« دوستانِ من آنلاین میشوند | صفحه اصلی | در بابِ تفاوت مینیبوس و اتوبوس »
دربارهی قاضی بیشرفِ دادگاهِ جیمز جویس
از دیروز که خانم دکترِ عزیز گفتن که من رو برای صحبت در مورد ترانههای ضدّ عاشقی و نفرتآمیزِ جدید به کسی معرّفی کردهان، همهاش دارم به این فکر میکنم که آخه چه فرقی هست بین این ابیاتِ وحشی بافقی و ترانههای «مبتذل» (!) امروزی؟
وحشی میگفت:
تو مپندار که مهر از دل محزون، نرود
آتش عشق به جان افتَد و بیرون نرود
وین محبّت به صد افسانه و افسون، نرود
چه گمان غلط است این؟ برود، چون نرود؟!
حالا یکی هم میگه که:
خیال نکن نباشی، بدون تو میمیرم
گفته بودم عاشقم، خب؛ حرفمُ پس میگیرم
میدونین... مشکل، متنِ این شعرها نیست. مشکل اینجاست که یکی متعلّق به فرهنگ والاست و اون یکی به فرهنگ همهپسند. این دعوا هم اینقدر «همهپسند» شده که سراغش نمیرم؛ خودتون ادامهاش بدین... فقط از دیروز دارم باین فکر میکنم که همهاش تقصیر قاضی بیشرفِ دادگاهِ جیمز جویسه. میدونین دیگه لابد؛ خیلی معروفه... تو حکمش در مورد «یولیسس» ـ که متّهم به فسادِ اخلاقی! بود ـ نوشت: رویکردِ اثر نسبت به سکس، استفراغآور است و نه محرّک؛ بنابراین کتاب، اثریست جدّی و نه مستهجن و مبتذل! (ارزش داره این حکم رو چندین و چند بار بخونین... من اینقدر خوندمش که از خودم خجالت کشیدم.)
خلاصه از اونروز ببعد اگه توصیفهای سکسی، محرّک میبودن، اثر متّهم میشد به ابتذال و همهپسندی و اگه توصیفها، مهوّع قلمداد میشدن، اثر ـ با افتخار ـ ترفیع مقام پیدا میکرد به «تیریپ روشنفکری»! از اونروز ببعد، وقتی سالوادور دالی از گالا میخواد که با «شهوتانگیزترین کلماتی که برای هر دوی ما به غایت شرمآور باشد» بگه باهاش چه کار کنه، عشقشون میشه اِندِ سورئالیسم؛ ولی، وقتی تو یه متن چهار تا واژهی پایینتر از استاندارد (= شکم!) باشه، اون متن در بهترین حالت میشه «آرگو» ـ که دو تا استاد دانشگاه با تیغ جرّاحی بیفتن به جونش که: آیا بکدام دلایل طبقاتی، از این واژهها در متن استفاده شده است؟!
هیچوقت کسی گفت که توی آلبوم اوّل چاووشی، در کنار آه و نفرینها، این شعر حمید مصدق هم بود؟ که میگفت:
آن زمان که خبرِ مرگِ مرا
از کسی میشنوی، روی تو را
کاشکی میدیدم.
شانه بالا زدنت را،
ـ بیقید ـ
و تکان دادنِ دستت که،
ـ مهم نیست زیاد ـ
و تکاندادنِ سر را که،
ـ عجیب! عاقبت مرد؟
ـ افسوس!
ـ کاشکی میدیدم!
میدونین... مشکل متن شعرها نیست. مشکل اینه که اینجور همهپسندی به ذائقهی هایکالچر و مامانم ایناشون برخورده!
پ.ن. آخ که من چقدر دلم فحشدادن میخواد! بقولِ یکی از دوستانِ عزیز، چهرهی «لبِ خط»م داره عود میکنه! سینا جان، «فول» نمیگیرم... بگو تا من هم بهوای تو بگم! :))
کمتر و بیشتر مرتبط، در «راز»:
بازخوانی تجربهی مردانه در ترانههای عامیانه ـ ۱
مزخرف، امّا خوب
به دَرَک، ولی میکشمت
به جهنّم
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
خب ... در مورد پی نوشت ........ می تونین اونقدر رپ گوش بدین که دیگه همچین چیزی رو نخواین D: ... مخصوصا گروه های رپ Underground ی که توی ایرن جدیدا تشکیل شده ن ... مثل زدبازی .... دیگه حال آدم رو از فحش دادن بهم می زنن...
Greecicitic | June 13, 2006 02:43 PM
چه حکمی! دارم فکر میکنم نظر این جناب قاضی نسبت به باتای چه میتوانست باشد؟ (احتمالا نمیگفت یک لحظه دادگاه را ترک کنید تا من تنهائی بخوانم!!!؟) و اینکه آنچه شما گفتید هم بسیار جالب بود و خوب.
البته باید بگویم روی حساب آلرژی شدیدم به موسیقی گومدیسگوپ!!! چندان حوصلهی شنیدن یکسری از کارهای تازه را نداشتهام، اما با شما بسیار موافقم.
این ماجرا من را یاد این جملهی بسیار معروف "از تو همچین انتظاری رو نداشتم" میاندازد و "حرف بد، بده!"(البته اعتراف میکنم دقیقا نمیدانم چرا یاد این دو جمله افتادم!!!) به هر حال توجیه و توضیح خیلی خوبی بود. و یک چیز دیگر را هم اعتراف کنم: راستش بار اولی که شنیدم رضا صادقی شعر دریچههای زنده یاد اخوان را خوانده، کمی شوکه شدم. اما این را هم باید بگویم که اگر روزی بشنوم استاد شجریان دارد دریچهها را میخواند هم احتمالا شوکه میشوم!!! (چه پاراگراف آشفتهای شد!)
بعد دیگر اینکه، یک چیز خوب هم در این ترانهها همیشه جذبم کرده. تقریبا اغلب عشاق شکستخورده دوست دارند بعد از شکست ناله کنند و نیاز به تیمار دارند و نیاز به اینکه کسی بگوید "تو خوب بودی، اون لیاقتتو نداشت"، در این زمانه هم کمتر کسی وقت دارد از این لطفها به دوست شکستخوردهاش بکند. خب! شاید بشود گفت حالا یکی پیدا بشود و برای هزاران عاشق شکست خورده بگوید که زندگی بی تو آخر عشق و حاله! چه اشکالی دارد؟
(البته یک نکتهی آیرونیک دارد احتمالا که هر دو طرف همین ترانه را زمزمه میکنند و اشک میریزند!)
خلاصه اینکه به هر سه طرف هم میشود قاعدتا حق داد. کسی که از زبان آکادمیک! در توصیف سـکـس*و عشق استفاده میکند شاید فقط مشکلش این است که خیلی دچار خودمحورپنداری! میشود و چون خجالت میکشد از آن حرفها در جمع بزند میگوید پیف! (البته این را هم نمیدانم زبان آکادمیک اروتیک چه جور چیزی میشود!) طرف سوم هم قاضی جویس است، که خب! آن بیچاره هم لابد دلش ادبیات محرک میخواسته نه تهوعآور. فقط مشکلش این بوده که در حکم علت استفراغآور را توضیح نداده و اصلا هم متوجه نبوده طرفش جناب جویس است (فکر کنم بیشتر فهمیدم چرا این یولیسز هنوز مجوز چاپ نگرفته!)
راستی! یک فضولی راجع به پ.ن! آخ که چقدر خوب است. من هم تازگیها یواشکی برای خودم متون قاضیناپسند مینویسم (البته حمل بر خودپسندی و قیاس با جویس نشود!!!) و خیلی دلم میخواهد یکی دو بار حسابی فحش بدهم! خسته شدم بس که فقط جلوی تلویزیون فحش دادم.
ببخشید که باز آشفته شد کامنتم.
سرخوش باشید و پیروز.
*کامنتگیر به من ایراد گرفت که چرا حرف بد زدهام!!! خوب شد که به خاطر حکم آن قاضی به واژهی "جویس" ایراد نگرفت. وگرنه مجبور بودم جویس را هم تکهتکه کنم.
:P
ساسان م. ک. عاصی | June 13, 2006 05:01 PM
ضمن تشکر از قاضیی بیشرف و اعضای محترم هیات دبیرهی مستقر در هیات ژوری، لازم و واجب است به سمع و نظر حضرتعالی -که عمرتان مستدام و نفستان بیخوره باد- برسانم که قرن هفتم یک سعدی داشت و قرن هشتم یک حافظ و وحشی هم به تنهایی در یک قرن مجزا و مستقل زندگی میکرد و مطمئنام -اما نه خیلی- که در آن زمان مردم همچنان عامهپسند بودند و ترانههای همهپسند آن روزگار به ابتذال ترانههای مبتذل این روزگار بوده است و آن زمان نیز سنت روشنفکریای بوده است یحتمل با نام و لقبای دیگر و غیره و ذلک ای قربانِ خشم محوطهی جریمهات بروم!
سولوژن | June 13, 2006 07:49 PM
خيلي ممنون که نمي دانيد ابتذال يعني چه!
مهرنوش | June 14, 2006 10:40 AM
جناب بافقی هم اگر در زمان خود همه پسند بودند مبتذل میشدن؟ یعنی مثلا امثال جک های عبید زاکانی که امروز به عنوان حکایاتی ادبی می آیند در زمان خود چیزهایی همه پسند و مبتذل بودن؟
در ضمن درخواست می کنم(هر چند فکر نمی کنم به این درخواستم پاسخی جدی داده شود!) راجع به مفهوم«خز بودن» هم کمی صحبت کنید. خز، اصطلاحیه که توی نسل ما رایج شده. هر چیزی همه پسند بشه، به نوعی خز شده، یا کافیه که دیده بشه یه آدم احمق یا یه آدم خیلی بیش از حد مهمولی کاری رو بکنه تا این عبارت گفته بشه : ای بابا این کار هم خز شد! . البته چند روز قبل در جایی با دوستان متوجه شدم که مفهوم خز تنها به میزان همه پسندی مربوط نیست و با فاکتورهایی چون جواد بودن و بعضی فاکتورهای دیگر که برایم هنوز ناشناخته اند مرتبطه. به هر صورت فکر کنم خز بودن و همه پسند بودن و مفاهیمی ازین دست، مفاهیمی که در جامعه شناسی مورد توجّه باشن هستن و ارزش یه پست رو دارن!
sina | June 14, 2006 07:24 PM
حالا از کجا معلوم وحشی بافقی متعلق به فرهنگ والا بوده؟ یعنی پیشینیان ما فرهنگ مبتذل! نداشتن؟
سیاوش | June 19, 2006 09:04 PM
یه چیز جدیدی کشف کردم! فکر کنم موسیقی هم عرضه و تقاضا داره! یعنی یه جورایی نبود معشوقو با سفر و مردن و این جور چیزا نمیشه توجیه کرد (کاری که معمولا تو آهنگای دامبولی قبل انقلاب میکردن) باید هر طور باشه آدم امروزی که این شعرا رو میشنوه یه جوری احساس ارتباط بکنه دیگه. خوب این روزا سفر کردن خیلی خزه! پس میگن مثلا «تیریپ گریه بر ندار» که وقتی یکی میشنوه همچین سری تکان (!) بده بره تو فکر که هییییییییییی فلانی هم همینجوری بودا. شاید علت اینکه این مضمون یه دفه اینقد «مد» شده همین باشه!
(کلا گفتم! به من فکر نکنید! مشکلم داره حل میشه!)
سیاوش | June 20, 2006 09:48 PM