« بازخوانی تجربهی مردانه در ترانههای عامیانه – ۱ | صفحه اصلی | آموزههای سفر »
دو تا عکس سردستی...
اوّلی ـ که سعی کردم هیچ سرنخی از صاحبش تو عکس باقی نمونه ـ حجلهی متوفاست. ولی نکتهی عجیب اینه که متوفا «پدر» بوده. همیشه فکر میکردم که حجله رو واسه مردایی میذارن که ازدواج نکردهان و فوت شدهان. نه؟
و دوّمی یه شعار و دیوار نوشتهست تو خیابون شیبانی در دروس. ببینم... هنوز هم معتقدین که وبلاگستان، محلّهی بدنامی نیست؟! :))
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
من تسليم شدم كه وبلاگستان محله بدنامي است...اما نظريه توطئه ميگه شما صحنه سازي كردين! تا نظريه قبليتون رو اثبات كنين...البته اين فقط يه فانتزي ذهنيه و هيچ جوري نميشه ثابت كرد...به هر حال از اينكه تونستيد بدنامي محلهتون رو ثابت كنين تبريك ميگم و از خداوند منان بدنامي روزافزون شما و اهالي محترم را خواستارم.
ساراs | May 8, 2006 08:15 AM
اجازه میدهید بخوانیماش "وبلاگنویس خیابانی"؟
سولوژن | May 8, 2006 09:30 AM
عکس دوم... دنياي ديوانهء ديوانه مجازي به ديوار ها هم سرايت کرده!
هما | May 8, 2006 12:09 PM
شايد پدر جوون بوده!!! يا فکر مي کردن جوونه ديگه.قشنگه خوب.آدم بيشتر ياد عروسي مي افته تا عزا.با اون همه چراغ رنگي
monaliza | May 8, 2006 12:11 PM
in divarneveshte be nazar miad ke faghat baraye ax neveshteh shode bashe, ye joor "set up" albatte be nazare man, agar ham injoor nabashe ke akhare divarneveshtast, man kolli divar neveshteh didamo, ba ye chenin payami barkhord nakarde boodam, weblog ham engar beien irani ha kheili mohemme., oyun ham be dalayele khasse khodesh."
moostive | May 8, 2006 01:17 PM
یکی از دوستانم همیشه میگفت وقتی مخاطبت موقع بحث قهقهه میزند، بحث را تمام کن. این دو تا عکس به زعم من هم خودشان قهقهه میزنند و هم من را میتوانند به قهقهه وادارند، با اینحال عجیب نمیگذارند چیزی ننویسم. راستش دربارهی خجله من هم همین را شنیده بودم. وقتی سعی میکنم برای خودم توجیه کنم مدام به ذهنم میرسد لابد طرف پدرخوانده بوده! و البته از باقی چیزهائی هم که به ذهنم میرسد بگذریم!!!
اما وبلاگنویس خیابانی!!! این خیابانیاش را مستقیما نمیتوانم بفهمم و فقط در آن نوعی حسرت و وعده میبینم، حسرت برای خیابانگردی خودم و وعدهی یک نوتبوکی چیزی!!! اما جدای از شوخی، خیلی برایم جالب و تاملبرانگیز بود. اولا که حق با شماست، انگار واقعا شاعر وبلاگنشین به میخانه شده است! و بعد اینکه در فکر اینم، دقیقا این سرریز دنیای مجاز به عالم واقع تا کجا میتواند پیش برود.../ میبخشید اگر بیش از حد شوخیانه شد. سرخوش باشید و پیروز.
ساسان . م . ک . عاصی | May 8, 2006 02:00 PM
هه...تا من باشم اينقدر تنبلي نکنم. از هفته پيش تا امروز، هر بار که از جلوي اين ديوار رد ميشدم به خودم ميگفتم فردا دوربينم رو ميارم تا ازش عکس بگيرم.
-
متاسفم که نظرم در مورد "نوشته ي شما" نبود.
وحيد بهزادان | May 8, 2006 03:15 PM
ياد شعار «مرگ بر زد ولايت فقيه» افتادم که سر خروجي عباس آباد توي اتوبان مدرس نوشته بودند و صبح امروز توي صفحه اول چاپش کرده بود...
مهرنوش | May 8, 2006 05:50 PM
به قول موستيو انگار ديوارنوشته ي دوم فقط واسه عکس نوشته شده.
بهار | May 9, 2006 12:28 AM
یعنی وبلاگ نویسی با وجود بد نامی اش به سنتی غالب در جامعه با کارکرد خاص خود بدل خواهد شد؟ (به هر صورت من که فعلا ازین محله کشیدم کنار! مجازی بودنش خستم کرده بود)
sina | May 9, 2006 02:30 PM
salam ... hatman shanbe too madrese be sooraghe shooma khaham amad :D
shervin | May 9, 2006 04:30 PM
سلام! اميدوارم حالتون خوب باشه نميدونم درست اومدم آدرسو يا نه اما بهم گفتن اينجا خونه ي آقاي شيواس .. به هر حال حتي اگه اشتباهم اومده باشم خوب مهم نيست چون مهمون حبيب خداست ومطمئنا شماهم منو بيرون نميکنين!!!!!
اما خوب اگه آقاي شيوا باشيد که ديگه فبها المراد!
تعريف فردي به نام آقاي شيوا رو زياد شنيدم ! يه معلم ادبيات با طرز فکر خيلي قوي !( از بچه هاي حلي شنيدم ! منم فرزانگانيم !)
به هر حال اگه خود خود آقاي شيوا هستين لطفي کنين و به وبم سر بزنيد و اونجا بنويسيد که خودتونيد يا برام اي ميل بزنيد يا آف بذاريد !
ممنون..
راستي وبتون خيلي قشنگه...ادامه بديد ! باآرزوهاي سبز
sepideh | May 10, 2006 03:35 PM
سلام .با اجازتون من تو وبلاگم به راز لينک دادم . من زياد سر ميزنم ولي اولين باره که کامنت ميذارم . سربلند باشين.
محمد | May 10, 2006 09:41 PM
عکس اول:اينجور که به نظر مي آيد،حجله بيشتر خاصيت رسم و رسوم و به اصطلاح جنبه ي تشريفات پيدا کرده،از بي نظمي دور و بر حجله که اينطور بر مي آيد.
علي | May 10, 2006 10:36 PM
يک روزي حجله نشانه ي آرزو به دل مردن آدم ها بوده ،حالا که ديگر آرزوها تغيير کرده است،ولي نمادش با مفهوم اصلي باقي مانده انگار.
در وبلاگستان ، غير خياباني هايش مي شوند آنهايي که فقط مقاله مي نويسند؟ يا خياباني هايش مي شوند آنهايي که هيچي نمي نويسند اما هرروز به روزند؟ يا کلا همه خياباني اند!
نقطه الف | May 11, 2006 03:23 PM
راستی در مورد حجله باید بگم که من طی مدتی که از اولین خوندن این پست گذشت ،دو بار حجله ی افرادی که ازدواج کرده بودند و حتی سنشون در حد 30 به بالا بود دیدم.
sina | May 11, 2006 11:26 PM
قرمزه رو يک دختر جوون چادري نوشته،سياهه رو يه مرد متاهل چادري.
Me | May 11, 2006 11:54 PM
ممکنه لذت متن بارت رو توی چند جمله بنویسی. برام واقعاً مهمه. من سه بار، اول تا آخرشو با تمرکز و آرامش و تفکر خوندم. هر سه بار دریافت متفاوتی با دفعه قبل داشتم. فکر میکنم اگه یه بار دیگه بخونمش ترتیبش میشه: یکی از بهترین کتابایی که... شاید مرموزترین کتابی که ... یکی از مزخرفترین کتابایی که... نمیدونم بذار ببینم چی میشه. راستی اگه ننوشتی جداً ناراحت میشم و احساس بدی می کنم. من واقعاً دچار مشکل بغرنجی هستم.
-----
همهی این احساسها رو درک میکنم. ولی مترجمش رو میتونی اینجا پیدا کنی:
http://francula.blogspot.com
فکر کنم بیشتر بتونه کمکت کنه. :)
میکا | June 26, 2006 11:13 AM