« ده حکمت از سفری چند روزه به سرزمین مادریم، گرگان | صفحه اصلی | نامگذاریِ وارونه ـ ۲ »
نامگذاریِ وارونه - ۱
علی ـ برادر عزیزم ـ لطف کرده و بعد مدّتها برای «راز» نوشته...
***
نامگذاریِ وارونه - ۱
علی شیوا
* در روزگارِ اجارهنشینی، پیرزنِ صاحبخانهی ما که خود در همان ساختمان زندگی میکرد، سرایداری داشت کمابیش سیساله، میانهقامت، لاغراندام با موهایی پسرَویکرده و چهره و رفتاری که سادگی از آن پدیدار بود. عجبا که این بندهی خدا را پدرش، «رستم» نام نهاده بود، بدان امید که فرزند در نیرومندی و خوشاندامی همتای اَبَرپهلوان ایران باشد! هیچ یادم نمیرود که وقتی در آن سنّوسال برای اوّلین بار اسمش را به ما گفت، از ناهمخوانیِ نام و نامیده (اسم و مسمّا) لبخندِ ناخواستهی آبروریزانهای بر لبهایمان نشست! (بد نیست پدران و مادرانی که با خوشقلبی و عشقِ تمام، بر دخترانشان نامهایی مانندِ ماهرخ، گلچهره، پریرخ، زیبا و ازین دست میگذارند، قدری به عاقبت کار بیندیشند.)
پدرم کارمندی دارد که در دیرانتقالی و فراموشکاری زبانزد است و تابهحال دستهگلها به آب داده؛ این کارمندِ ندانمکار را پدرم همیشه بهشوخی ـ و البتّه نه پیش رویش ـ «افلاطون» مینامد!
* اگر این تعریف را که «طنز عبارت است از تصویر هنریِ اجتماعِ نقیضین و ضدّین» (طنز حافظ، دکتر شفیعی کدکنی، در «سالنامهی گلآقا ۱۳۸۰»، ص۴۹) بتوان پذیرفت، باید گفت «نامگذاریِ وارونه» یکی از شگردهای کارساز در طنزآفرینی است. اگر کسی را که کوتاهقدّ و خپله است، «رشید» بنامیم (عیناً مانند قیاقه و نامِ شخصیّتِ نمایشی که بارها از تلویزیون پخش شد) درواقع با کاربردِ تناقضی آشکار، عیبش را دوچندان نشان دادهایم و او را دستمایهای برای ریشخندِ این و آن کردهایم. نامگذاریِ وارونه گذشته از طنزآفرینی، به سبب خیالانگیزی و برانگیختنِ عاطفه، در ادبیّات هم کاربرد دارد و از دیدِ «بیان» (یکی از دانشهای بلاغی) بررسی میشود. شاید آشناترین نمونه در کتابهای ادبی، این بیت حافظ باشد:
ناصحم گفت: که جز غم چه هنر دارد عشق؟
گفتم: ای خواجهی عاقل هنری بهتر ازین؟!
در اینجا واژهی «عاقل» معنایی یکسره وارونه (بیعقل و نادان) دارد! از میان ادیبان دکتر کزّازی به پیروی از پیشینیان، این کاربردِ واژه را در بخش «استعاره» (استعارهی ریشخند / تهکّمیه یا استعارهی ناساز / عنادیه ) دستهبندی کرده است (بیان، نشر مرکز، صص ۱۰۷ و ۱۰۸)، امّا دکتر شمیسا آن را در بخش «مَجاز» (به علاقهی تضاد) جای داده (بیان، انتشارات فردوس، ص۴۹) که به گمانم منطقیتر است.
* احمد شاملو در «کتاب کوچه» زیرِ درآیندِ «اللّه»، نمونههایی از نامگذاریِ وارونه به دست داده است: واژههایی که در ترکیب با «اللّه» ساخته میشوند؛ برای نمونه به کور، عیناللّه به کَر، سمیعاللّه به ترسو، هیبتاللّه میگویند؛ یا واژگانی که در پیوند با «علی» میسازند و کچل را زلفعلی، شَل را قدمعلی و کور را عینعلی مینامند؛ همچنین است از ترکیب با ملک و سلطان و دوله به شیوهی لقبهای قاجاری: لسانالملک و بلبل سلطان برای الکن، هیبتالملک و هیبت دوله برای ترسو و عینالملک و عینالسّلطان برای کور. (انتشارات مازیار، جلد ۲ =حرف الف دفتر اوّل، صص۴ـ۳۱۵۳) این را هم بیفزاییم که گویا کاربردِ «چراغعلی» برای کور، از عینعلی رایجتر بوده است.
* در زبان فارسی مصراعی هست که ضربالمثل شده است: برعکس نهند نامِ زنگی، کافور! در این مَثَل که بهخوبی سنّتِ نامگذاریِ وارونه را نشان میدهد، مراد از زنگی، سیاهپوست است (زنگی ـ که در زبان عامیانه بَرزنگی هم میگویند ـ یعنی اهل زنگبار؛ کشور زنگبار چند جزیره را در خاورِ آفریقا و نزدیکیِ تانگانیا دربرمیگیرد. در دورهی اسلامی دولتهای عرب و ایرانی بر آن حکومت کردهاند و بازارِ خریدوفروش بَرده بوده است؛ ازاینرو زنگی به معنای سیاهپوست آفریقایی هم به کار میرود. در عربی هم واژهی معرّبِ «زَنج» و جمعش «زنوج» در همین معنا کاربرد دارد.) امّا در اینجا هدف از نامیدنِ بردهی سیاهپوست با واژهی «کافور» ـ که سفیدرنگ است ـ تنها طنز و ریشخند نبوده، بلکه ازآنجاکه در فرهنگ ایرانی سیاهی نماد پلیدی و شومی است، گویا با این نامگذاریِ وارونه میخواستهاند نحوستِ سیاهی را رفع کنند. جعفر شهری در کتاب «قند و نمک» از دو نامِ «مبارک» و «قدمخیر» یاد میکند که به همین نیّت بر غلامانِ زرخرید مینهادهاند. (انتشارات معین، ص۲۹۳) (میدانیم که نام عروسک سیاه و مشهورِ خیمهشببازی هم مبارک است) نامگذاری وارونه برای پرهیز از فالِ بد در فرهنگها باز هم پیشینه دارد؛ چنانکه در زبان عربی عزرائیل ـ فرشتهی مرگ ـ را «بویحیی» (پدر و پایهی زندگی) مینامند و مارگَزیده را که امیدی به زنده ماندنش نیست، «سَلیم» (تندرست) میگویند (زبانشناسی و زبان فارسی، دکتر خانلری، انتشارات توس، ص۱۰۶) یا بیابان برهوت و هراسناک را «مَفازه» (جای رهایی) میخوانند! (بیان، دکتر کزّازی، ص۱۰۸)
* همچنانکه دربارهی نامگذاریِ فرزندان هشدار دادم، در هنگام نامگذاری همواره باید دوراندیش و دستبهعصا بود. سالها پیش زمانی که ایرانیان محصول کارخانهی سیتروئن را سرهمبندی کردند، به فکرِ نامی فارسی افتادند و سرانجام «ژیان» را که به معنای خشمگین بود و در ادب فارسی صفتِ شیر و پیل قرار میگرفت، برایش برگزیدند. هرچند آن روزها خودروی ژیان برای خودش کیابیایی داشت، امّا غفلت از پیشرفتهای روزافزونِ صنعت خودروسازی، سبب شد که امروزه ژیان نامی وارونه باشد.
* از این دست نامگذاریها که با خوشباوری و سادهاندیشی دمخور است، باز هم میتوان یافت. گمانم کمابیش پانزده سال پیش بود که مدرسههای خصوصی در ایران بازگشایی شد؛ بنیادگذارانِ طرح برای آنکه بیزاریِ صاحبانِ این مدرسهها را از هر گونه سود و نفع مادّی نشان دهند، نام ناآشنای «غیرانتفاعی» را بر آن نهادند! پیداست که مدرسهی غیرانتفاعی نمونهای تمامعیار برای نامگذاری وارونه بوده و هست. بیسبب نیست که امروزه گاهی به جای آن، از عبارت «مدرسهی غیردولتی» بهره میگیرند.
* دکتر باستانی پاریزی، استاد تاریخ دانشگاه تهران ـ که کتابهایش بهتازگی از ۶۰ عنوان گذشته و مجموعهای خواندنی و دلآویز از تاریخ و فرهنگ ایران است ـ در مقالهای با نام «کلاهگوشهی نوشینروانِ مغ» هرچند درایت انوشیروان را در بازنگری و ساماندهیِ نظام مالیاتیِ کشور میستاید، امّا با یادآوریِ سنگدلیِ او در کشتار مزدکیان، ماجرای زنجیر عدل را این گونه تعبیر میکند: تواریخ ما میگویند که به زنجیر عدل هیچکس متوسّل نشد و بعد از هفت سال و نیم، تنها یک خر خود را بدان مالید. همهی مورّخان نوشتهاند از بس انوشیروان عدل داشت، کسی ظلمی ندیده بود که شکایت کند، ولی هیچکس ننوشت که شاید مردم از ترس دوروبر آن نیامدهاند؛ من این تردید را بعد از هزار سال بهتفصیل به زبان آوردهام... (یکی قطره باران: جشننامهی دکتر عبّاس زریاب خویی، ص۱۳۶) سپس از احمد خان گیلانی نقل میکند که عقیده داشته این حیوان، خر نبوده، بلکه استر بوده است! و شعری هم میآورَد از فریدون تولَّلی:
زنجیر عدل و قصّهی نوشیروان و عدل،
آوردهاند تا بهحقیقت خرت کنند
بههررو، همچنانکه در بیت حافظ «عاقل» در معنای غافل به کار رفته بود، چهبسا که انوشیروان عادل هم درواقع انوشیروان ظالم بوده، ولی این صفت یا لقبِ وارونه، او را در پهنهی تاریخ و ادبیّات بهنیکی نامبردار کرده است!
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
بد نيست بدونيد که نويسنده وبلاگ سرزمين افتاب (هاله) يه سگ داره که اسمش رو گذاشته رستم!!!!!
از خودش بپرسين بهتره!!!
صفورا هنرمند | June 8, 2006 07:00 AM
يه مدل نامگذاري هم هست كه من اسمش رو گذاشتم نامگذاري رياكارانه كه اگه خواستيد بهتر بفهميد ميتونيد بگين نامگذاري دولتي در ايران. به گمانم جزء همون دسته مارگزيده و سليم باشه. نمي دونم از كي مد شد به جاي كور كه بار منفي داره بگن نابينا كه خوب كلمه خوبيه و بار منفي و مثبتي نداره. اما اين «روشندل» ديگه تحملش سخته. جديداً هم باز سازمانهاي دولتي دارن از اين نامگذاريهاي رياكارانه انجام ميدن. مثلاً به جاي «معلول» كه به نظر من بار توهيني اصلاً نداره، ميگن «توانياب»!
ساراs | June 8, 2006 08:31 AM
خب... راستش این صفحه رو نخوندم... در عوض... گذاشتم آرشیو اولت رو خوندم دسامبر 2001 ... چه چیز هایی... منم زود به نتیجه ی تغییر رشته رسیدم... یعنی... منم رشته ام ریاضی بود... ولی... گذاشتم و رفتم پزشکی خوندم... جامعه شناسی نرفتم... چون... می ترسم... از عهده اش بر نیام... جامعه شناسی سخت هست... و اینکه... در آمد هم نمی شد داشته باشی... و این که یکمی مردم بد نگاه می کنند به جامعه شناسان...
خیلی خوش حال می شم از آشنایی باهات...
برام حتما از جامعه شناسی بگو... شاید جذبم کردی...
من دوم دبیرستانم ها...
و این که...
تو علامه حلی درس می خوندی؟!...
یا حق!!!
رامین ح آ | June 8, 2006 02:09 PM
شاید حکایت اخوان - م.امید - هم همین باشه ... چون من امیدی توی شعراش ندیدم !
Greecicitic | June 8, 2006 05:31 PM
از آشنايي با اين وبلاگ خوشحالم . تا بعد ...
عبدالله مقدمی | June 8, 2006 11:55 PM