« دو سنّت رقیب در پژوهش اجتماعی | صفحه اصلی | ده حکمت از سفری چند روزه به سرزمین مادریم، گرگان »
در غیابِ راوی عزیزِ قصّههای عامّهپسند
-----
پاسخ پرسش (۱): آرایهی ایهام در واژهی «مشکل» - برندهای نداشتیم :)
-----
۱-
در مصراعِ پایین، چه آرایهای وجود دارد؟
من سؤالِ سادهی تو، تو جوابِ مشکلِ من
ـ ترانهی «وقتی که نباشی» با صدای احسان خواجهامیری
۲-
برای بعضیها فلسفهی وجودِ غسلِ جمعه رو باید در وقایعِ «شبِ جمعه» جستجو کرد.
پ.ن. میدونم اینکاره نیستم... مثلاً نوشتنِ این، هنری میخواد که بنده فاقدم! بهرحال هم یادبود بود و هم سوء استفاده از غیبتِ موقّت دوستِ خوبم. :)
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
چند تا آرايه ميشه گفت. منظورت به كدومشه؟؟؟
----
شما یه چند تاش رو بگو، من انتخاب میکنم...
wellgard | May 28, 2006 11:30 AM
با امتيازاي سر به فلک کشيده چطورين ؟! :)
از زندگی | May 28, 2006 11:38 AM
آرايه تضاد :))
-----
تضاد که از همه تابلوتر بود که! یه خرده پیچیدهتر لطفاً! :)
هدی | May 28, 2006 12:32 PM
می شه مثلا گفت رد الصدر الی العجز! ...ولی یه نکته ی کلی می خواستم بگم ... تعداد زیادی از آرایه ها اثری روی آرایش شعر نمی گذارن به نظرم ... یعنی تعداد زیادی شون بیشتر از این که به شعر زیبایی بدن فقط یه خاصیت اون شعر هستن...
Greecicitic | May 28, 2006 01:02 PM
دلم کلی برای راوی قصههای عامهپسند تنگ شده. اصولا بارها گفتهام قصههای عامهپسند جائیست که آدم هر حالی داشته باشد، یک لبخند و سرخوشی را آنجا همیشه مهمان است./ اما آرایه! راستش هول شدم! یکبار جواب دادم، بعد فهمیدم قضیه جدی بوده، بور شدم! دیگر جرات جواب دادن ندارم!!!/ آقا اجازه! ما شب جمعهها فقط وقت میکنیم چند خط بنویسیم و یک فیلم نگاه کنیم!!! غسل گداری، کوستوریتسائی چیزی نداریم؟ غسل تارانتینو چی؟ (جو روشنفکری گرفتم یک لحظه!!) P: D:/ بههرحال دست شما درد نکند. از دلتنگی کمی درآمدم و کلی هم سر حال آمدم سر ظهری :) خیلی ممنون. (سعی میکنم به کشف آرایه هم فکر کنم، اگر جواب را پیدا کردم، بیایم شاید شد اینجا یک بیست بگیرم! سر کشتی که تجدید شدم!) P:
امیدوارم سرخوش باشید و پیروز پویان عزیز. راوی گرامی هم امیدوارم سلامت و شاد باشند.
Sasan. m . k . Aasee | May 28, 2006 01:34 PM
در بیت (!) فوقالذّکر، میتوان به وجودِ آرایههایی مِنجملة "تضاد، تکرار، به قولِ میثاق، ردّالصّدرِ الیالعجز و صد البتّه، آرایهی موازنه - و حتّی یکجورهایی ترصیعِ ضعیف - اشاره داشت. در ضِمن، الآن که دقیقتر میاندیشم، آرایهی "ردّالعجز الیالصّدر" را هم به صراحت در بیت مشاهده میکنم. البتّه ناگفته نماند "سه" آرایهی تضاد - آن هم از قویترین نوع - در بیت وجود دارد که میتواند برای بحثهای زیباییشناختی موردِ بررسی قرار گیرد؛ من هم بیتی دارم از مرحومِ ه.ا.سایه ( هوشنگِ ابتهاج) شما هم لطف کرده، شماری از «آرایههای ادبی»اش را برایم لیست کنید :) "نمیدانم چه میخواهم بگویم / زبانم در دهانِ باز، بستهست" ؛)
.. حالا از همهی این حرفها گذشته، جوابِ او نامهی ما را هم بدهید متشکّر میشویم - البتّه این قسمتش غیر عمومی بود :) -
محمّد حسین | May 28, 2006 06:59 PM
ديگه... استعاره مصرحه ست فکر کنم . مشبه و مشبه به يکسان فرض شدن .
لطفا جواب درستم بنويسين . خيلي لذت داشت خيلي وقت بود شعر هم که مي خوندم به آرايه هاش فکر نمي کردم . راز خواني براي تاملي که نصيب خواننده مي کنه واقعا لذت بخشه
-----
چشم! :) اجازه بدین یه کم دوستان فکر کنن! :... و ممنون بابتِ لطفتون. :)
هدی | May 28, 2006 08:54 PM
ببخشيد من از دبيرستان به اين طرف تنها شعر خوندم و نه صنايع ادبي به جاش بحث مفصلي در باب نکته ي دوم دارم /
ببخشید حاجاقا حالا که وارد مسائل شب جمعه شدین مسألةٌ : آیا اگر خواهر محجبه ای برای برادر مؤمنی بوس بفرستد البته به قصد قربة الی الله و خدای نکرده نه به قصد لذت؛ واجب است که آن برادر جاخالی داده و رمز مبارک "یا لذیذ" و یا " یا لطیف" به زبان آورد؟ اگر چنین است چند بار واجب است؟ و آیا اساساً آن ماچ مکروه است یا به قصد نزدیکی دلهای مؤمنین واجب کفائی می باشد؟ اجرکم عند الله
-----
اگه از بنده استفتاء میکنین، میگم نه تنها مکروه نیست؛ بلکه واجب کفایی هم نیست... واجب عینیه! :))
آزاده | May 28, 2006 09:55 PM
آهان راستي همونطور که براي دوست دانشمندتون در رواي... هم گفتم يک آرايه ي ديگه هم داره اون هم يک آرايه از کاراکتر هاست. عجب گلوله ي نمکي شدم من امشب :)
آزاده | May 28, 2006 09:58 PM
آقا!آرایهی ابتذال هم داریم؟ همین! همین است.
و بعد هم اینکه اگر قبول نیست، آرایهی ادبی میتواند پاسخ سوال باشد.
سولوژن | May 28, 2006 11:16 PM
نه جناب پويان! شما هم ترشي نخورين چيزي ميشين:) جداي از شوخي، خنده اومد رو لبهام، نکتهسنجيتون قابل ستايشه:)
فاطمه | May 28, 2006 11:44 PM
ميشه خواهش کنم در سطح زير ديپلم بنويسين!!!!
بابا ما رو چيکار به اين صوبتا!!!
صفورا هنرمند | May 29, 2006 06:32 AM
با راوي چيکار کردي ها؟چه جوري سرش رو کردي زير آب. ها؟اعتراف کن!!
siahvash | May 29, 2006 05:28 PM
خوب... به ساعتِ من، بله... الآن دیگه وقتش رسیده تا برندههای مسابقه رو اعلام کنید و البتّه - اگه اشتباه نکنم - جوابِ نامهی من رو هم بدین :) ولی من علاوه به معرّفی آرایهها هم بحثِ زیباییشناختی کردم، و هم تعدّی!
-----
اگه برنده نداشته باشه چی؟! ;)
در ضمن من خیلی وقته میخوام نامهات رو جواب بدم؛ تازه نه فقط نامهی تو رو، بلکه یه عدّه نامهی دیگه رو... ولی... نه! ولی نداره. حتّا فرصتش رو هم داشتم. شرمنده! خیلی زود دیگه اینکار رو میکنم. حتماً!
محمّد حسین | May 29, 2006 07:22 PM
یه وبلاگ دیگه هم هست که اینجوری مینویسه. نمیدونم، به نظرم اولا پستاش خیلی بهتر بود. بعدها یه کم برای من غیر قابل فهم میشه.
acetaminophen.persianblog.com
سیاوش | May 29, 2006 09:34 PM
تجاهل العارف!!
هما | May 29, 2006 10:41 PM
راوي رو غیب کردین؛ هیچ. با وبلاگ من چيکار داشتين آخه؟!
از زندگی | May 30, 2006 12:32 AM
برنده نداره؟ پس آخرش که چه؟ دلیلتان از طرحِ این سؤال چه بود؟ اگر جایزه ندارد پس شما هم آرایههای این بیتِ ابتهاج که میگوید : " نمیدانم چه میخواهم بگویم / زبانم در دهانِ باز بستهست" را بنویسید تا "یک-یک" مساوی شویم :)
محمّد حسین | May 30, 2006 11:50 AM
سلام
يادداشتم زياد ربطي به نوشته تون نداره . البته بيربط بيربط هم نيست. اولين يادداشتي که ازتون خوندم ۳۰ دسامبر ۲۰۰۳ بود. نميدونم من خيلي عوض شدم يا شما ولي من اون موقع و تا همين چند وقت پيش از نوشته هاي اون موقع و تا همين چند وقت پيش شما بيشتر لذت مي بردم.
البته احتمالا شما تنها براي خودتون مي نويسيد و احتمالا حرفاي بقيه خيلي هم مهم نيستن. من هم تنها نظر خودم رو گفتم...
موفق باشيد
-----
ممنون که نظرتون رو گفتین... درضمن، مگه ممکنه که حرفای بقیه مهم نباشه؟!
فاطمه | May 31, 2006 07:54 AM
ميگما! اين رفيق خوبت کجاس ؟!
الان ده روزي ميشه ازش بي خبريم!
-----
جاش امنه... نگرون نباشین! :)
امیر | May 31, 2006 04:29 PM
بیت اولش که تعین آرایه هاش سخت نیست زیاد...بیت دومش رو اگه میتونین بگین:رد پایرفتن تو روی صحرای دل من...آرایه ی زخم...آرایه ی غم...آرایه ی تنهایی....اصلا به نظر شماها آرایه داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فریده | June 1, 2006 12:30 PM
امروز خیلی اتفاقی(با یه کلیک اشتباه)رفتم تو قسمت بایگانی(دسامبر 2001)خیلی جالب بودند...اولین نوشته های وبلاگتئن...خودتون چند وقت یه بار سر میزنین بشون؟خیلی جالبه دنیای 5سال پیش با الان...دغدغه های اون سالها با دغدغه های الان...این صفحات امروز هم یه روز میشن ...واسه اونایی که 5سال دیگه میخونندشون...موفق باشین آقای شیوا.
سعیده | June 1, 2006 02:43 PM
من هم به طور اتفاقی روی آرشیو سال آیندهات کلیک کردم. راوی برگشته بود و تو هم دوباره رفته بودی سراغ بارت! در ضمن یک خبرهایی هم شده بود که نمیتوانم بگویم.
سولوژن | June 4, 2006 01:02 AM
امشب براي اولين بار صفحه تو رو ديدم. زياد اهل وبلاگ نيستم. اما بي اغراق از اين لذت بردم. به مطلب سينا که رسيدم حالم عوض شد. هي پايين رفتم ... هي پايين رفتم ... هر سال تو ختم و دعاش شرکت کردم. اونقدر پايين رفتم تا بالاخره به تاريخي رسيدم که سينا زنده بود ... کنار من و تو ... نگران بودم که اين صفحه تموم شه به اونجا نرسم. ازت ممنونم که منو تا اونجا بردي ...
قربانت
علي
علی جلالی | June 4, 2006 02:59 AM
شايد پيام قبلي رو جاي اشتباهي نوشتم. به قول شهريار : نور از پس اشک لرزشي داشت ...
علی جلالی | June 4, 2006 03:01 AM
آقا مثل اینکه کلا بلاگرهای ایرانی رو دارن میگیرن!
بلاگ این دوستتون که روی 21 می مونده، مال شما هم که روی 7 خرداد.
آدم یه جورایی احساس میکنه زمان وتوقف شده تو وبلاگستان!
سیاوش | June 5, 2006 12:23 PM