادي گذاشته است اما آيا ما مي توانيم فلسفه هاي شرقي را به عنوان مبنايي براي غلبه بر مشكلات خودمان در نظر بگيريم يا نه؟
آرمان | June 24, 2006 02:19 PM
مرسی از این آهنگ واقعا زیباست.
مانا | June 30, 2006 07:06 PM