« تأمّلات اخلاقی ظرفشوی گاهی باوجدان | صفحه اصلی | قیصرهای امروزی »
دین و وانمودهی بودریاری: نگاهی به ماجرای کاریکاتورها
روح نوشتهی میثم عزیز را دریافتهام و میپسندم. ولی تنها این نکته را که مسیحیّت در صورتمند کردنِ امور الهی ـ همانها که اسلام بشدّت صورتزداییشان کرده ـ افراط کرده، دلیلِ کافی ماجراهای کاریکاتورهای پیامبر اسلام نمیدانم.
پیش از همه، میدانیم نگاه خودِ مسیحیان به ذات مسیح در طول تاریخ، تطوّرهای گوناگون داشته و بعضاً جدلها و درگیریهایی نیز انگیخته. دستِ کم اینرا میدانیم که مسیح در بسیاری از نحلهها، نماد صرفِ موجودی زمینی نیست: در حالیکه «تکذاتانگاری»، طبایع الهی و بشری عیسای مسیح را متّحد فرض میگیرد؛ «نسطوریگری»، عیسا را واجد دو ذات مجزّا میداند که تا حدّی میتوانیم آنرا مشابه مشی فکری کلیسای کاتولیک رومی، ارتودکس شرقی و بسیاری از کلیساهای پروتستان بدانیم. تا جاییکه از صحبتهای بزرگواری در خاطرم مانده، مسیح، اینطور همزمان کاملاً الهی و کاملاً بشریست. ولی از سوی دیگر، «تکارادهانگار»ها (برگردانها را سعی کردهام از آشوری تبعیّت کنم) معتقدند مسیح یک اراده ولی دو ذات دارد. تسلّط و حتّا شناخت عمیقی از مرامهای مسیحی ندارم؛ با اینهمه نمیتوانم بپذیرم که همیشه عیسا صرفاً نماد موجودات زمینی بوده.
مطمئناً همواره مسیح، انسانی نبوده «مانند همهی ما». با اینحال اگر بپذیرم تصویرهای معاصر و متأخر از عیسای مسیح، بشدّت زمینی شدهاند و از طریق تأکید بر ذات و طبیعت بشریاش ـ مانند رنجها و لذایذ ـ ذاتِ الهی وجودش کمرنگ گشته، استدلال میثم خواندنی میافتد.
سویهی دیگر ماجرا، که نظر میثم عزیز را تأیید میکند، ماجرای تاریخی تمثالشکنهای مسیحیست که در دورههای متعدّد و به دستاویز دلایلِ گوناگون، ظهور کردهاند. تمثالشکنی، ممنوعیّت ساخت هرجور تصویر بیجانی ـ اعم از نقّاشی یا تندیس ـ است که بخواهد عیسای مسیح یا هر یک از قدّیسان را بازنمایی کند. رئوس مطالب تعریف تمثالشکنی در ۷۵۴ میلادی تصریح دارد که هر کس جسارت کند و از قانون تخطّی، تکفیر میگردد.
نزد تمثالشکنان، تنها «تمثال» واقعی و مجاز از عیسا، عشای ربّانی بود که اعتقاد داشتند بدن و خون مسیح است. دلیلِ پایهای تمثالشکنان در دستِ کم دو دوره از نهضتهایشان این بود که هر تصویری از مسیح باید هم بازنمای ذات الهی و هم ذاتِ بشری او باشد؛ که بیشک اوّلی ناممکن است. با ساختِ تمثال مسیح، سازنده بین دو بخش وجودی عیسا جدایی میندازد (نسطوریگری) یا اینکه ذات بشری و الهی را در هم میامیزد (تکذاتانگاری). پس، چیزی از وجود راستین عیسای مسیح میکاهد و بنابراین در خورِ نکوهش است.
بحثم را با پیوند بین تمثالنگاری و شرح بودریار از وانموده پیش میبرم. بودریار، آنگاه که از زنجیرهی تبدیلهای تصویر/واقعیّت سخن میگوید، مرحلهی نخست را ـ یعنی آنجاییکه تصویر بازتابی از واقعیّت است ـ متعلّق به نظام عشای ربّانی میداند؛ یعنی تنها تمثال مورد قبول تمثالشکنها: وقتیکه نشانه بازتاب واقعیّتی اساسیست. امّا آنگاه که به مراحل بعدی میرسیم ـ یعنی آنجاییکه تصویر واقعیّت را نقاب میزند؛ تصویر غیاب واقعیّت را نقاب میزند؛ و دستِ آخر، تصویر وانمودهی محض خودش میشود ـ از دیدگاهِ شمایلشکنها اگر بنگریم، نظامی شیطانی به کار میافتد.
بودریار میگوید تمثالشکنها کسانی بودند که برخلاف ظاهرشان ـ اینکه از تصاویر نفرت دارند ـ ارزش و قدرت واقعی تصاویر را درک میکردند. آنها، کنایهی تمثالها را در مییافتند: نکند در نهایت هرگز خداوندی وجود نداشته است؛ که تنها وانمودهست که موجودیت دارد و خداوند چیزی بیش از وانمودهی خودش نبوده؟! آنها دلنگرانِ پنهانشدنِ ذات الهی مسیح در پسِ ذاتِ بشریاش نبودند؛ چه در اینصورت مردم باز حقیقتی ـ گیرم تحریفشده ـ را میپرستیدند. نگرانی آنها از این بود که تصاویر، مؤمنان را به غیاب واقعیّتی اساسی رهنمون سازد. تأکید بر تصویر، مرگِ اشارات ربّانیست: اگر میخواهید اشارات ربّانی نمیرد باید، تصویرها را بکشیم.
تصویرها را باید بکشیم؛ امّا ماجرا وقتی جدّیتر میشود و عزم ما در کشتنِ تصویرها وقتی جزمتر، که تصویرها نه «بازنمایی» صرف ـ گیرم ذهنی ـ واقعیّت، که «وانموده»ی آن باشد. بازنمایی (یا تظاهر) اصلِ واقعیّت را دستنخورده میگذارد، در حالیکه وانمایی، تفاوتِ میان «درست» و «نادرست»، «واقعی» و «تخیّلی» را از بین میبرد. کاریکاتورها، بیش از تصاویر «واقعی» بر لبه، حرکت و از ایدهی بودریاری وانموده، متابعت میکنند. دستِ کم میدانیم که بعضی از مراجع شیعه با تصویر کردن پیامبر اسلام و امامان، مخالفتی ندارند. (نگاه کنید به این استفتاء از آیتالله سیستانی ـ مسأله: آیا تولید یا کشیدن صحنهای که نمایشگر حضرت محمّد (ص)، یکی از پیامبران پیشین، امامان معصوم (ع) یا دیگر بزرگان باشد و نمایش آن در سینما، تلهویزون یا تئاتر، روا و مجاز است؟ جواب: اگر حق احترام و تسلیم بجا آورده شود و صحنه فاقد هر آنچیزی باشد که از تصویر قدسی این بزرگان در اذهان بینندگان بکاهد، اشکالی ندارد.)
خلاصه کنم که با اصل حرف میثم، موافقم: بیمِ همهی مؤمنان همواره این بوده که نکند وجهِ بیصورت و جنبهی الهی پدیدههای غیرزمینی به تصویر کشیده و زمینی شوند. ولی موضوع وقتی حادتر میشود و برخوردهای قاطعانهتر مؤمنان را میطلبد که پدیدههای غیرزمینی، طوری به تصویر درآیند که نتوان قضاوتی صریح دربارهی «درست»/«نادست» یا «واقعی»/«تخیّلی» بودن آنها به دست داد. (در نوشتهی جدیدتری میثم همین را به بیان دیگر گفته: من هم به این موضوع فکر کرده بودم که شمایل و پوسترهای پیامبر، امام علی، امام حسین و امام رضا، به راحتی از بازار قابل تهیه است، اما گمان نمیکنم وجودِ این تصاویر ناقض ِ حرفِ من باشد. چراکه در موردِ این اشکال، یک اتفاق ِ نظر ذهنی وجود دارد مبنی بر اینکه اینها واقعی نیستند. حتی اگر هم واقعی پنداشته شوند، واقعیتی هستند که نقصی در آنها راه ندارد.) در واقع میخواهم این نکته را به نوشتهی میثم اضافه کنم که کاریکاتور، شکل افراطی نقّاشی و تصویر نیست. جنس کاریکاتور، متفاوت از جنس تصویرهای متعارف دیگر است.
دوارکین، این بخش را درست میگوید که «تمسخر» نوعی از بیان است که محتوایش را نمیتوان در بستهی دیگری ریخت؛ چراکه اگر بخواهیم آنرا در بستهبندی دیگری بریزیم، چیز دیگری میشود: مثلاً میشود مقالهی انتقادی یا نمیدانم، تشکیکِ تاریخی. حالا اگر از زاویهی دید بودریار نگاه کنیم، همین، سرشتِ وانموده است. وانموده، حاوی هزل است. امّا، هزل «جدّیترین» جرم است. دینی که بسیاری از مؤمنان پذیرفتهاند، خطکشی دقیق «درست» و «نادرست» دارد؛ پس، هزلِ شما را ـ هرقدر هم که جدّی نباشد ـ قطعی و جدّی پاسخ میگوید.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
پویانِ عزیز؛ ممنون از مشارکتی که در بحث داشتی. راستش حرفهایت را بسیار موافق با آنچه گفتم، یافتم. این نکته که برای اشاره به حقیقت، تصاویر را ساختهاند اما حالا تصاویر خود مهمتر از حقیقتاند (چرا که شاید به هیچ حقیقتی اشاره نکنند) خیلی باحال بود و مفید. بحثات مجالی میدهد برای حلاجی ِ تحلیل ِ بنیامین از دالها در عصر بازتولید مکانیکیشان. نقل ِ من هم از هگل، تنها در حد اشاره بود. مسیح در کلام ِ او تا حدودی نماد زمینیهاست، نه همه جا. نقلهایت از بودریار را هم کلا میپسندم، اما من با بودریار یک مشکل اساسی دارم که حالا مجال طرحش نیست. میماند آرزوی من برای این که همیشه و همهجا موفق باشی. داشتن دوستانِ خوب غنیمت است. ما هم که طبق طبیعت از این غنایم همیشه مسروریم. یا حق. :)
میثم | April 4, 2006 11:49 PM
باز باران
با ترانه
با گهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها
رودها راه اوفتاده
شاد و خرم
یک ــ دو سه گنجشک پر گو
باز هر دم
می پرند این سو و آن سو
می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم :
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
از پرنده
از خزنده
از چرنده
بود جنگل گرم و زنده
آسمان آبی چو دریا
یک ــ دو ابر این جا و آن جا
چون دل من
روز روشن
بوی جنگل تازه و تر
همچو می مستی دهنده
بر درختان می زدی پر
هر کجا زیبا پرنده
برکه ها آرام و آبی
برگ و گل هر جا نمایان
چتر نیلوفر درخشان
آفتابی.
سنگ ها از آب جسته
از خزه پوشیده تن را
بس وزغ آنجا نشسته
دم به دم پر شور و غوغا
رودخانه
با دو صد زیبا ترانه
زیر پاهای درختان
چرخ می زد چرخ می زد همچو مستان .
چشمه ها چون شیشه های آفتابی
نرم و خوش در جوش و لرزه
توی آنها سنگ ریزه
سرخ و سبز و زرد و آبی .
با دو پای کودکانه
می دویدم همچو آهو
می پریدم از سر جو
دور می گشتم ز خانه .
می پراندم سنگ ریزه
تا دهد بر آب لرزه
بهر چاه و بهر چاله
می شکستم «کرده خاله »
می کشانیدم به پایین
شاخه های بید مشکی
دست من می گشت رنگین
از تمشک سرخ و مشکی
می شنیدم از پرنده
داستان های نهانی
از لب باد وزنده
رازهای زندگانی
هر چه می دیدم در آنجا
بود دلکش بود زیبا
شاد بودم
می سرودم
« روز ! ای روز دل آرا !
داده ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا
ور نه بودی زشت و بی جان »
این درختان
با همه سبزی و خوبی
گو ؛ چه می بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان ؟
« روز ! ای روز دل آرا
گر دل آرایی است از خورشید باشد
ای درخت سبز و زیبا !
هر چه زیبایی است ؛ از خورشید باشد ».
اندک اندک ؛ رفته رفته ؛ ابرها گشتند چیره
آسمان گردید تیره
بسته شد رخساره ی خورشید رخشان
ریخت باران ریخت باران
جنگل از باد گریزان
چرخ می زد همچو دریا
دانه های گرد باران
پهن می گشتند هر جا
برق چون شمشیر بران
پاره می کرد ابرها را
تندر دیوانه غرّان
مشت می زد ابر ها را .
روی برکه مرغ آبی
از میانه ؛ از کناره
با شتابی
چرخ می زد بی شماره
گیسوی سیمین مه را
شانه می زد دست باران
باد ها با فوت خوانا
می نمودندش پریشان
سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا
بس دل آرا بود جنگل
به ! چه زیبا بود جنگل
بس ترانه ؛ بس فسانه
بس فسانه ؛ بس ترانه
بس گوارا بود باران
به ! چه زیبا بود باران
می شنیدم اندرین گوهر فشانی
رازهای جاودانی پندهای آسمانی
« بشنو از من؛ کودک من !
پیش چشم مرد فردا
زندگانی ــ خواه تیره، خواه روشن ــ
هست زیبا ؛ هست زیبا ؛ هست زیبا ؛ » .
«گلچين گيلاني»
صفورا هنرمند
Safourahonar@Yahoo.com
صفــــورا هنرمند | April 5, 2006 01:05 AM
سلام. با نظر آقاي مهدي كاظمي در وبلاگشان بيشتر موافقم. http://www.tahlilrozane.blogfa.com/
مهرنوش | April 5, 2006 03:04 AM
مهرنوش جان...!!!
خاله تو که با نظر همه موافقي !!!
تا حالا شده از کسي انتقاد هم بکني.
کاش من هم مثل تو اينقد مثبت نگر بودم.
به هر حال من که از اخلاقت خوشم مياد.
قربانت و دوستت دارم
صفورا
صفــــورا هنرمند | April 5, 2006 07:47 AM
سلام جناب ژويان عزيز
سال نو را تبريک مي گويم. و بعد اينکه بسياري از نوشته هايت را خواندم و لذت بردم. از اينکه دانشجوي اهل فکر و قلمي مثل شما دارم خيلي خوشالم. اميدوارم روزي نوشته هايت سرمايه بزرگي براي فرهنگ و جامعه ايران شود.
خدا نگهدارت
Fazeli | April 5, 2006 01:58 PM
ضمنا رنگ قلم نوشته ها يا رنگ زمينه وبلگت را تغيير دهي براي خواندن بهتر مي شود.
Fazeli | April 5, 2006 02:00 PM
««اندکی صبر کنی ، صاحبت می آید ... »»
یکهزارویکصدوشصت وهفتمین سالروز آغاز امامت امام عصر علیه آلاف التحیه و الثنا ؛بر اهل آسمان و زمین مبارک باد.
««الهم عجل فی فرج مولانا و صاحبنا حجه بن الحسن العسکری، اروحنا لتراب مقدمه الفدا»»
آمـــــــــین ...
صـــبح | April 7, 2006 06:03 PM
سلام قربان..سال نوتون مبارک..شما که علي الظاهر به پيامهاي تبريک پاسخ نميدي حکما افت کلاس مياره !! اما ما هميشه به ياد دوستان خوبي مثل شما هستيم و محبتهاي شما رو فراموش نمي کنيم...
پروانه | April 7, 2006 07:36 PM
سلام. متاسفانه هنوز وقت نکردم اين نوشته تونو بخونم ولي خدا بگم چيکارتون نکنه با اين نوشته قبلي! بابا هر موقع ميرم ظرف بشورم ياد وجدان مي افتم!!! ديگه نميشه هيچ کاري رو سمبل کرد. آخه اين چه وضعشه؟ ديگه از اين نوشته ها ننويسين لطفا. ديديد به خاطر نوشته بعديتون مجبور شدم معدل الف بيارم!!!
faezeh | April 7, 2006 11:28 PM
آقاي شيواي عزيز
سلام
خيلي ممنون ميشم اگر لينکي، کتابی، مقاله ای یا چیزی مرتبط با معنی دوستی در جامعه شناسی سراغ دارید یا خودتون می تونید اطلاعات خودتون رو در اختیارم بذارین(البته اگر وقت داشته باشین!) برام کامنت بذارین. پیشاپیش تشکر می کنم.
سینا | April 8, 2006 02:42 PM
سلام آقاي شيوا
من براي امتحان دکتر عبداللهي درس نخوانده ام و شايد فردا نيام. اگر نيامدم شما بالاخره يک چيزي به دکتر عبدالهي بگيد که از من نرنجه... ولي يادم هست که هفته ديگه بايد در مورد فوکو حرف بزنم.
آقا: رديفش کنيد ديگه... دستتون درد نکنه...
مهرنوش | April 9, 2006 04:01 PM