« کاستلز در سه راه ضرّابخانه! | صفحه اصلی | در غیابِ راوی عزیزِ قصّههای عامّهپسند »
دو سنّت رقیب در پژوهش اجتماعی
یادداشتی که خانم دکتر احمدنیای عزیز در وبلاگشان دربارهی کاستلز نوشتند و بعد، یادداشتهای حامد و امیرمسعود و پاسخهای دکتر احمدنیای عزیز در کامنتهای آن مطلب، بهانهی یادداشتِ حاضر شد. یادداشتِ من احتمالاً ربطِ مستقیمی به بحث ندارد. حتّا احتمالاً نه تنها تأویلهای موردِ پسند خودم را به گفتهی دوستانم نسبت دادهام؛ که سخنان ناگفته را در دهان آنها گذاشتهام!
به هر حال، با خواندنِ نظراتِ دوستان، یادِ مجادلهی ۱۹۶۱ پوپر و آدورنو در کنفرانس انجمن جامعهشناسی آلمان افتادم؛ مباحثهای که بعدها هابرماس ـ از جبههی نزدیک به آدورنو ـ و هانس آلبرت ـ شاگرد آلمانی پوپر ـ در جبههی مخالف، ادامهاش دادند. مجادلهی هابرماس و پوپریها، مجادلهی خوشیمنی بود که به نگارش «دانش و علایق بشری» ختم شد... چرا یادِ مجادلهی روشی (یا عنوانی که مورد اعتراض پوپر بود، یعنی: مناقشه بر سر پوزیتیویسم) افتادم؟ خلاصه بخواهم بگویم، دلیلش این است که بعد از خواندن کامنتها، به نظرم آمد نقدهای حامد ـ شاید بخاطر اقامتش در وین ;) ـ بیشباهت به نظراتِ یارِ دیرین اعضای حلقهی وین ـ یعنی پوپر ـ نیست!
بخشی از نقدهای حامدِ عزیز برایم اهمیّت دارند، که به نظرم میتوان خلاصهوار، اینطور طبقهبندیشان کرد:
ـ گفتنِ احکامِ «کلّی» و «ابطالناپذیر»
ـ بیانِ گزارههای سیاسی و اکتیویستی، به جای گزارههای «علمی»
ـ اظهارِ گزارههای اخلاقی، به جای گزارههای «علمی»
به گمانم هر سهی این نقدها، به هم مرتبط است و سنّتِ معرفتشناختی و روشی واحدی را به دست میدهند. یعنی خواستهای دوّم و سوّم حامد، پیامدهای اخلاقی و سیاسی نقد و خواستِ نخست است.
به نظرم ایندست اختلافات، ریشه در تاریخ دارند. حتّا به نظر میرسد دو جور علمِ اجتماعی داریم، که شاید اگر بخواهم بیرحمانه نگاه کنم، فقط در اینکه هر دو پدیدههای اجتماعی را مطالعه میکنند با هم اشتراک دارند! و اگر بخواهم تشبیهی به کار ببرم، انگار یکی، بیواسطه میراثدارِ فلسفه است و آن دیگری میراثخوارِ علمِ تجربی. میدانم این جملهها را افراطی به کار میبرم، ولی در مجادلات روشی ۱۹۶۱، اوّلی را آدورنو نمایندگی میکرد و دوّمی را پوپر.
ناگفته نمیگذارم که هر دو ـ هم پوپر و هم آدورنو ـ منتقد پوزیتیویسم بودند؛ ولی علیرغم این همسویی، ریشهی تفاوت را هم به نظرم باید در آنجا جستوجو کرد که یکی ذاتِ علوم طبیعت و علوم اجتماعی را همسان میپنداشت و دیگری، ناهمسان. پوپر ادّعا میکرد که با توسّل به «عقلگرایی انتقادی» و «استدلالِ قیاسی»، میتوان به راهحلهای موقّتی مبتنی بر آزمونهای پایانناپذیر خطایاب رسید؛ در حالیکه آدورنو با روش دیالکتیکی خود، بر ضرورت تفکیک روشی، در مورد علوم اجتماعی از دیگر علوم تأکید داشت.
در اینجا نه قصدِ بیانِ استدلالهای طرفین مباحثه را دارم و نه قصدِ دفاع از یکی در مقابلِ دیگری. فقط خواستم بگویم محورهای انتقادی که حامد بیان میکند (و اغلب رنگ و بوی پوپری دارند)، در سنّت رقیب، نه نقطهی ضعف که ـ اگر حامل شناخت «درست» باشند ـ از ویژگیهای برتر پژوهش محسوب میگردند.
به طور خلاصه، اوّلاً اگر پوپر معتقد است که عینیّت در علم به پیشداوریهای پژوهشگر مربوط نیست و فقط به شرایط اجتماعی و سیاسی ـ یا جامعهی باز ـ مرتبط است، آدورنو اعتقاد دارد که نه عینیّت در پژوهشگر و نه عینیّت در روش، بلکه عینیّت امر عینیست که اهمیّت دارد. اگر درکی از کلیّت جامعه وجود نداشته باشد، از جامعهی باز پوپری هم کاری بر نمیآید. گزارههای کلّی دربارهی جامعه مورد نیاز و انتظار است تا امور جزئی از کلّی جدا نشوند. به این ترتیب در سنّت دیالکتیکی، موضوع، کلیّت جامعهست. در این سنّت باید زمینهای که پژوهشگر در آن دست به پژوهش میزند، مدّ نظر باشد.
در ثانی، در سنّت انتقادی آدورنویی، بیطرفی ارزشی ـ جاییکه خبری از اخلاقیّات نیست ـ در حوزهی جامعهشناسی نامتحمل است. موضوعِ کلّی مورد بحث آدورنو یعنی «جامعه»، با تصوّری از جامعهی عادلانه ـ آنچه باید باشد ـ در تقابل آنچه هست، نمایان میشود. یا به قول هابرماس از دیدگاه سیستمی و تحلیلی-تجربی این میراث ناخوشایند را داریم که همیشه واقعیّات بر تصمیمات، آنچه هست در برابر اخلاق و نیز شناخت در برابر ارزشگذاری اهمیّت یافتهاند؛ فرضی که در سنّت آدورنویی ـ جاییکه نظریه ربطی وثیق با عمل دارد ـ پذیرفته نیست.
و امّا دو نکته: یکی اینکه آنچه حامدِ عزیز دربارهی نشستهای جامعهشناختی میگوید را کمابیش درک میکنم. جالب اینجاست که در همان نشستِ ۶۱ هم با اینکه طرفین بحث بیشتر فیلسوف بودند تا جامعهشناس، دارندورف ـ که وظیفهی قضاوتِ بین دو نظر را برعهده داشت ـ گفت که دو نظریهپرداز انگار با هم موافق هستند! و اظهار تعجّب کرد و از «فقدانِ تنش» بین پوپر و آدورنو سخن گفت!
دوّم اینکه با نظرِ حامد دربارهی جامعهشناسی خرد نیز، همراهم. ولی به این شرط که به قول آدورنو «از شواهد اجتماعی پراکنده فراتر» برود: یعنی ایدهها و گزارهها، تا آنجا انتزاعی بشوند که به نظریههای فراتر از دادهها ـ به «نظریهی رسمی» ـ برسیم. (به این دلیل است که نظریهی مبنایی و روش کیفی مبتنی بر آن را میپسندم.)
یکبار دیگر تأکید میکنم که شاید همهی چیزهایی که نوشتم هیچ ربطی به بحثِ دوستانم نداشته است؛ فقط دنبالِ بهانه میگشتم تا اینها را که از همان روزِ سخنرانی کاستلز در ذهنم بود، بیان کنم. جرقّهی این کنکاش را در میانهی صحبتهای کاستلز، سینای عزیز ـ که کاستلزشناسِ (!) ماست و کنار هم نشسته بودیم ـ زد و با طنز دوستداشتنیاش گفت «قهرمانها از دور خوشایندند... اینها همهاش فلسفهست!» :)
پ.ن. برای اطّلاع دقیق از مجادلاتِ این دو سنّت، یکی نگاه کنید به کتابِ مشهور و ارزشمند هولاب «یورگن هابرماس: نقد در حوزهی عمومی» که دکتر بشیریه ترجمه کرده و دیگری، کتاب کموبیش تازهانتشارِ «جامعهشناسی انتقادی» ویراستهی پل کانرتون و ترجمهی دکتر چاوشیان ـ که «جامعهشناسی و پژوهش تجربی» آدورنو آنجا چاپ شده.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
مطلب علمي جالبي بود.
باز هم بنويس از اين مطالب شيرين و خواندني را.
صفورا هنرمند | May 26, 2006 06:04 AM
پویان عزیزم سلام. از خواندن مطلبت خیلی لذت بردم. تصدیق می کنم که هیچ حرفی را در دهان من نگذاشته ای و چیزهایی که به من نسبت داده ای دقیقا باورهای من است. (البته چون ما اقتصاددان ها به مساله جهت علیت خیلی علاقه داریم باید بگویم که هنوز روشن نیست که من به خاطر زندگی در وین پوپر دوست شدم یا به خاطر علاقه به پوپر و هایک ساکن وین شدم :)
تفکیکی که گفته ای را من هم کما و بیش می دانستم ولی با نوشته تو برایم روشن تر شد. در واقع داستانی که در کامنت دانی خانم دکتر گذاشته بودم تا حدی به همین تفکیک هم مربوط است و بخشی از قهر من از جامعه شناسی به تسلط روی کرد دوم در جامعه شناسی ایران و مطرح شدن رگه مبتذلی از روی کرد اول (صرفا در حد روش های کمی) مربوط بود. من شخصا ممکن است در یک بعد از ظهر روز تعطیل آدرنو یا هابرماس یا دریدا بخوانم و ضمن این که هیچی ازش نفهمم لذت هم ببرم. ولی وقتی نوشته های سنت اول را می خوانم هر چند برایم خشک است ولی یک چیزش من را جذب می کند و آن دقت است. دقت البته امری نسبی است و می دانیم که هیچ نوشته ای بی خطا نیست ولی محوری که باعث می شود من به گروه اول کشیده شوم و منتقد شدید استفاده از روی کردهای دوم در مسایل عملی-تجربی (مثل برنامه ریزی اجتماعی) باشم مساله فقدان امکان نقد پذیری است. در واقع روی کرد دوم ایده های گنگی را منتقل می کند که به قول دکتر سروش فربه و زیبا هستند ولی کاملا محتمل است که در پس این ایده ها و جملات زیبا خطاهای بزرگی خوابیده باشد که فضای خطابه وار گفتمان دوم جلوی دیدن این خطاها را می گیرد. اگر منصف باشم باید بگویم البته بخشی از مفاهیم عمیق ممکن است فقط از طریق گفتمان دوم قابل انتقال باشد. این را من می فهمم ولی چون برایم دقت (به معنی روشن بودن مسیر رسیدن از جزییات به کلیات) بسیار مهم است همواره با رویکرد دوم مشکل دارم. شاید تو که دانشت در این زمینه بیشتر از من است راهنمایی هایی داشته باشی.
راستی می دانم که حداقل در سال 82 علاقه مند شدید دکتر پیران بودی. از جنس همان علاقه ای که من به دکتر نیلی دارم. شاید در آن سال من هم همان قدر به پیران علاقه مند بودم ولی یک سال این علاقه به نقد شدید تبدیل شد. امروز چیزی نوشتم که گفتم بهت خبر بدهم. در واقع مساله من این است که پیران نقد هایش را فقط متوجه نظام قدرت می کند و وقتی در جمع همفکران است از آن نقد هایی که باید باشد خبری نیست. این البته قضاوت من از حداکثر ده بار دیدن پیران است و شاید تو نظر متفاوتی داشته باشی.
نکته آخر هم این که دو هفته پیش به سینا ایمیل زدم و گفتم بیا موسسه ما جامعه شناسی بخوان. با جمله ای که ازش نقل کردی باید دوباره ایمیل بزن بگم حتما بیا. نمی دانستم این قدر از خودمان است. :)
حامد قدوسی | May 26, 2006 05:28 PM
ممنون از نوشتهات! (:
با اینکه گویا در مقام بال دوم مجادلهی پوپر-آدورنو نیستم (بال اولاش حامد است و در نقش پوپر!) اما به نظرم خوب آمد که چند نکته را مطرح کنم:
تفاوت اصلیی نظر من با حامد در این نیست که اعتقاد دارم گزارههای ابطالناپذیر الزاما چیزهای خوبیاند. تفاوت این است که من آن گزارههایی را که او ابطالناپذیر میداند، ابطالپذیر میدانم.
گمانام پوپر در بخشاش از کتاب منطق اکتشاف علمیاش میگوید که نظریهی علمی خوب است تنها بخش کوچکای از دنیای فرضیات ممکن را بپوشاند. اما مسلما این شرط مستحب است و نه لازم! (و این جایی است ه حدس میزنم حامد به آن بیش از حد توجه نشان میدهد) در واقع دنیای فرضیاتای که دو عضو نیز بیشتر ندارد (مثلا: "X وجود دارد" و "X وجود ندارد") و در نتیجه به زعم حامد "کلی" است قابل بررسی و آزمون است.
سولوژن | May 26, 2006 10:07 PM
خوشحالم که تونستم از ادامهي اين بحث در اينجا هم بهره ببرم. مرسي پويان و حامد و سولوژن عزيز.
از زندگی | May 27, 2006 04:13 AM
نمیتوانم خوشحالیم را از اینکه حرفِ حامدِ عزیز را درست دریافتهام، پنهان کنم. :) ضمن اینکه خوشحالم که بحث ادامه پیدا کرده. فعلاً همینجا ادامهاش میدهم تا ببینم دوستانِ خوبم چقدر علاقمند بدنبال کردن ماجرا هستند:
بگمانم هنوز از سرِ یک تفاوت بسادگی عبور میکنیم و آن، تفاوت بین علوم طبیعت و علوم انسانیست. (گرچه اگر بخواهیم از سنّت هابرماسی پیروی کنیم، باید بگوییم سطوح متنوّعی، فراتر از تفاوتِ صرف وجود دارد.) ولی بنظر خودم تفاوت عمده آنجاست که هر علمِ انسانی ـ احتمالاً برخلافِ علومِ طبیعت ـ متّکی بر انسانشناسی فلسفی خاصّ خود است. وقتی درگیر پژوهش اجتماعی میشویم، حتماً باید تلقّی خاصّی از ماهیّت انسانها هم داشته باشیم. بگمان من غیرممکن است پژوهشی اجتماعی صورت بگیرد، بیآنکه محقّق پیشفرضی دربارهی ماهیّت انسان داشته باشد. این پیشفرضها هم عموماً حکمهای کلّیند؛ مثل: مردم، اهداف و مقاصدی دارند. مردم، کنشگرهای عاقل هستند. مردم، کنشگرهای منفعل هستند. مردم، معنا خلق میکنند. مردم، تولیدکنندههای جمعی هستند. (اینطور، هابرماس نقل و نقد میکند که مارکسیسم استالینی، چون انسانشناسی فلسفیش بر خرد ابزاری تأکید میکرد و نه به عقل رهاییبخش و ارتباطی، بآن وضع رسید.)
با این مقدّمه خواستم اینرا بگویم که بهرحال هر روش ـ هر قدر بقول حامد «دقیق» و عینی ـ متّکی بر نظریّهایست و هر نظریّهی اجتماعی، متّکی به انسانشناسی فلسفی خاصّ خود؛ که این انسانشناسی، کمتر و بیشتر ابطالناپذیر است بگمانم. وقتی بود که کار دورکیم دربارهی خودکشی، سرآمد کارهای دقیق جامعهشناسها بود و زبانزد. امّا کافیست نقدهای خانمانسوزِ داگلاس (در «معنای جامعهشناختی خودکشی») و اتکینسون (در «واکنشهای جامعوی به خودکشی») را ببینیم تا قید «دقّت» را بزنیم و تنها مثل حامد از دقّت در معنای نسبیش سخن بگوییم.
خلاصه اینکه خطری دو سویه پژوهشهای اجتماعی را تهدید میکند: از یکطرف امکان سقوط به دام پوزیتیویسم و از سوی دیگر خطر افتادن به دامن متافیزیک. با تجربهی کمم و نگاه به تحقیقهای ریز و درشت اندکی که دیدهام ـ وقبول دارم بسیار کم بودهاند ـ بنظرم میآید تحقیقهای خوب جامعهشناختی آنهایی هستند که جایی بین ایندو مرز حرکت میکنند و فاصلهشان را با هر دو حفظ. یا آنطور که مورد پسند من است از دادههای تجربی استفاده میکنند، ولی با یکجور انتزاعی کردن به نظریهی رسمی فراتر از دادهها میرسند. یا بقول حامد نه کاملاً به دام فلسفه میفتند و نه به چاه «رگهی مبتذل» رویکرد پوزیتیویستی.
میماند یک دو نکته دربارهی وین و پوپر! :) پوپر، عینیّت روش علمی را در حوزهی فراعلمی ـ اجتماع و سیاست ـ جستجو میکند. اگر خودش را ضدّ خودش بکار بگیریم، این سؤال بیدرنگ در ذهنمان میآید که با این تفاسیر چقدر میتوان از ارزشهای علمی دفاع کرد و آنها را از ارزشهای فراعلمی جدا کرد، در حالیکه همین ارزشهای فراعلمی هستند که مبنای ارزشهای علمیند؟ بقول خود پوپر «آرمانهای صرفاً و کاملاً علمی ما بر بستر علایق فراعلمی تکیه دارند.» و باز اگر بخواهیم از روش «پوپر عیله پوپر» استفاده کینم، مگر نه اینکه تأکید بر بیطرفی ارزشی، خود نظری ارزشیست!؟
Pouyan | May 27, 2006 11:22 AM
سلام!
من با اجازه شما لينک «راز» را در «دل نامه» قرار دادم.
اگر مخالفتي داريد اعلام کنيد.
ايام به کام!
يک يار آشنا | June 5, 2006 06:19 AM