« دین و وانمودهی بودریاری: نگاهی به ماجرای کاریکاتورها | صفحه اصلی | حاشیههای مردانگی هژمونیک و مردانگی مردّد »
قیصرهای امروزی
تصویری تقابلی: حرکت به سوی شناسایی هویّتِ مردان مردّد
پیشنیاز!: من از نسلِ مردانِ مردّدم!
مرتبط امّا بیرون «راز»: هویّت مردّد و مسکولینیسم
(آ)
۱- «رفاقت» ـ شده در مفهوم ظاهریاش ـ هنوز برای قیصرهای امروزی معنادار است. برادرهایم ـ قیصرهای امروزی ـ همدیگر را سخت در آغوش میکشند؛ با هم شوخی بدنی میکنند و بینشان پیوندهای عاطفی بسیار قوی وجود دارد. بااینحال، درکشان از تماس عاطفی و بدنیشان با هم، فاقد جنبههای جنسیست. (تا آنجاکه میدانم در بعضی مناطق ایران، مردها گاهی برای نشان دادن محبّتشان، لب هم را میبوسند.)
بامزّه اینجاست که بعضی کارها، بسته به منظورِ قیصرهای امروزی نشاندهندهی شوخی و محبّت یا برعکس، نشانهی دشمنیست: همانقدر که اتّهام مفعولبودن، میتواند برانگیزانندهی خشم باشد، قیصرهای امروزی برای شوخی و خنده، به هم «انگشت میرسونن» یا به شوخی، ادای حملهکردن به آلتِ جنسی دیگری را درمیآورند، تا طرف خودش را کمی جمع کند و بخندند. به همینترتیب، دشنامهای جنسی ـ که اگر از سوی بیگانهای گفته شود، دعوا راه میاندازد ـ به نشانهی تحبیب و حتّا گاه به عنوان منادا از سوی رفقا به کار میرود.
۲- از منظرِ قدرتِ بدنی، قیصرهای امروزی دوست دارند خود را قوی، شجاع و ورزشکار تعریف کنند. «باشگاه» برای قیصرهای امروزی، حکم زورخانه را دارد، برای اعقابِ دیروزیشان. «باشگاه»، یکی از پاتوقهای قیصرهای جوان است. (پاتوق را اینطور تعریف میکنم: مکانیکه برای اشاره به آن، نیازی به نشانی نباشد: فردا شب کجایی؟ ـ باشگاه.)
قیصرهای شمالشهر اگر به باشگاههای گرانقیمتی میروند که مثلاً دستگاههای حرفهای چند میلیونی دارد و هر عضو، لاکری برای خود؛ قیصرهای جنوبشهر، ساک به دوش به باشگاههای بویناک زیرزمینی میروند. اصلِ مسأله امّا ثابت است: مردانگی یعنی قدرتِ بدنی.
عکس تزئینیست! ممنون از سینا.
۳- مردانگی معنای نانآوری و استقلال مالی را از دست نداده. کارِ مرد، او را متمایز میسازد؛ مردها باید بتوانند زندگیشان را تأمین کنند. به اینترتیب یا مرد باید شغلی «مردانه» داشته باشد یا منبع درآمدِ خوب. اگر هر دو ویژگی موجود نبود، میشود از دیدِ نقش مردانه (شاملِ انتظاراتِ قرینههای مؤنّث) از یکی در مقابل دیگری گذشت. قیصرهای جنوبشهری شاید منبع درآمدی خوبی نداشته باشند، ولی دستِ کم «مردانه» کار میکنند: در کارگاه، کارخانه، بازار، روی ماشین و ... در حالیکه قیصر بالاشهری، میتواند بدون اینکه شغلی مردانه داشته باشد، استقلال مالیاش را از ارث پدری یا سود سهامی که به او واگذار شده، به دست بیاورد.
۴- قیصرها، دگرجنسخواهاند. در سکس پرتجربهاند ـ یا ادّعای پرتجربگی میکنند. در جوکهایی که برای هم تعریف میکنند، زنان ابژههای جنسیاند. باید بر زنها مسلّط باشند. قیصر امروزی تسلّطش را بر زن اینطور بیان میکند که «هر وقت اراده کنم میتونم لنگهاش رو هوا کنم». به اینترتیب، بسیار به خود متّکی و خودخواه و مغرورند. چیزی جز پیروزیها و موفقیّتهایشان برای هم تعریف نمیکنند. قیصر، هیچوقت شکست نمیخورد. دوست دارند در کارها و تصمیمگیریها، رهبر باشند.
در سویهی دیگر، قرینههای مؤنّتشان به آنها به منزلهی تکیهگاه نگاه میکنند: قیصرها، جواب همهی مسألهها را میدانند؛ عقل کلاند؛ آشناهای بسیاری دارند که با یک تلفن گره از کارشان میگشاید؛ اگر لازم باشد، میجنگند و ... همیشه این، قیصرِ جوان است که قرینهی مؤنّثش را رها میکند. او بر رابطه مسلّط است و پس، قرینهی مؤنّث باید حواسش جمع باشد تا دست از پا خطا نکند ـ و اگر کرد، مجازات را بپذیرد ـ تا قیصرِ امروزی داستان ما، رهایش نکند.
۵- قیصر امروزی، برای نشان دادن قدرت، مهارت، استقلال و درایت دست به رفتارهای مخاطرهآمیز میزند: سیگار میکشد، سوء مصرف الکل دارد و گاهی مواد استفاده میکند؛ موتور سوار میشود و خودرویش را خطرناک، میراند؛ وارد دعواها و منازعههای خونین میشود.
بعضی وقتها هم گرچه واقعاً اینکارها را نمیکند، دست به مبالغه میزند و خود را جسور و متهوّر نشان میدهد. سعی میکند دستِ کم، ظاهر را حفظ کند. قیصرِ امروزی برای اینکه نشان بدهد از پشتِ قیصرهای دیروزیست، قهوهخانه میرود و قلیان میکشد. قیصرِ بالاشهری، میرود «شبزدگان» و «عمواسدالله» در «ازگل»؛ طوریکه ردیفِ ماشینهای مدلبالا را روبروی این قهوهخانهها میبینی و قیصر پایینشهری، به قهوهخانههایی میرود که در «حافظ» و «وحدت اسلامی» ردیف شدهاند و جلویشان صف موتورسیکلت است. پاتوقِ قیصر جنوبشهری، شاید «علیبابا» باشد که میرود و «معجون» میخورد (تا «کمرش قرص شود») و پاتوقِ قیصر شمالشهری، «امید» یا جاهاییشبیه «توچال» در «شریعتی»ست که «ساندویچ ویژه» ـ بخوانید، مردانه ـ میفروشند.
(ب)
با این تصویرها خواستم نشان بدهم که تلقّی از مردانگی هژمونیک، این روزها ـ دستِ کم در ظاهر ـ چندان با گذشته فرق ندارد. فقط شاید این وسط، خیلی کارها معنی اخلاقی گذشته را ندارند. به قول سینا، «دودرگی ننه بابا»، یا آزارِ دختری که نه به مردِ ماجرا، که در واقع به مردانگی او، «نه» گفته، کارِ قیصرهای امروزیست.
(پ)
با اینحال، دکتر امیرابراهیمی عزیز، درست میگویند. مرد بودن ـ خصوصاً با تعریفهای سنّتی ـ سخت است؛ حتّا شاید سختتر از زنبودن. دیالوگِ «فرحان»ِ «عروسِ آتش» را با خالهاش به خاطر بیاورید که میگفت «مردِ قبیله بودن، سخته.» مرد بودن سخت است؛ چرا که متضمّنِ فشار نقش ـ در معنای جامعهشناختیاش ـ است: توقّعی که جامعه از مرد دارد تا از موقعیّتهایی که نیاز به قدرت دارد، سربلند بیرون بیاید (در مضحکترین حالت، بتواند در شیشهی مربّا را باز کند!)؛ توقّعی که از مرد میرود تا در موقعیّتهای دردناک، به هم نریزد و عاطفی نباشد؛ و حتّا انتظاراتِ سکسی که از او میرود (در مضحکترین حالت، دربارهی اندازهی آلت تناسلیاش)، همهی اینها و بسیاری چیزهای دیگر که میدانیم و گفتهاند باعث میشود مرد بودن، متضمّن فشارِ نقش باشد.
(ت)
با اینحال احساس میکنم مردِ هژمونیک بودن ـ هرچند دشوار ـ آسانتر از مردِ مردّد بودن است. مردِ هژمونیک در جامعهای اجتماعی شده است که از آغاز، اگر کار «غیرمردانه»ای میکرد، شده با زبان ـ مثل اینکه: این سوسولبازیها چیه در میاری؟ ـ او را به مسیر «درست» هدایت میکردند. به این شکل، پیروی از تصویرِ غالب، آسودهتر است. امّا مردِ مردّد ـ که به نظرم، بیش از همه با این توضیح شناخته میشود که همواره میگوید «من میفهمم؛ درک میکنم» ـ راه متناقض و دشوارتری پیشِ رو دارد.
چرا؟ اگر بخواهم همین الان پاسخ بدهم، به این خاطر که مردانگی مردّد ـ که به قول دکتر امیرابراهیمی، نگاهش به هویّت مردانهی امروز، پرسشگر و تعریفش از مردانگی، مردّد است ـ «اخلاقی»تر است. به این موضوع الان نمیپردازم و همینقدر اکتفا میکنم که «تصمیمی اخلاقیست که از تردید برخیزد». «اخلاقی» بودن ـ تردید داشتن ـ همیشه دشوارتر از مصمّم بودن ـ داشتنِ پاسخِ تعریفشدهی آمادهای از پیش ـ است.
----
تکمله: بگذارید بعضی را دوباره از چشمِ شخصیّت فیلمهای «آقامون، کیمیایی» نگاه کنیم. مردِ کلاسیکِ فیلمِ «اعتراض» امیرخان است. تسلّط و از عهدهی مسؤولیّتهای سنّتی برآمدنش را وقتی میبینیم که بعد از کشتنِ زنِ برادرش ـ شریفه ـ به جرمِ رابطهی نامشروع با احمد، خطاب به برادرش ـ رضا ـ میگوید: «من چیزی از شریفه میدونستم که اگه تو میدونستی، تو تمومش میکردی... تا زندهام، با کلانتری و مأمور بیا... بگو امیر زده... من نمیزدم، تو میزدی... میدونی، میدونی... اونوقت زورم نمیرسید تا نزارم بری زندون.»
مردِ کلاسیک، نانآور است. حتّا اگر در زندان باشد، وقتِ آزادی باید دستِ پر برگردد. همین است که بعد از افتتاحیهی درخشانِ «اعتراض»، صحنهی گلریزان در زندان را میبینیم که زندانیهای دیگر، به امیر ـ زندانی در شرفِ آزادی ـ کمک میکنند تا دستِ پر پیش خانوادهاش برگردد و شرمندهی مرد بودنش نشود.
مردِ کلاسیک، تکیهگاه زن وحامی اطرافیانش است. امیرِ «اعتراض»، دربارهی «مجدیه» میگوید «عزّت این خانوم با منه از حالا...» و «کَرَم»، «سلطان» را اینطور معرّفی میکند «تو هم قدّت بلنده، هم زیر سایهت ده نفر خنک میشن.» سلطانی که وقتی میفهمد زنِ «طاری» پا به ماه است میگوید «پونزه سیخ... با گوجه و ریحون... کَرَم بده شاگردت داغِ داغ ببره خونش...»
مرد مردّد و قرینهی مؤنّثش امّا همه چیز را میفهمند. سکانس شام خوردنِ رضا و لادنِ «اعتراض» را در رستوران به خاطر بیاورید. لادن میگوید «من همه چیو میفهمم... تورَم میشناسم... [...] به خدا میفهمم» و هیچکدام گریستن را از هم مخفی نمیکنند. و بعد، وقتی رضا، پیکِ غذای جشنِ عروسی عشقش میشود. دشواری مرد یا زنِ مردّد بودن، همینجاست. قبول کنید تراژدی تردید، اندوهناکتر از تراژدی تصمیم (مثلاً وقتی امیر خودش را به چاقوی احمد میسپارد تا انتقام دوازده سال سیاه پوشیدنش را بگیرد) است. مرد/زن مردّد به جای اینکه از شیوههای غالب تبعیّت کند، «میفهمد»!
پ.ن. تصویرسازیهای من شاید خیلی جاها تخیّلی باشند. گوشزد کنید.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
بيا تا قدر يکديگر بدانيم
که تا ناگه زيکديگر نمانيم
کريمان جان فدای دوست کردند
سگی بگذار! ما هم مردمانيم
غرضها تيره دارد دوستی را
غرضها را چرا از دل نرانيم؟
گهی خوشدل شوی از من که ميرم
چرا مرده پرست و خصم جانيم؟
چو بعد مرگ، خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانيم
کنون پندار مُردَم! آشتی کن
که در تسليم ما چون مردگانيم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده، کاکنون همانيم
خمش کن مرده وار ای دل، ازيرا
به هستی متهم ما زين زبانيم
صفــــورا هنرمند | April 10, 2006 06:02 AM
عزيزم اميد ساندويچِ ويژه ندارد. معجوني است به نامِ ويژه... و البته پر قوت!
واقف | April 10, 2006 08:21 AM
مردان میروند، اما تردید همیشگی است.
داش پویان
کدام یک از این مردانی که گفتی، وقتی عشق قدیمیشان در کازابلانکا با همسر محکوم به فنایش به او پناه میبرند، آنان را پناه میدهد و با پذیرش خطر مرگ آنان را فراری میدهد؟ کدام یک از این مردانی که نام بردی وقتی در «شبزدگان» و «عمواسدالله» جمع میشوند، در سایهشان کسی خنک میشود یا به درد دیگران میرسند. کدام یک از این مردانی که میگویی جرأت میکنی خواستگاری زنی را بهشان بسپری.
راستی از درآمد گفتی. خودروهای آخرین مدل پارک شده را خودشان خریدهاند یا از پول دیگری است. کابوی فیلم وسترن تنهاست. او اسبهایی را که سوار است، میدزدد. یا آن که اسبی همیشگی برایش میماند. جذابیت جان وین از اوست نه از اسبش. حالا این مردان هژمونیک دختربازی را که گفتی از خودروهای آخرین مدلشان جدا کن، من که نمیدانم خودت تصور کن چه میشود.
آقامون بهروز را یادت هست؛ کجا ادعا کرد که زنی را گاییده است؟ آقامون بهروز کجا زیر آب دیگری را زد. ناصر خان ملک مطیعی کجا با حرف دشمنش را خوار کرد. مرد باید اهل عمل باشد. به قول سلطان بزرگمان «دودره نداریم» و باید اضافه کنم نه فقط دودره نداریم که لاف دودره کردن هم نداریم. مردانِ مرد، تکپرند. اهل نیش زدن به هر سوراخی نیستند، آنان یکی را برمیگزینند با بقیه هم کاری ندارند. داش آکل ما فقط وقتی به رختخواب عاشقش رفت که مرجان شوهر کرد. وگرنه پیش از آن .... .
اما همه اینها را گفتم که بگویم مردانِ هژمونیک مرددند. تردید حاصل وضعیتی است که تو باید انتخاب کنی. آبجی خیلیها بهگا میرود، داش خیلیها کشته میشود، اما فقط یکی قیصر میشود که بین ماندن / ذلت / عشق / زنده ماندن یا رفتن / مردانگی / تنهایی / مرگ دومی را انتخاب کند. پس قیصر یکی است و مرد یکی است و مردانگی کمیاب. قیصر مانند این مردان هژمونیک که تو نام میبری و من میگویم ادای مردان را درمیآورند، رفیقباز نیست که جان در راه رفیق بدهد. او در مقابل شر میایستد. او برای ما نماد خیر است، پس خائن کشته میشود، حتی اگر رفیق باشد، نامرد کشته میشود، حتی اگر رفیق باشد. در مقابل، این مردانی که تو میگویی گروهی حرکت میکنند و گروهی حمله میکنند. آنها همان نگاه قبیلهای را دارند، اما مردان آقامون کیمیایی نگاه قبیلهای را طرد میکند، قیصر با جبن و ترس به مقابله برمیخیزد و داییاش که نماد احتیاط و حزم است، میزند؛ با آن که دایی از «قبیله» قیصر است و بزرگتر؛ اما ترسیده است. امیر فیلم «اعتراض» را گفته بودی، اما او قهرمان آقامون کیمیایی نیست. قهرمان همان مردی است که پیتزا میبرد. میدانی چرا امیر قهرمان نیست، چون شریفه را کشته است، او به نامردی شریفه را کشته است. آقامون کیمیایی تازه به این نتیجه رسیده که زنان هم ممکن است دوست داشته باشند. یادت باشد در گذشته اگر مرد هژمونیک میکشت آن مردی را میکشت که خفت کرده بود، نه آن کسانی را که عاشقانه با هم بودند. حرف آقامون این بود «اگه گفتی با منی و نبودی؛ نامردی، میکشمت. وگرنه سی خودت باش». امیر ادای مرد بودن را درمیآورد و دیالوگهای مردانه میگوید. اگر قرار بود هرکس دیالوگ مردانه گفت و لای پایش چیزی آویزان بود، مرد به حساب میآمد که مردانگی این قدر کمیاب نبود. پس قهرمان مرد ما امیر نیست، آن دیگری است. امیر مرد هژمونیک نیست چون تردید نمیکند، او ایمان دارد و آن که ایمان دارد بدون پرسش میکشد. مرد هژمونیک همیشه بیش از آن که با دیگران درگیر باشد، با خودش درگیر است. مرد هژمونیک همیشه تنهاست.
اما راستی دلت را در مورد جفت نگران نکن. زمان زنی برای مرد هژمونیک پدید میاورد، همان طور که برای سلطان پیدا شد. «منم تو بازی توام، اما زنونهاش».
مردانگی واقعی همان جستجوست وگرنه اگر میشد به قول استاد بزرگوارمان دکتر امیر ابراهیمی عزیز آن را دستهبندی و تعریف کرد که میشد چیزی لوس و بیمزه در حد قشر اجتماعی. باید میدادیمش دست این دانشجویان رشتههایی مثل جامعهشناسی تا چند عامل در آن پیدا کنند، در پرسشنامهای گرد بیاوردندش و سپس در پژوهشی علمیییییییی آن را اندازهگیری کنند. اما اندازه آلت مردان را میشود محاسبه کرد، اما مردانگیشان را نه. مردانگی را نمیتوان تعریف کرد، مردانگی را باید نشان داد و به قول ویتگنشتاین کبیر در تراکتاتوس "4.1212 What can be shown, cannot be said". یعنی انچه را که میتوان نشان داد، نمیتوان بیان کرد.
خلاصه کنم، داش امیر تعریفت را از مردانگی عوض کن، مردانِ مردد مردند نه آنها که ادای مرد بودن درمیآورند.
سينا | April 10, 2006 11:37 AM
بعضی ها: « بگو! می فهمم...»
گربه | April 10, 2006 08:53 PM
آقای شیوا ! خیلی ممنون بابت کتاب . خیلی خوشحالم کردید ! گفتم اینجا برات بنویسم چون گویا میلتون رو چک نمی کنید . در هر صورت خیلی ممنون
فربد | April 10, 2006 09:49 PM
ای وای ! منظورم براتون بود ...
فربد | April 10, 2006 09:50 PM
سر فرصت می خونم نظرمو میگم قول میدم !
شاه رخ | April 11, 2006 07:46 AM
با سینا خیلی موافق ام وگرنه این تصویر به یک هیولا بیشتر شباهت دارد تا مرد ...
کاتب | April 11, 2006 09:13 AM
البته به نوشته ربطي نداره، ولي شما واقعا با اين لينكهاي تبليغاتي كه گذاشتيد، موافقيد؟ مثلا سايت مربوط به كسي كه سانسور خانمها رو پيگيري ميكنه، سايت چيپيه و به موضوعي پرداخته كه سالها پيش در جامعه ما طرح و حل شده است!
ساير | April 11, 2006 10:42 PM
زياد با قيصر ها و همزادهاي زنانه شان برخورد نداشته ام ولي بند آخر نوشته تان خيلي برايم جالب بود. واقعا زندگي خارج از نرم ها خيلي خيلي سخت است ولي فکر کنم براي زن ها به مراتب سخت تر از مرد ها باشد! زن هايي که مي فهمند دردسرهاي بيشتري دارند...
faezeh | April 12, 2006 12:18 AM
براي من پنجره ي جديد بود...راستي سلام...خدمت برادرتون هم سلام برسونيد...
مجتبی غریبی | April 12, 2006 12:37 AM
طبق آمار حدود ۴۰ در صد لينک هاي لينکدونيتون به خوتون مربوط هستش که اکثرا هم با تعريف شديد همراهه . آيا اين درسته که مي گن شما هدف خاصي ازين عمل داشتيد ؟ ( ديديد راحت مي شه عصبانيتون کرد !!! )
فربد | April 12, 2006 11:33 PM
جناب پویان خان! اولین باره که اینجا سر میزنم ولی باخوندن همین یه یادداشتت مشتری شدم. تحلیلت از«قیصرهای امروزی» فوق العاده بود.خیلی وقت بودکه من هم به این نکات فکر میکردم ولی شما همهاش رو یه جا جمع کردی و بهش پرداختی والبته نقل قولهای جذابت از دیالوگ فیلمهای کیمیایی که استاد پرداختن به« مرد» و « مردانگی» سنتی است.خیلی جالبه ولی کارکرد روابط جنسی برای سوژه های مذکر و مونث این طیف بسیار شباهت داره به مبارزه برای جفت گیری در بین حیوانات ـ منظورم ارزش گذاری نیست، توصیفه ـ جنس نر قویترـ در اینجا هم از لحاظ جسمانی و هم از نظر اقتصادی ـ ماده سوگلی رو از آن خود می کند.در طیف سنتی تر اصولا ماده کاملا منفعل است و به نوعی حتی در انتظار پایان مبارزه و تعیین قویترین تا به او پاسخ آری بده. واتفاقا هرچقدر اخلاقیات سنتی «فردین وار» در بین نسل پیشین محترم بود، در نسل فعلی اصول اخلاقی در رابطه با نفع فردی و شخصی تعریف میشه...صحبت زیاده در این مورد.فکر کنم بهتره لینکهایی رو که اول پست گذاشتی ببینم.
پوریا | April 13, 2006 02:17 AM
بايد خواند.آفلاين!اما آفلاين که نميشود کامنت داد ... پس ...
سوسن جعفری | April 14, 2006 09:34 AM
پویان عزیز ،
چه نغز گفتی که تصمیم اخلاقی از تردید می آید ، آنهم در دنیایی که در گذار است ، بی وقفه . من اما فکر می کنم ما نسل تردیدیم ، و آن «فهمیدنی» که گفتی ، گاهی نفرینی ست ، و چه خوب گفتی که «کاش نمی فهمیدیم » . اما همه اینها را گفتم تا بگویم که امیدی اگر مانده به همین نسل مردد است ، و قصدم از تردید همان فهمیدنی ست که مرد و زن نمی شناسد ، نفس سوال است ، آغشته با چرایی ست ، و از دل همین چرایی ست که می شود ارزشهای نو زاده و روییده شوند . من شبیه این تردید مقدس را در نسل مهاجر هم می بینم ، و برخلاف گمان غالب هم وطنانم که آنها را متهم به ایرانی نبودن به قدر کافی می کنند ، فکر می کنم شاید این نسل نو از من و ما ایرانی های بهتری شوند ، اگر که آگاه باشیم و از خود نرانیمشان . چرایش هم ساده است : می فهمند به قول تو ، خیلی چیزها را جور دیگری می بینند ، کمتر دروغ می گویند و لاف زدن را بلد نیستند ، مجهزند به ابزارهای تازه ، و پرند از سوال . درست مثل مردان مردد که «گذار» ند از تعریف مردانگی هژمونیک به مردانگی انسانی/طبیعی . تردید محکمترین راه رسیدن به یقین است ، و امید من این است که روزی پسرها و دخترهای ما ، مردان و زنان واقعی تری باشند از ما ...
نغز گفتی و زیاده گفتم ، شاد باشی .
ارکیده
ارکیده | April 14, 2006 09:40 AM
مردانگي هژمونيک رو خوب توصيف کردي اما کاش به عوامل ايجاد اين هژموني واون ترديد هم ميپرداختي.چيزي که الان ميتونم بگم اينه که تصور ميکنم هر دو يه بستر تاريخي دارن. شباهتي که بين اين قيصرها وجود داره ومعمولا ميل شديدي که بين نوچه هاي اونا براي شبيه شدن به اوستاشون هست در واقع گوشه اي از آرمانهاي جامعه س که از پهلوون بازي هاي نسلهاي قبلي آب ميخوره وبه قول بنديکت جامعه اين آرمانها رو از بين استعدادهاي موجودش ناآگاهانه انتخاب ميکنه .افراد هم اون رو دروني ميکنن.(تمرکز کردن تو يه کافينت شلوغ خيلي سخته!)فکر ميکنم که اين بحث جاي کار زيادي داره .اميدوارم ادامه بدي. به هر حال از پستت لذت بردم.البته فکر ميکنم آقامون کيميايي يه کم خرفت شده!نه؟
siahvash | April 14, 2006 04:45 PM