« نامگذاریِ وارونه ـ ۲ | صفحه اصلی | دوستانِ من آنلاین میشوند »
دربارهی تلفن ـ دربارهی من
...چشمهات هم یه جوری شده. شده مثل چشمهای من وقتهایی که دوستهات میومدن خونهات و یادت میرفت دوشاخهی تلفن رو بعد از تمومشدنِ ذکرتون بزنی توی پریز؛ کاملاً اتّفاقی. اونروز صبح هم کاملاً اتّفاقی اون دختر داشت از پلّههای آپارتمانت میومد پایین، وقتی اومدم تو، دو شاخهی تلفن هنوز روی زمین بود. داد زدی: «یعنی من برای یه شب قطعبودنِ تلفنم هم باید به تو جواب پس بدم؟»
ـ چند سانت توی زمین، در مجموعهی «عاشقیّت در پاورقی»؛ مهسا محبعلی
***
چند روز پیش، مدّتی نسبتاً طولانی از روز را با دوستِ عزیزی گذراندم و در آن مدّت نه به تلفنی جواب دادم و نه به پیغامهای کوتاه. دوستم، متعجّب پرسید «چرا جواب نمیدی؟» و ادامه داد که «حالا میفهمم گاهی، وقتی من هم تماس میگیرم و پاسخی نمیشنوم، چه اتّفاقی میفته...» در حالیکه او خودش تلفنش همیشه دمِ دستش است و حتّا وقتی میخوابد، میگذرادش زیر بالشش.
***
۱- همیشه دیدهناشدنی وارد یاهو مسنجرم میشوم و پیغامهای احتمالیم را میخوانم. زنگِ تلفنم عموماً خاموش است و اگر کسی هم تماس بگیرد و تلفن نزدیکم نباشد، حتّا متوجّه تماسها نمیشوم. بعضی را هم متوجّه میشوم و آنموقع پاسخ نمیدهم. شمارههای ناشناس را که اصولاً بیپاسخ میگذارم و ... همهی اینها، توهینکننده تلقّی میشوند. دوستانم حق دارند: «پاسخ ندادن»، «در دسترس نبودن» و حتّا «خاموش بودن تلفن» ـ مثلاً وقتیکه خوابیدهای، جایی هستی یا اصلاً دلت نمیخواهد با کسی صحبت کنی ـ اینروزها توهینکننده تلقّی میشوند. غیر از دوستان نزدیکم ـ که این اخلاقم را میشناسند و لابد کنار آمدهاند ـ دیگران، وقتی دوباره خودم تماس میگیرم، طلبکارانه میپرسند «چرا جواب ندادی؟» یا «تلفنت رو بنداز دور!» و اگر کمی مهربانتر ـ یا شوختر ـ باشند: «گوشی رو بردار آخه یار مهربونم / ای همه هستی من، ماهِ آسمونم / تا به کی مهمونی و اینور و اونور؟ / آخه یک دل داری و هزار تا دلبر!» (سعید محمدی)
۲- جوشوا میروویتس در کتابش «مکان بیمعناست: تأثیر رسانههای الکتریکی بر رفتار اجتماعی» میگوید که اگر جایی زندگی میکنید که به تلفن دسترسی ندارید، انگار دارید با اینکار به دوستانتان توهین میکنید! در دسترس نبودن، غیرطبیعیست؛ پس مردمگریز نامیده میشوید. بیتوجّه به اینکه چهکار دارید میکنید و کجا هستید، «باید» همیشه در دسترس باشید.
۳- با اینحال بگمان خودم، مردمگریز نیستم و در ضمن، موضوع وقتی تناقضآمیزتر میشود که متوجّه شوید بعضی از صمیمانهترین ارتباطهای من «واسطهدار» هستند. گاهی ارتباطهای ایمیلی، گفتگوهای «چت»ی، نامهنگارانه، تلفنی و اساماسیم، صمیمانهتر از روابط رودررویم هستند. بنابراین بیپاسخگذاشتنهایم را نمیتوانم با چنین گزارهای توجیه کنم که «ارتباطات واسطهدار را نمیپسندم و غیرصمیمانه میدانم؛ بنابراین حذر میکنم.»
۴- تلفن «الزامآور» است: مکلوهان در «برای درک رسانهها» برای اینکه به الزامآور بودنِ تلفن اشاره کند، بنقلِ خبر غریبی میپردازد: «در تاریخ ششم سپتامبر، کهنهسربازی که دچار بیماری عصبی بود و هوارد نامیده میشد، ناگهان دچار خشمی جنونآسا شد و در نیوجرسی پس از کشتن سیزده عابر به خانهاش رفت. گروهی تیرانداز سریعاً خانهی او را محاصره کردند و با انداختنِ گازِ اشکآور خواستند که او را از منزل بیرون بکشند. خبرنگاری که در دفتر روزنامه بود در حضور ما تلفن هوارد را گرفت. با شنیدنِ صدای زنگ، او دست از تیراندازی برداشت و به تلفن پاسخ داد: الو؟
ـ شما هوارد هستید؟
ـ بله...
ـ چرا، مردم را میکشید؟
ـ نمیدانم. در حال حاضر نمیتوانم به شما پاسخ دهم؛ بعداً بیشتر با هم حرف خواهیم زد. فعلاً خیلی کار دارم.»
۵- وقتی مادرم زنگ میزند و کوتاه پاسخ میدهم که «ببخشید. الان جایی هستم و بعداً بهت زنگ میزنم.» و او هم بزرگوارانه میگوید که کاری نداشته، احساس عذاب وجدان میکنم. وقتی به تماس از دسترفتهی پدرم جواب میدهم و میگویم «کاری داشتی که تلفن کردی؟» و جواب میشنوم که «مگه رابطهی من و تو کاریه که وقتی باهات کار دارم، زنگ بزنم؟» احساسِ عذابِ وجدان میکنم. با اینحال تلفن، برای من هم احتمالاً بعضی وقتها آنطور که مکلوهان میگوید «وسیلهای هتککننده»ست و وسطِ آدمکشی و جنایت، کار، دستشویی، مطالعه، تدریس، تحصیل و ... زنگ میخورَد. پس، خیلی وقتها ترجیح میدهم ازش دستِ بالا بعنوانِ پیجر استفاده کنم. گوشهای بگذارمش و بگذارمش که زنگ بخورد و پیغام بگیرد و این انتخاب را داشته باشم که به کدامها پاسخ بدهم. تلفن گاهی برای من معنای «مزاحمت» میدهد؛ یعنی ـ بقول تاملینسون ـ «نفوذ دنیای بیرونی به دنیای درونی». با اینحال، وقتی کسی زنگ نمیزند هم، حالم گرفته میشود و بیدرنگ بخاطر میآورم که «تلفنم زنگ نمیزنه؛ حالم بده!» (شهیار قنبری)
۶- نگرانیم دقیقاً این است: از وضعیّتی که در آن صحبت کردن، معادلِ اتّحاد است و سکوت، فراموشی معنا میشود، میترسم. هدف برایم، فقط ادامه دادن به گپ نیست. کیفیّت، دستِ کم باندازهی کمیّت اهمیّت دارد. زیگمونت باومن مینویسد: «در تمام گپزدن اینترنتی، صحبت با تلفنِ همراه و تایپ کردن بیست و چهارساعتهی ما، دروننگری و خودکاوی جایش را به تعامل دیوانهوار و احمقانهای داده که نهانیترین اسرارمان را در کنار فهرست خریدمان افشا میکند. با اینحال، اجازه دهید بگویم که این تعامل، برغم دیوانهواربودن، ممکن است اصلاً احمقانه بنظر نرسد، مشروط باینکه بفهمید و بیاد بسپارید که هدف ـ تنها هدفِ آن ـ ادامه دادن به گپ است. عرضهکنندگان خدمات اینترنتی، کشیشهایی نیستند که حرمت اتّحادها را تصدیق و تقدیس کنند. تنها تکیهگاه این اتّحادها، گپ زدن و حروفچینی ماست؛ این اتّحادها فقط پا به پای شماره گرفتن، صحبت کردن و پیام فرستادن دوام دارد. اگر از صحبت کردن دست بردارید، دیگر اتّحادی وجود ندارد. سکوت، معادل طرد است. در واقع این اتّحاد بیرون از متن وجود نداد ـ گرچه دقیقاً نه بهمان معنای مورد نظر دریدا.»
۷- رابطهی من با تلفن، مثل رابطهی بسیاری با تلفن، عاشقانه نیست: تلفنِ دستیم را شبها با خودم به بستر و روزها به حمّام نمیبرم؛ وقت حرف زدن با تلفن ثابت، با انگشتانم ـ مثل وقتی با موی کسی بازی میکنی ـ سیم تلفن را نوازش نمیکنم؛ شمارهگیر را ـ مثل تصویر تکراری فیلمهای عاشقانه، وقتی قهرمان با معشوقهاش گپ میزند ـ در آغوش نمیکشم.
همانقدر که تلفن، تناقضآمیز است و ارتباط و تنهایی را همزمان دارد؛ رابطهی من هم با تلفن، پارادوکسیکال است. از یکسو، خیلی وقتها از بیمِ مزاحمت (در معنایی که تاملینسون میگوید)، زنگِ تلفن را به کلّی خاموش و لرزشش را هم قطع میکنم: تلفن را اخته و «بیخطر» میکنم. و از سوی دیگر گاهی فکر میکنم «کاشکی تلفن بزنه زنگ، تو شبای بیقراری / تو با اون صدای گرمت، اسممو به لب بیاری» (توفان)
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
به به! چه عاشقانه هایی :)
گربه | June 10, 2006 12:05 PM
بنده افتخار دارم كه به اطلاعتون برسونم در حال حاضر تنها زن زير 30 سال مقيم تهران ميباشم كه تا كنون موبايل نداشتهام و در آينده نيز به گمانم نخواهم داشت. (اگر كسي را ميشناسيد كه اين حكم را نقض كند به من معرفياش كنيد. خيلي دوست دارم بشناسم)
ساراs | June 10, 2006 01:44 PM
ولی به نظر من آدم اگه برای بقیه ارزش قائل باشه به تلفناش جواب می ده ...... و یه چیز دیگه ... منم قبلها توی مسنجر همیشه Invisible بودم ...ولی نظرم عوض شد و دیگه این کارو نکردم ... چون به نظرم یه جور خودخواهی می اومد ... که من حق انتخاب داشته باشم که با کی حرف بزنم و به بقیه در مورد خودم این حقو ندم ... اگه اون کسی که می خواین باش حرف بزنین هم Invisible باشه چی؟ ... اگه همه Invisible بودن که نمی شد اصلا حرف زد...
Greecicitic | June 10, 2006 01:54 PM
خوب... شما که نیومدید! همه منتظر شما بودند! خبرنگارها، عکّاسها - کلّی بلیط فروخته بودیم... حیف شد که نیومدید :)
محمّد حسین | June 10, 2006 03:53 PM
دستمریزاد! :) مدتها بود دلم میخواست مطلبی بخوانم دربارهی رابطهی ابزار مدرن ارتباط (نمیدانم دارم ترکیب درستی را استفاده میکنم یا نه! و نمیدانم واژهی مناسب برای اشاره به مسنجر، تلفن موبایل و ثابت و ابزار با کارکرد مشابه چیست.) و انسان بخوانم؛ گرچه این یادداشت دربارهی شما و تلفن بود و شاید چندان عمومی آن را ننوشته بودید، اما میتوانم بگویم خیلی از سوالات و اشارتی را که منتظرشان بودم در این یادداشت خواندم و از خواندنشان لذت بردم.
راستش اول یاد بخشی از یادداشت نقطه الف دربارهی دروغ افتادم که مربوط به پاسخ ندادن به تلفن بود و خوانشنوشتی (به قول خود ایشان) که ارائه داده بودم. راستش علیرغم آنچه خودم نوشته بودم، باید اعتراف کنم که نمیتوانم تلفن را بیپاسخ بگذارم، حتی وقتی مطمئنم کسی آنسوی خط است که از شنیدن صدایش هم بیزارم!!! شاید بتوانم بگویم پاسخ دادن به تلفن برای من یک امر واجب است. اما نوع حرف زدنم و واژههائی که استفاده میکنم شاید قاعدهی ادامهی گپ را زیر پا میگذارد (البته نه همیشه). در واقع وقتی دوست ندارم با کسی صحبت کنم (که معمولا فقط دربارهی غریبهها پیش میآید. حتی غریبههای همخون!) طوری پاسخ میدهم که ادامه ی صحبت ناممکن باشد، اما وقتی دوستی آنسوی خط باشد، حتی وقتی اصولا امکان حرف زدن هم نداشته باشم، طوری صحبت میکنم که انگار میشود ساعتها حرف زد. شاید با توضیح اینها بتوانم بگویم برای من تلفن مثل یک وسیلهی آئینی است برای تائید زنده بودن و برای تاکید بر علاقه (یا بهتر است بگویم همان اتحاد؟).
تائید زندگی، شاید معلول این باشد که خیلی خلی کم از خانه و حتی از اتاقم بیرون میروم. گاهی در تنهائیهای طولانی کاملا شک میکنم به اینکه چیزی به اسم زندگی هنوز ادامه دارد (و توهم شدیدیست!!!) و اینطور وقتهاست که به شدت نیاز دارم به تلفن پاسخ بدهم (حتی به کسی که شماره را اشتباه گرفته) و گاهی حتی نیاز دارم بپرسم"امروز چند شنبهاس؟"
از طرف دیگر، تلفن و مسنجر، برای من نقش یک دنیای دیگر را کاملا بازی میکنند. روی خط آمدن و با تلفن حرف زدن، تقریبا عین از خانه خارج شدن (شاید شبیه همان بحثی که اینجا بود). پس باید اعتراف کنم بدون این ابزار تا حدودی زندگی برایم مشکل یا حداقل کاملا تخت و یکنواخت و وهمآلود میشود.
فکر کنم همینها رابطهی نسبتا عاشقانهی گاه به گاهم با تلفن را هم توضیح بدهد (البته نه همیشه). مثلا چند سال پیش عادت داشتم اگر با عزیزی خداحافظی میکردم گوشی را ببوسم (و خودم حیرت کردم وقتی در درک رسانهها خواندم این عادت نسبتا گستردهایست) و حتی گاهی موقع چت مانیتور را در آغوش میگیرم!!! و جالب اینجاست برای خودم که این برخوردها کاملا موضعیاند. یعنی همین ابزار مقدس گاهی کاملا بیجان و مزاحم میشوند برایم و گاه کاملا جاندار و عزیز...
ببخشید. خیلی یادداشتم طولانی شد و امیدوارم بیش از حد توضیح خصوصیات و بیربط به متن نشده باشد. راستش خیلی از خواندن یادداشتتان لذت بردم و کلی نطقم باز شد! P:
فقط سوال اینکه: کتاب ؛مکان بیمعناست...؛ ترجمه و چاپ شده؟
باز هم سپاسگزارم.
و خیلی ممنونم به خاطر لینک. لطف کردید.
سرخوش باشید و پیروز.
ساسان م. ک. عاصی | June 10, 2006 06:41 PM
حوزه خصوصي هر كس متعلق به خودش است، ميتواند به تلفن جواب بدهد يا ندهد. ممكن است هر آدمي در لحظهاي تصميم بگيرد و به هيچ تلفني جواب ندهد؛ اين حق اوست. اما موبايل تفاوت ميكند چون شماره مشخص است و لزوما آن فرد مورد نظر براي ارتباط است، علاوه براين امكان رؤيت شماره تماسگيرنده وجود دارد. در نتيجه امكان كدگذاريهاي متفتوتي وجود دارد.
حالا كه اين را نوشتهاي براي من توضيح بده، وقتي من تلفن ميزنم و تو جواب نميدهي، كدام يك از اين حالتهاست؟
1- من الان خوابم، نميتوانم جواب بدهم
2- من الان در جلسه هستم، نميتوانم جواب بدهم
3- من الان حوصله ندارم به هيچ تلفني جواب نميدهم
4- من اصلا حوصله تو را ندارم، پس به تلفن تو جواب نمي دهم
5- حالم را به هم ميزني ...
6- آن كاري كه قرار بود برايت انجام دهم، انجام ندادهام و در نتيجه رويم نميشود به تلفن جواب بدهم
7- من الان دستم بند است ...
8- شمارهات برايم ناآشناست، اصولا به تلفنهاي نامشخص جواب نميدهم
. . ..
بدبينانهترين حالت: من الان تصادف كردهام و دارم گوشه خيايان ميميرم، پس نميتوانم جواب بدهم
بگو كدام حالت است؟
سينا | June 10, 2006 07:00 PM
حرفهاي سينا رو قبول دارم. فکر کنم من بارها گفتم که تلفن غريبه هم جواب بده، ممکنه تلفن اش قطع باشه و الآن در موقعيت بدي باشه.
بهار | June 10, 2006 10:19 PM
فکر مي کنم اگر ايده آلي و اخلاقي نگاه کنيم بهتره آدم به همه ي تماس هاي موبايلي همان آن يا ديرتر - اولين فرصتي که ممکن شد- پاسخ بده. من شخصاْ نمي پسندم مثلاْ شما متوجه شده باشيد که من زنگ زده بودم و دير يا زود پاسخي از شما دريافت نکنم. همانطور که اين را نسبت به کساني که با من تماس مي گيرند نوعي بي توجهي يا بي ادبي تلقي مي کنم اگر به ايشان پاسخي ندهم. حداقل عذاب وجدان مي گيرم وقتي فراموش مي کنم حتي با تاخير پاسخ بدم (البته در مورد آنها که تشخيص مي دهم چه کسي بوده اند). با اينحال اعتراف مي کنم که در مورد خودم بوده است مواردي که بنا به ملاحظاتي از پاسخ دادن طفره رفته ام. دروغ چرا :)
از زندگی | June 10, 2006 11:00 PM
به نظر من بي جواب گذاشتن پيامها نقض آشکار حقوق بشر هست.
بدون و مطمئن باش که چوب خدا صدا نداره و دل هر کسي رو که شکستي يه روز بايد جواب بدي.طرف با هزار اميد و آرزو بهت زنگ ميزنه اونوقت تو دلش رو ميشکني.
اگه من بهت زنگ زدم از تلفن عمومي حتما گوشي رو بردار و گرنه نفرينت ميکنم.
اينقد هي نگو مک لوهان و رايسمن و مش تقي و . . .
کمي به خودت بيا و به روز رستاخيز ايمان بياور فرزندم!!!!!!
صفورا
صفوراهنرمند | June 10, 2006 11:38 PM
نطق من هم باز شد:
1. من وقتی به X اس ام اس میزنم و حالش را میپرسم یا وقتی که اولین شنوندهی ناراحتیها و خوشحالیهام اوست، پس مطمئناً دوستش دارم و برایم مهم است، اما وقتی جواب دادناش دیر شده باشد، اضطراب دارم که نکند اتفاقی برایاش افتاده باشد. برای همین خودم تا جایی که ممکن است به اس ام اس ها زود جواب میدهم، یا به ایمیلها، برای اینکه در چنین مواقعی انتظار برایام آزاردهندهس!
2. از آنجایی که به نوع صحبت کردن دوستانم با افراد پشت خطشان خیلی توجه میکنم، پس گاهی که شخص پشت خطشان خودم باشم، میتوانم بفهمم که خیلی صمیمانه صحبت میکنند یا از روی میل یا با اکراه. این رو اضافه کنید به رابطههای اس ام اسی فرستنده و گیرنده که خیلی مهمه، اینکه y همهاش فرستنده باشد و X همهاش گیرنده، و فرستندگی X فقط معطوف شود به پیامهای y، آن هم گاهی انگار از جواب دادناش میفهمی که چه مزاحم بزرگی بودهای و بهتر میبینی ازش عذرخواهی کنی، و این رو هم اضافه کنید به تمام ایمیلها و آفلاینها ... در نهایتاش این رو اضافه کنید به برخوردهای رودررو... و چیزهایی از این دست، و اینکه من منطق «سکوت معادل طرد است» رو در اینجا بسیار قبول دارم، در نتیجه مثل این است که شخص x بخواهد «فضاهای ممانعتکننده» به وجود آورد، و انگار که خواستار فقط و فقط «همجواری مجازی» باشد تا رابطه رو کوتاهتر و سطحیتر کند، بقیهاش رو خودتان حدس بزنید ... (آن وقت دوستی آن شب به من میگوید «کم آوردی»، نه عزیز من! فقط خواستم این بحثها رو وارد آن جمع و جو خوب نکنم!)
بهار | June 11, 2006 12:24 AM
به سینای عزیز: ممنونم که حوزهی خصوصی هر کس را منصفانه متعلّق به خودش میبینی. نکتهای که من متوجّه نشدهام هنوز، اینکه چه ويژگیهایی تلفن دستی را از ثابت متمایز میکند؟ منظورم از ویژگی واقعاً «ويژگی»ست: یعنی چیزی که مختص و ويژهی یکی باشد و در دیگری نباشد.
امّا پاسخ پرسشت: یکی اینکه گمانم «دستم بند است» و «خوابم» و «در جلسه»، خیلی تفاوتی با هم نمیکنند. با اینحال، صرفِ پاسخ ندادنِ من نمیتواند این طیف از تأویلها را در اختیار بگذارد. نیاز به شواهد دیگری هست: شناختِ متقابل و از ایندست. مثلاً اگر من تلفن تو را جواب ندهم احتمالاً اوّلین فکری که بذهنت میرسد این است که «خوابیده»!! :)) از شوخی گذشته، این درست چیزیست که برایم نگرانکنندهست: آیا تلفن، شناختهای متقابل را حذف و قواعد خودش را جایگزین میکند؟ یعنی آیا اینطوری که تو نوشتهای، تلفن دستی ژانر جداگانهای از ارتباط است که روابطِ خاصّی بین آدمها تحمیل میکند؟ یعنی اگر سینا بمن زنگ بزند و من جواب ندهم، ممکن است با خودش فکر کند که لابد «حالش را بهم میزنم که جواب نمیدهد»؟!؟ پس فرق سینا و فلان غریبه برای من چیست؟ هنوز اینقدر بدبین نشدهام که مطلقاً چنین قدرتی را به ابزارها نسبت بدهم. ولی راستش را بخواهی کامنتت نگرانم کرد. :)
و دستِ آخر اینکه مارکسی هم فکر کنیم (البته با برداشت شاید نادرست من)، انگار در هر وسیلهی تکنولوژیک، عقیدهای پنهان است و آن ابزار، سعی میکند دقیقاً همانطور که میخواهد عقیدهاش را تحمیل کند تا ما جهان را از منظر آن ابزار ببینیم. (چقدر موفّق است؟ کاملاً بستگی به ما دارد.) ابزارها نه فقط نوع رفتار انسان با طبیعت که کیفیّت رفتار ما با یکدیگر را هم تا حدودی تعیین میکنند. من اگر «دوست نداشته باشم» تلفن دستی عقیدهی «همیشه در دسترس بودن» را به دنیای شخصیم تحمیل کند و روابطم با دیگران را ـ بگمان خودم ـ کیفیّتاً تغییر منفی بدهد، چه کار میتوانم بکنم؟ زمینیتر ـ و سیناییترش! ;) ـ میشود این نمونه: وقتی جو و طرف را کلّی آماده کردهای و فضای رؤیایی را خلق، که ببوسیش و ناگهان تلفن کوفتی زنگ میزند و حاصل زحماتت بباد میرود. (فکرش را بکن مثلاً طرف قهر کند و کلاً برود!) لابد میگویی: خب، تلفن را خاموش کن. جواب میدهم که اگر اینکار را بکنم، در اوّلین تماس بعدی، مخاطبم میپرسد: چرا تلفنت خاموش بود؟ (آنوقت من حق دارم جواب بدهم: بتو چه؟!!) یعنی میخواهم بگویم که من حتّا حق خاموش کردنِ تلفن، در دسترس نبودن و به طریق اولا پاسخ ندادن را فاقدم. اگر تلفن را بردارم، به معشوقه و عشقم توهین کردهام؛ اگر برندارم به کسی که پشت خط، منتظر است: خودِ چوبِ دو سر گه [شما بخوانید، طلا]! وقتی اساماسی را پاسخ نمیدهم و طرف بیست مرتبهی دیگر اساماسش را میفرستد که «اگر جواب نمیدهی یعنی اینکه به دستت نمیرسد. وگرنه باشعورتر از آنی که به اساماسهای من پاسخ ندهی!!» آنوقت تو از حوزهی خصوصی صحبت میکنی؟
بهرحال، میدانی که خودم بسیار از تکنولوژی استفاده میکنم و مثل فروید هم بدبین نیستم که میگفت اگر قطار و هواپیما اختراع نشده بود، لازم نبود که نگران بچّهام بشوم که رفته سفر و حالا به تلفنِ لعنتی نیاز پیدا کنم تا بفهمم سالم رسیده... میخواهم بگویم که بابتِ این حرفها گریزان از تکنولوژی تلقّیم نکنند.
به خانم دکتر احمدنیای عزیز: «اخلاقی بودن» را چطور تعریف میکنید؟ یکیش اینکه (آنطور که از یادداشتتان برمیآمد) «آنچه را برای خودم نمیپسندم برای دیگران هم.» بسیار خب. اگر من بگویم که میپذیرم به تلفنم گاهی پاسخ ندهند، آیا حق دارم که به تلفنهای دیگران گاهی جواب ندهم؟ انگار نه! چرا؟ چون ظاهراً تلفن همراه با خودش «مقررات و قواعد» میآورد و نه «اخلاق». میدانیم که هر چیزی که قانون باشد الزاماً اخلاقی نیست و برعکس. یا شاید اخلاقی بودن را اینطور تعریف میکنیم: به دیگران ضرر نرساند. آیا من با جواب ندادنم به مخاطبانم ضرر میرسانم؟ شاید! ولی اگر بگویم که آنها هم با زنگ زدنهایشان به من ضرر میزنند و مثلاً سرزده وارد حریم خصوصی من میشوند، چه؟ یا اگر من ویژگی «الزامآور» بودن تلفن را مخالف «اخلاق» بدانم چطور؟ (بعبارت دیگر معتقد باشم آنچه الزامآور است، نمیتواند اخلاقی باشد.) اومممم... بنظرم توجیه اخلاقی یکّه آوردن برای رفتار با تلفن، یک کم سخت باشد. از طرف دیگر احتمالاً همهمان برای نوع رفتارمان، توجیههایی داریم. مهم این است که متقابلاً بر سرشان به توافق برسیم. نه اینکه همه چیز را آنطور که از یادداشت سینا برداشت کردم، به ابزار بسپاریم و بگوییم «موبایل [چون موبایل است؛ فیذاتنفسه!] تفاوت میکند.»... نمیدانم. دستِ کم الان اینطور گمان میکنم. :) (این بخش را هم خصوصیتر بگویم که شما که زنگ بزنید همیشه خوشحال میشوم و هدف از تماستان امر و فرمایش باشد، بیشک خوشحالتر :)!)
به بهار عزیز: حرفت را میفهمم. اندکیش را هم در جواب به دیگرانِ عزیز، پاسخ گفتهام. میماند یک نکته و سؤال برای من ـ که شاید بیربط بتمام نوشتهات باشد: آیا روابط مجازی، سطحیتر است؟ سطحیتر، یعنی غیرصمیمیتر؟ من شک دارم اینطور باشد. شکّ بزرگ! :) شاید در فرصت مقتضی دربارهی صمیمیّت بنویسم. گمانم هنوز نتوانستهام موضوع «صمیمیّت» را که اوّلبار در مورد وبلاگها نقل کردم (محلّهی بدنام وبلاگستان) درست بسط بدهم. بهرحال همین را بگویم که با ایدهات مخالفم. (گرچه نمیگویم که صمیمیتر هست یا نه؟ ادّعایم این است که قواعد صمیمیّت واقعی را براحتی نمیتوان به صمیمیّت مجازی بسط داد.)
به ساسانِ عزیز: واقعاً و جدّاً ممنون از پاسختان. فقط اینکه کتاب هنوز بفارسی برگردانده نشده متأسّفانه.
به میثاقِ عزیز: راست میگویی! اگر همه نادیدنی باشند، هیچکس نمیتواند با هیچکس حرف بزند. شاید درستترش این باشد که برای آنهایی که دوست داری باهاشان حرف بزنی دیدنی باشی...
-----
و جالب اینکه بیشتر کسانی که ایراد گرفتهاند، دوستانم هستند؛ کسانیکه عموماً تلفنهایشان را بیپاسخ نمیگذارم، هیچ؛ خوشحال هم میشوم از تماسشان. اینطوری که فقط شرمندگیش ماند برای من! بقولِ راوی قصّههای عامّهپسند: تهش هیچی نموند! :))
Pouyan | June 11, 2006 10:44 AM
يادم باشد تا سر شماره ي چهار خوانده ام و بعد رفته ام توي فکر. دارم درباره اش فکر ميکنم.
برمي گردم.
کتایون آموزگار | June 11, 2006 10:56 AM
وقتي که وقتي مو بايلت زنگ مي زنه فارغ از اينکه بهش جواب بدي يا نه احساس غرور مي کني ؟ نه؟
نمي خوام بگم بي پاسخ گذاشتن به ادم اجازه ميده که بيشتر از اين حس لذت ببره . فقط خواستم بگه چرا "کاشکي تلفون بزنه زنگ" در حالي که ممکنه نخوام جوابش رو بدم يا حتي مزاحم تلقي شه!
amir | June 11, 2006 11:07 AM
خواندم . خوب و ملموس نوشته شده.
من و همسرم هيچکدام تلفن همراه نداريم. او از تلفن فراري است اما من به تلفن منطقي نگاه مي کنم. تلفن همراه هم گاهي براي آدم لازم است.
بيشتر اوقات تلفن که زنگ مي زند همسرم از جا مي پرد . صداي زنگ تلفن هم آزارش ميدهد و اگر خودش با کسي کاري نداشته باشد مي گويد:
-بگو نيست!
شمال هم که مي رفتيم براي آن ويلا تلفن نگرفته بود. مي رفتيم از تلفنخانه زنگ مي زديم که :-رسيديم!
شايد ما مردم گريز باشيم نمي دانم شايد هم او. اما من گاهي اوقات دلم براي حرف زدن با ديگران تنگ مي شود.
اما اين بحث که آيا ما حق داريم زمان هايي را براي خودمان قائل شويم که طي آن مدت ديگران را از تماس گرفتن با خودمان محروم کنيم يا نه هنوز جاي فکر دارد. من فکر ميکنم حق داريم. همچنانکه ديگران هم همين حق را دارند.
کتایون آموزگار | June 11, 2006 11:15 AM
... اما گمان می کنم جزء دوستانی هستم که بسیار تلفنش برداشته نشده، بی پاسخ مانده و اس ام اس اش بی جواب و نمی دانم چرا ...
-----
جوابت رو شفاهی دادم؛ کتبی هم میدم عزیزم! اون هم اینکه «بچّهها! جمعها رو حفظ کنین!» از شوخی کمکم داره تبدیل میشه به جدّی!
فرهاد عباسی | June 11, 2006 11:39 AM
روي گوشي تلفن همراهم زنگي را مخصوص تماس هاي جواب ندادني قرارداده ام... هر روز تعداد بيشتري از شماره هاي داخل حافظه به جواب ندادني ها اضافه مي شوند...
بخش نظرات وبلاگت شبيه چت روم شده!... دليلش هر چه که باشد حسن خوبي است اين موضوع... تو در ارتباط يافتن با مخاطبت موفق بوده اي و آدم؛مثلن خود من؛ وقتي مطلبت را مي خواند اول با خودش مي گويد عجب... چقدر شبيه به من!... بعد روي کلمه ي يادداشتها دوبار کليک مي کند!
وبلاگت را به زودي زود لينک خواهم کرد
ا.ا | June 11, 2006 01:16 PM
1. به جای سینا که نه، از نظر خودم ویژگی تلفن ثابت و همراه این است که تلفن همراه، همراه است. یعنی «هرجا» که تو باشی، «هیچ کجا» فقط جایی است که آنتن نمیدهد یا شارژش تمام شده باشد، تلفن ثابت فقط مختص خانه است، فقط مختص محل کار است. پس من تلفن همراه دارم که بیشتر از تلفن ثابت مرتبط و در دسترس باشم. به قول باومن، «وقتی با تلفن همراه هستید، هرگز غایب یا دوردست نیستید. همیشه حاضرید.» مکالمه برای تلفن همراه این میشه: «هروقت» کار ضروری یا مشکلی برایت پیش آمد/ «هروقت» جواب را پیدا کردی/ «هروقت» دوست داشتی، میتوانی با تلفن همراهم تماس بگیری. اما تلفن ثابت: اگر کار ضروری یا مشکلی برایت پیش آمد باید تا شب صبر کنی تا به خانه بیایم، چون در طول روز خانه نیستم، یا این: دوست داشتی تماس بگیر، من فقط شبها خانهام. و همین ویژگی باعث میشود طرز رفتار من هم تغییر کند، یعنی اگر به تلفن همراه دوستم تماس بگیرم و جواب ندهد ممکن است زودتر به دلشوره بیفتم و نگرانش شوم، اما تلفن منزل این ویژگی را از نظر زمانی کمتر دارد.
2. گویا جوابت چندان ربطی به نوشتهی من ندارد، به جز قسمتی که در پرانتز نوشتهای. فکر کنم از زمانی که در دنیای مجازی سیر میکنم، بارها و بارها گفته باشم و نه برای من که برای همه مسلم است که مرام دنیای مجازی با دنیای واقعی فرق میکند، نوع دوستیها در دنیای مجازی و واقعی متفاوت است پس صمیمیتاش هم و خیلی از رفتارها در این دو دنیا مانند هم نیستند. توضیح اش هم خیلی ساده است: دو دنیای متفاوتند، ابزارشان و روابط در آن متفاوت است، پس رفتارهای در آن هم متفاوت باشد، به همین راحتی.
کتمان نمیکنم که دوستان مجازی بسیار بسیار خوبی دارم، برایم وقت میگذارند، کمکم میکنند، با آنها همدلی میکنم، آنها با من همدلی میکنند. من این صمیمیتها و دوستیها را رد نمیکنم، چه بسا دوستیهای مجازیای هم بوده که به دنیای واقعی کشیده شده.
اما ما یک دنیای واقعی داریم و یک دنیای مجازی، رابطه و صمیمیت دنیای مجازی به دنیای واقعی کشیده میشود، پس نوع صمیمیتها تغییر میکند، در دنیای مجازی «متصل» بودن را داریم، در دنیای واقعی «درگیر بودن» را. بر همین اساس مکالمهها هم فرق میکند، زیرا مکالمههای مجازی و واقعی با هم متفاوت است. حرف من این است که، دوستیای که به دنیای واقعی کشیده شده، دوستی دنیای واقعی است، قواعد و نوعاش با زمانی که مجازی بود، فرق میکند. حالا او خودش را دوست دنیای واقعی من به حساب میآورد اگرچه سرمنشاءاش مجازی بوده باشد. پس اگر من تلاش کنم با او همانند همان دنیا رفتار کنم، یعنی خواستار همان نوع دوستی مجازی هستم تا واقعی. من گفتم این تلاشها «فضاهای ممانعت کننده» بوجود میاره، یعنی: ببین بیشتر از این دیگه به من نزدیک نشو! من گفتم که «انگار» شخص میخواهد همان قواعد دنیای مجازی را باز پیاده کند؛ مثال غلو شدهاش این می شود که: من با دوستی رابطهی صمیمانه دارم در دنیای مجازی، پس از مدتی عاشقاش میشوم، مدام برایش نامههای عاشقانه مینویسم، بعد در دنیای واقعی عکس این را عمل میکنم، در دنیای واقعی به او کوچکترین توجهی نمیکنم، از او دوری میکنم. منظور من این بود که انگار طرف میخواهد روابط دنیای واقعیاش را کوتاه کند: بیشتر از این دیگه به من نزدیک نشو!
3. من همیشه پافشاری کردهام روی اینکه، تو حق داری که محدوده، نوع ، کیفیت و کمیت رابطهات را با دیگران مشخص کنی، پس حق داری گاهی به تلفن جواب ندهی و همینطور به اس ام اس ها. من هم دوست ندارم کسی مدام تلفنی و اس ام اسی مزاحمام شود وقتی هم روی اعصابم راه برود، دوست دارم به درک واصلاش کنم (بلک لیست)، اما تناقضها و توقعات رفتاری را در نظر بگیر. توقعات را خودم به دست دیگران میدهم. فکر کنم خودت یک بار این رو به من گفتی: وقتی دوست نداری با کسی رابطه داشته باشی، پس لزومی نداره بهش جواب بدی. یادته؟ یعنی اگر بهش جواب بدی، دوست داری رابطهات رو ادامه بدی. اینطور برایت بگویم: مطمئناً هر بار که طرف برایت اس ام اس میزده آنقدر باشعور و هرجا که بودی جواب دادهای که در مراحل بعدی "بیست مرتبهی دیگر اساماسش را میفرستد که «اگر جواب نمیدهی یعنی اینکه به دستت نمیرسد. وگرنه باشعورتر از آنی که به اساماس های من پاسخ ندهی!!»" وگرنه اگر برای طرف مشخص شده باشد نوع رابطه، اینطور نمیکند، استثناء هم هست البته. رابطه که درست تعریف شده باشد، هیچ وقت دیگر دوستات نمیپرسد چرا تلفنات خاموشه و چیزهایی از این دست، باز هم اینجا استثناء هست. میخواهم بگویم توقعات در رابطه را خودمان بوجود میآوریم، وقتی نوع رابطهی من با دوستم مشخص باشد، وقتی طرز رفتارش را بشناسم هیچ وقت بیست بار برایش اس ام اس نمیفرستم، یا این جسارت را نمیکنم که ازش بپرسم چرا تلفنات خاموشه، مگر اینکه دوست صمیمیاش باشم و فکر کنم برایش اتفاقی افتاده. نمیدونم واضح توضیح دادم یا نه. در هرصورت تو حق داری در این مورد هر طور که دلت میخواد رفتار کنی، میتونی بگی دوستانم ناراحت میشوند خب بشوند، من دوست دارم الآن اینطور باشم.
بهار | June 11, 2006 02:10 PM
بهار جان،
دوسهباری نوشتهات را خواندم و هنوز احساس میکنم که درست متوجّه نشدهام. بهرحال، سعی میکنم مطابق آنچه فهمیدهام جواب بدهم. امّا قبل از همه امیدوارم از پاسخی که دادهام این برداشت در موردم پیش نیامده باشد که «میتونی بگی دوستانم ناراحت میشوند خب بشوند، من دوست دارم الآن اینطور باشم.» که مطابق رأی و سلیقهی من نیست در هر صورت.
۱- توصیفت دربارهی ویژگیهای تلفن دستی و ثابت خیلی خوب بود و مطابق آنچه من میخواستم. احتمالاً تو هم باین شدّت با این نظر موافق نیستی؛ ولی بهرحال اگر بخواهم افراطی پشتِ نوشتهات و پیامِ پنهانش را بخوانم، چیزی نمیبنم جز این: «ابزارها روابط ما آدمها را تعیین میکنند.» من ـ دستِ پایین ـ از این حکم خوشم نمیآید. نه اخلاقی میدانمش و نه در واقع، تحقّقیافتنی. گرچه، خطرش را حس میکنم. بیشتر هم طول و تفصیلش نمیدهم. فقط (چون این بخش بیشتر به رشتهی تو مربوط میشود) ارجاع میدهم به حکم «رسانه، پیام است» مکلوهان و جدلهایش ـ که بنظرم بنیانیترین و شبیهترین بحث به چیزیست که اینجا گفتم در تئوریهای ارتباطات.
۲- گرچه باین قسمت «نه برای من که برای همه مسلم است...» مشکوکم؛ ولی ادامهاش را میپذیرم و مغایرتی نمیبینم با آنچه گفتهام. تا جایی هم که بخاطر دارم در بحثمان با دوستان مشترکمان دربارهی ماهیّت وبلاگستان، من ـ باز بشکلی افراطی ـ موافق این موضع بودم که دنیای وبلاگستان، دنیای جدیدیست که همه چیزش ـ از جمله صمیمیّتش ـ فرق میکند و تو بیشتر متمایل بودی باین معنا که دنیای وبلاگستان، امتداد و استمرار دنیای واقعیست و مثلاً شهرتها به اینجا هم نشت میکنند ـ که میکنند. من معتقدم اصولاً صمیمیّت ـ نه در مقدار و اندازه ـ که در کیفیّت، در این دو دنیا متفاوتند! (شاید نظرم نپخته و نادرست باشد حتّا.) امّا تا جاییکه از نوشتهات فهمیدم ـ و ممکن است که نادرست برداشت کردهباشم ـ بنظر میرسد تو فقط معتقدی که صمیمیّت از نظر اندازه متفاوت است («بیشتراز این» دیگه به من نزدیک نشو). بهرحال، اینجا همانجاییست که درست متوجّه منظورت نمیشوم.
در عوض میتوانم نظر خودم را روشن بگویم: بنظر من وقتی از صمیمیّت با واسطه حرف میزنیم، نیاز به بازتعریف واژهی صمیمیّت داریم. بحث بر سر اندازه و عمق و درازا و پهنایش نیست!
۳- آفرین! اینجا هم با تو همدلم. هم با حقوقی که گفتی موافقم و هم در مورد انتظارات، همرأیم. ولی بنظرم تناقضی بین آنچه اینجا گفتهای و بند اوّل موجود است. روشن و واضح، آنچه من درست نمیفهمم اینکه:
آ- آیا وسیلهی ارتباط (تلفن، اساماس، تلفن دستی، اینترنت و ...) کیفیّت رابطهی ما را تعیین میکند؟
ب- کیفیّت رابطهی ما را انتظارات متقابلمان تعیین میکند؟
پ- یا تلفیقی از دو تای بالا؟
خودم با سوّمی موافقترم. ابزار را نادیده نمیگیرم؛ ولی از سوی دیگر، تسلیمش هم نیستم. با دوستانم ـ بقدری که فرصت کنم، مستقیم یا نامستقیم ـ دربارهی انتظاراتی که گفتی چانهزنی میکنم تا تلقّی توهین نشود. (احتمالاً این چانهزنیها و گپ و گفتها هنوز کافی نبوده و بعضاً از جوابندادنهای بموقع برداشتِ توهین کردهاند.) بنابراین، برایم مهم است. مثلاً همینکه اینها را نوشتهام شاهدش. گرچه اهمیّت هم درجهبندی دارد. برای غریبهها اینقدر سعی در توجیه کارم نمیکنم. (شاید بهشان بگویم تلفنم کلاً از کار افتاده و جواب نمیدهد دیگر!!)
Pouyan | June 11, 2006 03:39 PM
خوب، حالا كه بازار جواب و جوابدهي و روبوسي گرمه من هم كم نيارم و نظري بگم و قول بدم آخرينم باشه.
علاوه بر اون نكته مهمي كه در مورد تفاوت موبايل و تلفن هست، در مورد موبايل يه نكتهاي براي من اهميت داره كه بهار به اون اشاره نكرده. به نظر من موبايل يه وسيله شخصي مثل حوله ميمونه. خيلي از آدمهايي كه من ميشناسم موبايلشون رو به من نميدن، چون توش جوكي رو ذخيره كردن كه به نظرشون بيناموسيه و من نبايد بدونم كه اونا از اين جوكها دارن! همين جا اهميت شخصي بودن چند برابر ميشه، حالا به اين موضوع اين نكته رو اضافه كن كه وقتي کسي به موبايل تو زنگ ميزنه ميدوني كه با تو كار داره. يادمه وقتي دبيرستاني بوديم و موبايل نبود، وقتي بچهها ميخواستن به يه دختره شماره بدن كلي هماهنگ ميكردن كه بدونن دختر خانم كي زنگ ميزنه و خودشون بردارن و هزار مسأله ديگه. الان ديگه اين مشكل نيست. در مورد تلفن همراه تو مطمئني كه اوني كه زنگ زده با تو كار داره (تو رو با تأكيد ميگم). تو حوزه خصوصي خودت رو داري، من هم معتقدم كه وقتي تو خيابون راه ميرم كسي نبايد بياد از من كمك بخواد اما كمك كردن لازمه. نميتونيم تو جامعه زندگي كنيم و سطحي از اعتماد رو نداشته باشيم. به خصوص كه من اگه خودم رو جامعهنگر ميدونم، بر روي مسأله اعتماد اجتماعي تأكيد ميكنم. اينجا رابطه من و تو مهم نيست؛ چون همون طور كه خودت گفتي ميدونم من و تو اون قدر رابطه صميمانهاي داريم كه اگه جواب ندي، بيشتر نگران بشم و نه ناراحت. اما جامعه من و تو نيست؛ جامعه از همه آدمهايي تشكيل شده كه به من و تو زنگ ميزنن. من دلنگران رابطه خودم و تو نيستم، من ميدونم كه هر موقع به كمك تو احتياج داشته باشم كمكم ميكني.
يادم نميره يه بار با ديگري (در معناي بارتي :) ) صحبت ميكردم، گفت چرا فلان روز به من زنگ نزدي، گفتم دو سه بار زدم نبودي ديدم ساعت 11 به بعده و تو ميخوابي و اون دفعه كه فلان آدم بهت زنگ زده بود اومدي كلي فحش بهش دادي. گفت تو خودت رو با فلاني مقايسه ميكني؟ گفتم وقتي رفتار تو با هر دوي ما يك جوره مجبورم اين كار رو بكنم.
جواب دادن تلفن يك نشانه در نظام نشانه شناسي است، همين و من اون رو در متن (اي كاش ميشد ايتاليكش كنم) معني ميكنم. من در متن دوستي با تو برداشت خودم رو ميكنم كه لزوما با برداشت ديگري در متن مشابه يكسان نيست. اين نظام معنيسازي خيلي پيچيده ميشه. به اين راحتي در موردش حكم داد.
سينا | June 11, 2006 06:13 PM
سینا جان، موافقم. بنظر من هم دقیقاً: «من در متن دوستی با تو برداشت خودم رو میکنم که لزوماً با برداشت دیگری در متن مشابه یکسان نیست». با این حرف خیلی موافقم. :)
امّا در مورد مثالت... هرچند، در مَثَل مناقشه نیست. ولی من بیست و چهار ساعته در خیابان راه نمیروم و قدم نمیزنم. گاهی هم آنقدر مغموم و سر بتو راه میروم که کسی اصلاً جرأت نمیکند کلامی بگوید و کمکی بخواهد!!
Pouyan | June 11, 2006 07:28 PM
قبل از همه، لازم است بگویم، منظور من از اینکه « میتونی بگی دوستانم ناراحت میشوند خب بشوند، من دوست دارم الآن اینطور باشم.» آن مقدار خودمختاریای نبود که دوستان دیگرت را نادیده بگیری و ارزششان را به هیچ بیانگاری.
1. اما در مورد ابزارها و روابط انسانی، پستمن معتقده که زمانی، اندیشههای فرهنگی بر ابزار و نقش آنها حاکمیت داشت، با ظهور تکنوکراسی، رقابت بین آن دو بوجود میآید: انسان مساوی است با تکنیک؛ سرانجام تکنوپولی است، مرحلهای که ابزار و تکنولوژی بر فرهنگ و انسانها حاکم میشوند، بر آنها هجوم میآورند و حتا سعی میکنند به فرهنگ تبدیل شوند. با این همه، چیزی که در جوامع میبینیم ، این است که بین این دو نزاع وجود دارد، که مبادا ارزشهای فرهنگی، دینی و مذهبی و روابط انسانی به «دلقک حرمسرا» تبدیل بشه. اما مساله از نظر من این است که با هجوم تکنولوژی و ابزارها در زندگیمان، به وضعیتی رسیدهایم که ناگزیریم از آنها استفاده کنیم. نکتهای دیگر اینکه کاربرد و ویژگیهای این ابزارها به ناچار «بر رفتار انسانها تأثیر گذاشته». من افراطی بیان نمیکنم که «ابزارها رابطه ما آدمها را تعیین میکنند» اما معتقدم «روابط ما را تغییر دادهاند»، نمیگویم در برابر آن تسلیم هستیم، زیرا ما انسانیم و میتوانیم تفکر کنیم. با این توضیح میخواهم بگویم که ویژگی تلفن همراه در دسترس بودن است، اما نه به طرز کنترلناشدنی. (در نوشتهام گفته بودم: شخص میتواند بلاواسطه و گاهی با تأخیر صحبت کند و یا به SMS جواب بدهد. از میان پیامها، تماسها و خروجیهای متنوع تلفن همراه، مردم به آن پیامهایی گرایش پیدا میکنند که برایشان مناسب به نظر میرسد، یعنی پیامهایی متناسب با موقعیت «هرروزه»یشان. آنها به راحتی میتوانند افرادی را که دیگر با موقعیتهایشان متناسب و سازگار نیستند در لیست سیاههشان ثبت کنند (.بر اساس همان نزاعی که گفتم میتوانی گاهی پایبندش باشی و میتوانی گاهی نباشی. این همان چیزی است که در بند سوم گفتی، و من هم در کامنت قبلیام گفته بودم: یعنی تلفیقی از هر دو!
2. به گمانم بارها و بارها از صمیمت و کیفیت گفتی، اما من منظورت را از آن صمیمیت و کیفیتی که مدنظرت است نفهمیدم. بهتره تعریفاش کنی یا فاکتورهاش رو بیان کنی.
منظورم از «بیشتر از» تأکید بر کمیت، اندازه، عمق و درازا و پهنا نبود، مثالی برای کنار هم قرار دادن آن دو نداشتم. در روابط دوستی اگرچه به کیفیت رابطه بها میدهم اما نمیتوانم منکر کمیت شوم. مثال افراطیاش: من نمیتوانم بگویم کیفیت رابطهی من و همسرم چنین و چنان است، ما زوجهای خوشبختی هستیم، اما خبری از کمیت نباشد.
در بحث از وبلاگستان، من منکر وجود صمیمیت در اینجا نشدم. مضمون گفتهام این بود که اگرچه کیفیت و کمیت رابطهی من و صمیمیتام با استادم در این دنیا میتواند بیشتر شود، اما جایگاهها تغییری نکرده، به این معنا که ما در ایجاد رابطهی صمیمانه با استادمان در این دنیا، شعور و پیش فرضی رو مبنی بر قدسی بودناش قرار میدهیم: او استاد است، او پزشک است، او روشنفکر است!
3. نکتهای که هست ایجاد توقعات در روابطست، که قبلاً هم گفتم، راحتترش اینطور میشود که: تو با کیفیت در روابط با دوستانات _ و نه غریبهها_ این توقع را بوجود آوردهای که هر وقت تماس میگیرند، جواب دهی، خوب باشی، بخندی، تحویل بگیری، از کلمات خاصی استفاده کنی و غیره _ مثال کوچکاش را پیشتر بارها برایت گفتهام: شکلک خندهای که در اس ام اس ها به کار میبری، یادت هست ؟! مثال دیگر: چندبار از یکی از دوستان مشترکمان شنیدهام که: «چندبار با امیر تماس گرفتم، جواب نداد، فکر کنم حالش خوب نیست، نگرانش شدم.»
پ.ن. 1. لطفاً اینقدر تأکید بر کلمات و جملهها نکن: "گرچه باین قسمت «نه برای من که برای همه مسلم است...» مشکوکم" هدف از بحث چیز دیگریست، اینطور نیست ؟! :)
پ.ن.2. سیستم کامنتدونی ات از نوشته ی من خطا گرفت، به دلیل تکه ای از کلمهی آی-ک-و-ن (icon) که به شکلک تغییرش دادم، کلی خندیدم. :))
-----
نمیدانم از آغاز، نظرت همینها بود یا نه؛ بهرحال، روشنشدنش نزدِ من، حاصل گفتگوست. ممنون که حوصله کردی و پاسخم دادی. حالا، در کلیّات بحثت با تو موافقم؛ جزئیاتش هم که از قرار بیاهمیّتاند نسبت به هدفمان.
میمانَد موضوع «صمیمیّت» که مجالِ دوبارهای میطلبد. احتمالاً بعدتر یادداشتش کنم.
بهار | June 11, 2006 08:34 PM
سلام
خيلي عالي بود. لذت بردم . هم از بيان احساستت و هم نحوه بيان علمي مطلب.
من معمولا اگه برسم هر روز به سايتت سر مي زنم.
من جديدا يک وبلاگ درست کردم که آدرسش در بالا آوردم . به اون سر بزني خوشحال مي شم. اگه نظر بدي خيلي خوشحال چون برام مهم و قابل استفاده است.
اگه هم «متفاوت» رو پسنديدي لينک بدي ممنون مي شم.
موفق و شاد باشي .
دوست و همکلاسي شما. رشيدي.
رشيدي | June 13, 2006 02:23 PM
من نمي دونم اين سينا کيه (استفاده از ضمير "این" بي احترامي محسوب نشه) ولي کامنت هاش رو که مي خونم کلي خوشم مياد.
از شخصيتي هم که باز هم به لطف همين کامنتها ازش تجسم کردم خيلي خيلي خوشم مياد.
amiri | June 14, 2006 11:29 PM
...آفرين ..نگاه لطيف و رهايي دارد اين نوشته ...کسي که از انسانيتش دفاع مي کند..
سارا محمدي | July 12, 2006 06:42 PM