« ماه عروس | صفحه اصلی | تأمّلات اخلاقی ظرفشوی گاهی باوجدان »
گفتگو
گفتگو، دشوار است؛ چه، مکالمه تفاوتها را نشانمان میدهد و فهمِ تفاوتها سخت و گران میآید برایمان. ترسِ از تفاوت، ترسِ از خودمان است. تو از بیگانهی متفاوت میترسی؛ نه از او که از خودت میترسی: میترسی خودت را در آیینهی او دوباره از نو بشناسی، خودی که پیش از این نمیشناختی. هول تو، او نیست؛ خودتی.
تو با «او»ی غریبه/متفاوت، همکلام نمیشوی. «او» با تو فرق دارد. پس، تصویری که از تو نشانت میدهد، تصویری نیست که همگنانت از تو نشان میدادهاند. تو از تغییر میترسی؛ تغییر در تصویر هویّتت که همیشه ثابت نشان داده میشد. ما ـ همه ـ میترسیم آرامشان را ـ یقینی که ساخته و پرداختهایم ـ با شکّ حاصلِ گفتگو از دست بدهیم.
پیشفرضِ گفتگو، قبول تفاوتهاست. قضاوت دربارهی تفاوتها، در تصویری که از خود ساختهایم، شک میندازد و چه بسا تصویرمان، تغییر میابد. اگر میپندارید بیشینه کاری که گفتگو میکند، تغییر تصوّرتان نسبت به دیگریست در اشتباهید. هنر گفتگو، نه تشکیک در تصویر دیگری، که تغییر در تصویر خودتان است. گفتگو، دشوار است.
پ.ن. با دوستِ نویافتهای دربارهی گفتگو، گفتگو میکردم. گفتم بخشی از پنداشتهایم را اینجا بیاورم.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
یه آهو بود که خیلی خوشگل بود.
روزی یک پری به سراغش اومد و بهش گفت: آهــو جون!... دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟!
آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.
پری آرزوی اون رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد.
شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق و جدایی، سراغ حاکم جنگل رفتند.
حاکم پرسید: علت طلاق؟
آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم، این خیلی خره.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: شوخی سرش نمیشه، تا براش عشوه میام جفتک می اندازه.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: آبروم پیش همه رفته، همه میگن شوهرم حماله.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: مشکل مسکن دارم، خونه ام عین طویله است.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: اعصابم را خـرد کرده، هر چی ازش می پرسم مثل خر بهم نگاه می کنه.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: تا بهش یه چیز می گم صداش رو بلند می کنه و عرعر می کنه.
حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: از من خوشش نمی آد، همه اش میگه لاغر مردنی، تو مثل مانکن ها می مونی.
حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آیا همسرت راست میگه؟
الاغ گفت: آره.
حاکم گفت: چرا این کارها رو می کنی ؟
الاغ گفت: واسه اینکه من خرم.
حاکم فکری کرد و گفت: خب خره دیگه ... چی کارش میشه کرد.
نتیجه گیری اخلاقی: در انتخاب همسر دقت کنید.
نتیجه گیری عاشقانه: بچه ها ... مواظب باشید وقتی عاشق موجودی می شوید "عشق" چشم هایتان را کور نکند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قربون همه شما
صفــــورا هنرمند
Safourahonar@Yahoo.com
صفــــورا هنرمند | March 29, 2006 06:19 PM
سلام / آخ که راست گفتی ... / همین ظهری داشتم - سعی می کردم به دوستم که از آنطرف آمده بگویم ما تفاوت سلیقه مان را باید بپذیریم و همدیگر را رعایت کنیم / قرار نیست مثل هم فکر کنیم و باشیم تا بتوانیم تفاهم داشته باشیم / پنج سال این را نمی توانم به ش حالی کنم / مرسی .
محمد | March 29, 2006 07:28 PM
تغيير کردن هميشه سخته حتا اگه بدونيم که بعدش وضعيتمون بهتر می شه...همون طور که Pink توی فیلم The Wall میدونه که دیوارش رو باید خراب کنه اما از این کار می ترسه...به نظرم اگه یه نفر از تغییر نترسه خیلی پیشرفت می کنه توی زندگیش...(راستی ببخشید که همیشه دارم از پینک فلوید حرف می زنم...سعی می کنم کمتر بگم از این به بعد ولی نمی تونم قول بدم...)
Greecicitic | March 30, 2006 12:28 AM
محتسب، مستي به ره ديد و گريباش گرفت
مست گفت: اي دوست، اين پيراهن است افسار نيست!
گفت: مستي، زان سبب افتان و خيزان مي روي
گفت: جُرم راه رفتن نيست، ره هموار نيست
گفت: مي بايد تو را تا خانۀ قاضي برم
گفت: رو صبح آي، قاضي نيمه شب بيدار نيست
گفت: نزديك است والي را سراي، آنجا شويم
گفت: والي از كجا در خانۀ خمّار نيست!
گفت: تا داروغه را گوئيم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم ِ بدكار نيست
گفت: ديناري بده پنهان و خود را وارهان
گفت: كار ِ شرع، كار ِ درهم و دينار نيست
گفت: از بهر غرامت، جامه ات بيرون كنم
گفت: پوسيده است، جز نقشي ز تار و پود نيست
گفت: آگه نيستي كز سر در افتادت كلاه
گفت: در سر عقل مي بايد، بي كلاهي عار نيست
گفت: مي بسيار خوردي، زان چنين بيخود شدي
گفت: اي بيهوده گو، حرفِ كم و بسيار نيست
گفت: بايد حد زند هشيار مردم، مست را
گفت: هشياري بيار اينجا كسي هشيار نيست!
پروین اعتصامی
صفورا هنرمند | March 31, 2006 01:06 AM
و اکثر وقت ها هيچ گفتگويي جريان نداره! فقط دو مونولوگ. به خاطر همين ترس از تغيير اکثر اوقات ما آدم ها اصلا به حرف هاي ديگري گوش نميديم و در تمام مدتي که طرف مقابل داره حرف مي زنه داريم جوابي رو حاضر مي کنيم که مي خوايم بديم!!!
faezeh | March 31, 2006 01:18 AM