« دوستان و دوستی | صفحه اصلی | ماه عروس »
من از نسلِ مردانِ مردّدم!
- مردانه برای برادرانِ بزرگتر و کوچکترم؛ با آهی و حسرتی
- بهویژه برای برادرِ بزرگم، بهروز خانِ وثوقی ـ که قیصرِ ما بود.
حالا دیگر قیصر مثل برادر، مثل پارهی تن به ما نزدیک بود. قیصر، پناهِ ما بود. قیصر گرهی کور همهی بغضها و خفّتهای سالیانِ ما را باز میکرد. قیصر، همهی پچپچههای در گلوماندهی ما را نعره میکشید. قیصر، انتقامِ همهی ما را میگرفت. قیصر به ما اعتماد به نفس میداد... قیصر، «قیصر» ما بود!
ـ کیومرث پوراحمد
۱-
عکس ـ چهرهی مردانه و آفتابسوختهی بهروز وثوقی با سیگاری بر لب و نگاهی خیره به دوردست ـ هدیهی سیناست، که با هم از دستفروشِ خیابانِ مولوی خریدیم. عکس، بازنمای ـ به قولِ کانل ـ «مردانگی هژمونیک» ایرانیست. مردانگی هژمونیک یعنی، تصوّرِ مسلّط از ویژگیهای مردانه در فرهنگی مشخّص و دورهی تاریخی معلوم. مردِ «واقعی» کیست؟ قدرتِ فیزیکی زیاد، دلیری و بیباکی، دگرجنسخواهی محض، پیشگیری از احساسات و عواطفی که نزدِ دیگران او را آسیبپذیر نشان میدهد، افسوس نخوردن، گریه نکردن، یقین و اعتقاد داشتن و شک نکردن، نانآور بودن و استقلال مالی داشتن، کار کردن و سختکوش بودن، قدرت داشتن بر زنها و حتّا مردانِ دیگر، غیرتی بودن و احتمالاً تمایلات جنسی شدید به زنان؛ مردانگی هژمونیک ـ البتّه وابسته به فرهنگهای متفاوت ـ اینطور و در پاسخ به مردِ «واقعی» کیست، تعریف میشود.
۲-
بهروز وثوقی ـ آنطور که با قیصر به یادش میآوریم ـ مردِ کلاسیک سینمای ما بود: تبلورِ مردانگی هژمونیک، مردی مردتر از مردانِ «کوچهی مردها»! عباس کیارستمی زیرکانه در سرآغازِ قیصر، «عضلات» خالکوبیشده را نشان داد تا مردانگی هژمونیکِ حاضر در فیلم، خلاصهوار در تیتراژ آغازین القاء شود. همینکار را اسفندیار منفردزاده هم با موسیقی فیلم کرد، تا جز با داستان ـ که همه میشناسیم ـ به دستاویزِ موسیقی در سراسر فیلم خاطرهای از مردانگی هژمونیک، همراهیمان کند. آنچه از موسیقی فیلم بخاطر دارم، آوای شنیدنی در «همایون» و زنگِ زورخانهست: اوّلی یادآور کوچه و خیابان و «بیرونی» ـ به عنوان عرصهای مردانه ـ و دوّمی نمایندهی برهنهی مردانگی.
۳-
کوچه و خیابان، محل فعّالیّت اقتصادیست. قیصر ـ مانند مردان کلاسیک دیگر ـ نانآور است و آغازِ فیلم، از کارگری در آبادان باز میگردد. او، در عرصهی عمومی حاضر است. به کافه میرود و چون مصمّم است، با جرعهی نخست، تصمیم آخر را میگیرد. قیصر قوی ـ و از آن مهمتر ـ دلیر است: قمه میکشد. با اینکه قویست، همزمان دلرحم هم هست، وقتیکه قولش به پیرزن را برای زیارت مشهد از خاطر نمیبَرَد که خودش هم محتاج زیارت است. او قویست و عضلانی و مردانگی برهنهاش را در حمّام میبینیم، با «لنگ» که یکی از نمادهای مردانگیست. لنگ از مردهای «واقعی» جدا نمیشود و نشان به آن نشان که از رانندگی که کارِ مردانِ واقعی، تا زورخانه که محفل مردانِ واقعیست، بهکارشان میآید. قیصرِ وثوقی، غیرتمند است. دگرجنسخواه است و اعظم را واقعاً دوست دارد. بر حوزهی خصوصی خودش استیلا دارد. میداند آبرو و شرافت چیست. معنای تجاوز به فاطی و مرگ فرمان را میفهمد و به هر قیمتی ـ حتّا قربانیشدن خودش ـ نظم را به حوزهی تحت استیلایش باز میگرداند؛ نه با دلدلکردن، که با جدیّت. جدیّتی که تنه به وحشیگری میزند وقتی در گفتگوی با دایی میگوید نزنی، میزننت... هرکی بزنه تو گوشم، میزنم تو گوشش.
وثوقی، مردِ کلاسیکِ سینمای ما بود و بازیاش مردانگی دورهاش را بازنمایی میکرد. حالا، گیرم چیز زیادی از آن جنس مردانگی در من و امثالِ من نباشد؛ با اینهمه، اکنون وثوقی ـ که قیصر ما بود ـ در پایان دههی ششم زندگیاش، برادر بزرگم است. قیصر، بیشتر از ده سال پیش از تولّدم ساخته شده و با اینهمه، کارگردانش را هنوز «آقامون، کیمیایی» خطاب میکنم!
۴-
وثوقی، برادر بزرگِ من است. از سوی دیگر امّا، قیصرهای کمسن و سال هم، برادرهای کوچکترم هستند... در جنوب و شمال شهر بعضیشان را میشناسم: خواستِ نخستشان استقلالِ سریع مالیست. دگرجنسخواهاند و همجنسخواهی را دشنام میدانند. فحشهایی که تابشان نمیآورند دو دستهاند: یکی دشنامهای ناموسی و دیگری، دشنامهایی که به مفعولبودن، متّهمشان کند. «دوستدختر»های زیاد دارند و قانونهای غیرتمندانه در رفتارشان با دخترها حکمفرماست. بیرون که میروند، مردانه دست در جیب میکنند و اگر دختری ـ برای تعارف حتّا ـ بخواهد پول بدهد، انگار که دشنامشان داده باشد. آنها، به «زید»های هم چشم ندارند. غیورند و پشتِ هم؛ و اگر بیگانهای به دوستدخترهایشان نظر داشته باشد، بر سرشان دعوا میکنند و سرآخر، اگر بخواهند با اویی که هیچوقت با هیچکس «تیریپی» نداشته و «کِیسِ ازدواج» است، تشکیل خانواده میدهند. در شهامت، ولخرجی و سکسشان لاف میزنند: همهشان قوی، زیرک و باهوش هستند؛ دم به تلهی پلیس نمیدهند؛ «مخِ» اقتصادیاند و «لارج» و «بکن». اگر خودشان تجربهی جنسی با دختران زیادی داشتهاند؛ قرینههای مؤنّثشان هم ادّعا میکنند با پسرهای زیادی بودهاند، ولی هیچوقت به آنها اجازه ندادهاند به بدنشان برسند. هر دو سوی ماجرا، لاف میزنند. آنها، بیشتر وقت را بیرون از خانه میگذرانند. دوست دارند خانهی مجرّدی داشته باشند و جدای از خانواده به سفر میروند. سیگار میکشند تا استقلالشان را نشان دهند و دوست دارند موتور و خودرو داشته باشند تا دلیریشان را پشتِ فرمان و عضلاتِ برآمدهشان را با لباسهای تنگ به رخ بکشند.
۵-
شاید منششان را نپذیرم؛ ولی با احترام از برادران بزرگم ـ بهروز خان وثوقی و ناصر خان ملکمطیعی ـ یاد میکنم و حرفِ برادران کوچکترم را میفهمم. خودم ولی از نسل هیچکدام نیستم. من احتمالاً از نسلِ «رضا» و «یوسف» -ِ «اعتراض»م. مثل رضا در کافه، با لادن و مجتبا و سپیده و سالومه و خشایار و مانی و دیگران مینشینم و از «دوّم خرداد» میگویم و مثل یوسف، جلوی دانشگاه تهران کتک میخورم و مثل هر دو، با احترام با همه و از جمله برادر بزرگم ـ که اینبار رختش را داریوش ارجمند پوشیده و امیرخان شده ـ رفتار میکنم. هرچند رفتار برادر بزرگم خوشایندم نیست؛ ولی او را احترام میکنم: اویی که زنم را ـ که با دیگری رابطه داشته ـ کشته و به مردهاش گفته « دور از رضا بهت گفتم تو زنِ رضا، عروسِ مایی... از دست من نمیتونی سر بخوری... دفهی آخر گفتم، دفهی آخریه که میگم؛ دفهی دیگه نَفَس نداری... کی اسم تو رو گذاشت شریفه!؟». اویی که به قول همبندِ همنسلش، محسنخانِ دربندی «یه مرده که واسهی شرف و ناموسش دوازده سال رو کشیده...».
برادرِ کوچکم هم ـ که مابهازای سینماییاش را در فیلمهای «آقامون کیمیایی» نمیدانم؛ امّا در دنیای واقعی چندتاییشان را میشناسم ـ به سبکِ خودش ناموسپرستست. شاید بسیاری را «بیناموس» کند؛ ولی اویی را که در «تملّک» دارد، کسی چپ نباید که نگاه کند... برادرِ بزرگ و برادر کوچکم هر دو ـ هر یک به شیوهی خود ـ ناموسپرستند. به برادر بزرگم احترام میگذارم و با برادر کوچکم، همدلم. با اینهمه از نسلِ هیچکدامشان نیستم. من از نسلِ «رضا»ی «اعتراض»م که وقتی میخواهند عشقم را شوهر بدهند، پیکِ غذای جشنشان میشوم و انعام هم قبول میکنم تا ماجرا «هندی» نشود! و بعد شکسته و در همریخته، منتظر میمانم که وقتی عقد شد، همراه دیگران «هورا» بکشم و بیشترین کاری که از دستم برمیآید پشتِ پنجرهی کافه ایستادن و باران را منتظر نشستن است تا شاید شبحی که میبینم لادن ـ قرینهی مؤنّثم ـ باشد. ما، من و رضا و لادن، از نسل کسانی هستیم که همه چیز را میفهمیم و میتوانیم دستِ کم همدلی کنیم و همین، دردِ سرمان است. ما ـ برعکسِ برادران و خواهرانمان ـ گریستنمان را از هم پنهان نمیکنیم و فقط فریاد میکشیم «به خدا میفهمم»! به خدا میفهمیم: ما، آنچه را سنّتاً خیانت نامیده میشود، میفهمیم؛ همجنسخواهی را میفهمیم؛ آزادیهای فردی دیگران را میفهمیم... میفهمیم و ـ گاهی گمان میکنم ـ کاش نمیفهمیدیم.
۶-
اینطور، من نه همنسلِ برادران کوچکترم هستم و نه از تیرهی برادرانِ بزرگترم. من از نسلِ مردانِ مردّدم!
پ.ن.۱. شفیعیکدکنی با دیدنِ تابلویی سرود «تا کجا میبَرَد این نقشِ به دیوار مرا؟» و من هم با دیدنِ عکس، این چند بند را نوشتم!
پ.ن.۲. دیدم دربارهی کامران و هومن نوشتهام؛ بدهکارِ وثوقیام! احتمالاً برای اینکه مساوات برقرار شود، نوشتهی دیگری بدهکارِ همفری بوگارت هستم. {سینا گفت ـ کاش میشد نامهاش را بیاورم ـ این بخش را حذف کنم؛ کردم.}
پ.ن.۳. دربارهی قرینههای مؤنّث مردان بالا، کمتر و خلاصه نوشتم. به وقتش باید دربارهی آنها هم نوشت.
پ.ن.۴. باور کنید ارزش دارد کسی حوصله کند و مردانگیها و زنانگیها و تحوّلشان را در فیلمهای مثلاً آقامان کیمیایی، تحلیل کند.
پ.ن.۵. همینطور ارزش دارد کسی دربارهی نسلی که گفتم ـ یا تقابلش با نسلهای دیگر ـ فیلم بسازد. من که امیدم به احسان است. نمیدانم چرا فیلمنامهی به آن خوبی را، فیلم نمیکند؟
پ.ن.۶. نه اسبسواری «ردّ پای گرگ»، نه پیتزا خوردن در جشن عروسی «اعتراض» و نه گنگستربازی «حکم»، هیچکدام خندهدار و نقطهی ضعفِ فیلمهای «آقامون، کیمیایی» نیستند؛ اگر در متنِ فیلمهایش فهم شوند.
مرتبط در «راز»: موتورسواری و استقلالیافتگی
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
بي نهايت جالب و خوندني بود ... اينکه ارزشگذاري هم نکرديد . گرچه دست آخر فکر مي کنم مردد بودن يه امتياز هست مثل توانايي نشستن روي دو صندلي همزمان که فقط در صورت ظاهري نشدني و اشتباه به نظر مي رسه ! اما مي تونه يه امتياز باشه .شايد بشه ترديد رو با اعتدال و خط مياني يکي دونست !
هدی | March 26, 2006 03:27 AM
ااااا!!! بابا کوتاه بيا! اين آقامون کيميايي چيه که تکرار مي کني همش؟ اول فکر کردم شوخي مي کني ولي مثل اين که جديه!
خب تو که از اون نسلي هستي که مي گي که نبايد اين جوري خودت رو محدود کني!!!! ا ا ا !!آخه يعني که چي!!!؟ هي آقامون کيميايي!
خب کارگردان خوبيهُ دوستش داري! به جاي خودش! بنويس آقاي کيميايي!!!!
آصلا نمي فهمم خداييش!
nafahm | March 26, 2006 04:44 AM
نگاه کردن به فيلم های کيميايی از ديد "مردانگی هژمونيک" ايده جالبيه! اصولا فيلمفارسی ها پر هستند از اين پديده ها و در مقابلشون هم "زنانگی تاکيده شده." به نظر شما مدل های "مردانگی هژمونيک" تو چند سال اخير تو ايران تغيير کرده يا هنوز قيصر و شخصيت هايی که فردين و ناصر ملک مطيعی بازی می کردند نمونه مردانگی هژمونيک تو جامعه ايرانی هستن؟ مثلا ايده آل های هژمونيک پسرهای "تهرونی" چجوری هستن الان؟
خورشيد خانوم | March 26, 2006 08:06 AM
http://www.npr.org/programs/morning/features/patc/marlboroman/
http://xroads.virginia.edu/~CLASS/marlboro/mman.html
http://www.sfgate.com/cgibin/object/article?o=7&f=/c/a/2006/01/29/MNGMHGVCEV1.DTL
http://en.wikipedia.org/wiki/Marlboro_Man
http://www.adage.com/century/icon01.html
http://www.snopes.com/radiotv/tv/marlboro.htm
m | March 26, 2006 08:41 AM
متن فوق العاده اي بود . اين ترديد يا به نظر من تركيب در همه نوشته هاي شما معلوم است اما به نظر نه تركيبي از "اين" و " آني" كه در پست خود آورده ايد
نشانه | March 26, 2006 10:06 AM
در حد خدا خوب بود! هميشه فکر مي کردم يا دير به دنيا آمده ام يا زود وقتي به دنيا آمدم که نبايد به دنيا مي آمدم. حالا مي بينم که درد مشترک است اين بين بودن. نه بزرگم نه کوچيک. خيلي عالي خيلي. ممنونم اميدوار شدم!
مریم | March 26, 2006 10:23 AM
آقاي شيوا
طبق معمول فقط برادران بزرگتريا کوچکتر هستند که به حساب مي آيند؟ هيچ خواهري نيست؟
مهرنوش | March 26, 2006 02:11 PM
سلام
مثل هميشه مطلبتان عالي و بسيار خواندني بود. خيلي لذت بردم. کيميايي علاقه به آن فرم مردانگي را هميشه کم و بيش در آثارش داشته. آن چيزي که من اسمش را ژست مي گذارم. ژست اغراق آميزي که به شخصه چندان نمي پسندم ولي معتقدم نوعي شناسه يا امضا براي کار کيميايي است. اگر اشتباه نکنم اين فرم از مردانگي اقبال عام خود را از دست داده و ديگر ارزش عمومي محسوب نمي شود. البته جاي بحث بيشتري دارد. به هر حال ممنون.
فکر کنم در بند دوم به اشتباه از کيارستمي نام برده شده که در صورت اصلاح متنتان را بي عيب تر خواهد کرد.
از مطالب خوبتان صميمانه سپاسگزارم.
مریم | March 26, 2006 03:20 PM
باز هم آمدم که بگويم اشتباه از بنده بود (در مورد کيارستمي). بعد از فرستادن مطلب از آنجا که فکر مي کردم چنين اشتباهي از شما بعيد است مطلب را پيگيري کردم. از اشتباهم عذر مي خواهم.
با تشکر
مریم | March 26, 2006 03:27 PM
خوشحالم که در دهه چهل سیر میکنید داداش جان.
من هم متولد دهه چهل هستم . در مطلب موتورسواری پارسال هم از قیصر خیلی حرف زده بودید.
بابا قیصر مرد... همسر رو بچسب!!!!!!!
امون از این جوونای امروزی ... خودشون جوونن ولی دلشون پیره!!!
باؤ هم خوشحالم که در دهه چهل سیر میکنید!!!
صفورا
صفورا هنرمند | March 26, 2006 05:03 PM
ممنون از لينکي که به وبلاگم دادي بابت شعر افغان! خوش باشي و سال نيک!
سيب گاززده | March 26, 2006 05:11 PM
خوشم اومد خيلي
hoseyn | March 26, 2006 07:59 PM
دوستان عزیز
برای نوشتن چند مقاله با موضوعات زیر، نیاز مبرمی به کمک شما دارم.
از کلیه جامعه شناسان عزیز درخواست می نمایم با راهنماییها و کمک معنوی یا حداقل معرفی منابع متقن و دست اولی که از اعتبار درونی و بیرونی برخوردار باشد ، این خواهرکوچکشان را در تنظیم مقالات مذکور یاری فرمایند. به هر حال ... اکنون به یاری سبزتان نیازمندیم:
و اما عناوین مقالات:
ـ نقش" پیتر بوردیو" در راهیابی تیم ملی فوتبال ایران به جام جهانی آلمان
ـ توصیه های " آنتونی گیـدنز" در باره نحوه طبخ میــرزا قاسمی
ـ ارتباط ایده هژمونی" آنتونیو گرامشی" با روش پخت کشک بادمجان و طبخ بهینه مرصع پلو
ـ ارتباط رسانه ای لازارسفلد و ویلبرشرام با کسانی که جنسیتشان مشکوک می زند
ـ بررسی دیدگاه رابرت میشلز در رابطه با آبدوغ خیار آهنین الیگارشی
ـ بررسی دیدگاه"یورگن هابرماس" دربـاره "رضا حسین مردی ـ خبرنگارشبکه خبرـ تهران"
قبلا از همه دوستان عزیز تشکر نموده ، چون قصد دارم در آینده نزدیک یک وبلاگ(طنز جامعه شناسی) ایجاد نمایم از کلیه نظرات و پیشنهادات استقبال خواهم نمود و بهترین نظرات ارسالی را درج می نمایم.
لطفا از ارسال هرگونه کرم ، ویروس ، میکروب و ... جدا خودداری فرمایید زیرا ممکن است به درد بی درمان و یا تیرغیب دچار شوید. این درخواست را در وبلاگهای دیگر منتشر نموده در تابلوی اعلانات دانشگاهتان نیز نصب فرمایید.
خاک پای شما جامعه شناسان عزیز
علیا حضرت صفــورا هنرمند
Safourahonar@Yahoo.com
صفورا هنرمند | March 26, 2006 08:01 PM
سلام.ماشالله تعطيلات خيلي پرکار بودين من کلي عقب موندم از خوندن مطالب وبلاگتون! يه سوال برام پيش اومده و اونم اينه که تحليل همه اتفاقات و حوادث فردي و اجتماعي دور و برمون از ديد جامعه شناسي و جامعه شناسان يک کار افراطي نيست؟ يعني واقعا ميشه همه چيز رو از ديدگاه اجتماعي تحليل کرد؟
faezeh | March 26, 2006 11:45 PM
این قضیه تعلق نسلی ودغدغه هاش چه مسئله حادی شده البته قبلا هم بوده ولی امروز تو پرسه های اینترنتیم اکثرا موضوع تحث همین بود نمیدونم شاید اتفاقی بوده.
_آقای شیوا اگه شما و سایر هم جنس هاتون مطمئنید که از نسل مردهای"مردد"ید باید بگم وضع ما اجناس اناث خیلی وخیم تر از شماست چون من (البته شخصا)حتی لفظ "مردد"رو هم نمی تونم در مورد نسل همجنس خودم بکار ببرم...
_به نظر من هم نسلان ما در هنر هفتم که از جانشینان وثوقی. ملک مطیعی. انتظامی. پرستویی و...نسلی هستند که شاید کلیشه های مردانگی را در چیزهای تازه تری جستجو میکنندو باز هم به نظر من شگفتی آفرینند همانطور که در "رنگ خدا""خمره""زمانی برای مستی اسبها" و نمونه های دیگر دیده ایم.
سعیده | March 27, 2006 01:31 AM
_خانم هنرمند اینجا هم که آگهی زدی!!!!واست چند تا موضوع کار طنز نوشتم تو وبلاگ خانم دکتر احمد نیا می تونی یه سری بزنی البته بیشتر از اینکه جامعه شناسانه باشند مربوط به روانشناسی اجتماعیه!!!
سعیده | March 27, 2006 01:32 AM
دوست عزيز!
سالِ نو مبارک!
يادداشت تان را خواندم و بسيار لذت بردم!
آندو يادداشت "به جهنم" و "به درک، ولی می کشمت" نیز خواندنی و نگاهتان به این مساله، بنظرم مهم و تامل برانگیز آمد.
شاد و بهروز باشید!
مخلوق | March 27, 2006 07:26 AM
سعيده عزيز
يه ضرب المثل ايروني هست که ميگه : طبيب گر طبيب بودي ... بعله!!
صفورا هنرمند | March 27, 2006 08:46 AM
خوب بود. خيلي خوب. مخصوصا ۴ و ۵ . اين روزها که دارم گفته هاي ابراهيم گلستان را مي خوانم مي بينم چقدر راست و رک مي گويد که کيميايي از قيصر آن طرف تر نرفت و توي همان محيط بسته ي کارش پلکيد و فيلمهايش مانند تکه لباس هاي به هم دوخته شده است! بدون شايد يک طرح اوليه و فکر اساسي! بد نبود از فاجعه ي سربازان جمعه هم ياد مي کرديد، بگذريم ... از هر چه بگذريم ته همه ي فيلم هاي ايراني هنوز ته مانده هاي برادر بزرگتر را مي بيني حتي توي به اصطلاح مدرن ترين شان! ولي خوب تحليل مي کنيد آقاي شيوا. حديث نفس است ...
مهدیه | March 27, 2006 07:41 PM
با مطلب جدیدی به روزیم.منتظر نظر شما.
سياه رخ | March 27, 2006 09:58 PM
ینجا وبلاگی متولد شده که شما مجبوری ان را بخوانی.چون شما فرد مهمی هستی.شما فرد مهمی هستی چون من وبلاگت را می خوانم و این دور از مردمی بودن مهمان روزگار است که کم محل باشند. .
the girl with certain look | March 27, 2006 10:12 PM
سلام آقای پویان
من دانشجوی ترم آخر لیسانس جامعهشناسی دانشگاه بهشتی هستم. برای 4 واحد درس کارورزی یک کار تحلیل محتوا گرفتهام به راهمایی دکتر چلبی.
در حال حاضر بیشتر از اینکه به منابع دربارهي تحلیل محتوا احتیاج داشته باشم، نیازمند گفنگو با افرادی هستم که خودشان عملن تحلیل محتوا انجام داده باشند. از آنجا که بچههای تحصیلات تکمیلی گروه جامعهشناسی دانشگاه بهشتی اکثرن اهل پیمایشند و من تا آنجا که گشتهام کسی که اخیرن کار تحلیل محتوا کرده باشد پیدا نکردهام، گفتم شاید شما دوستی را بشناسید که بتواند به من کمک کند.
نشانی وبلاگم و آیدیم در یاهو را گذاشتهام.
ممنون.
سالار | March 28, 2006 02:06 AM
به هدی: ممنونم :) امیدوارم همینطوری که میگین واقعاً امتیاز باشه! :))
به خورشید خانم: گمانهزنیهای من اینه که بله تغییر کرده؛ امّا هنوز هم ویژگیهای مردانه و زنانهی مسلط همون چیزهاییه که قبلتر هم بوده. ولی این وسط نمیشه تلاش نیومنها رو واسه اینکه تصویر مرد هژمونیک رو تغییر بدن، ندیده گرفت. همینطور در مقابل زنانگی تأکیدشدهای که شما میفرمایین، زنانگی مقاومتکنندهای هم شکل گرفته که بهرحال تصویر اولیّه رو تا حدودی تغییر دادهان. نمونهای که تا حدی این تغییر رو نشون میداد، البتّه به طنز، شبهای برره بود. «شیر»فرهاد ـ مرد هژمونیک سریال ـ با اومدن روزنامهنگاری ـ که اسمش خاطرم نیست و نماد نیومنها بود ـ و در مقابل زنانگی مقاومتکننده ـ که شاید نمایندهاش خواهر خودش که باز اسمش یادم نیست! باشه ـ به چیز دیگهای تبدیل شد. تا جاییکه اگه شخصیّت مدیری (شیرفرهاد) رو در اوّل و پایان سریال مقایسه کنین، تنها چیز مشترکشون سبیله!! :)) این رو هم بگم که فکر کنم پژوهشهای خوبی هم بشکل پایاننامه در مورد خصوصاً مردانگی انجام شده.
به مهرنوش: ای بابا! :) تو پانوشت آوردهام که به قرینههای مؤنّث این برادرهایم (یعنی خواهرهام) کمتر پرداختم که جا داره در آینده در موردشون صحبت کنم. ضمن اینکه من مشکلم هویّت خودمه! دستِ کم اوّلین راهی که بذهن میرسه اینه که در جستجوی این هویّت، به برادرهام بپردازم دیگه!
به مریم: ممنون و خوشحالم که خوشتون اومده :) من در ویژگیهای اصلی و اساسی که مردانگی مسلّط رو تعریف میکنه، تفاوت زیادی بین نسلهایی که آمدهاند و رفتهاند، ندیدم. ولی واقعیّتش اینه که گمانهزنیهام این رو میگه و نه هیچ پژوهشی.
به سیب گاززده: خواهش میکنم. ممنون از شما :)
به حسین: خیلی خوشحالم :)
به فائزه: ممنون :) نه نمیشه! مثلاً نمیشه با بینش جامعهشناختی وضعیّت هوا رو پیشبینی کرد! ولی جامعهشناسان معتقدند که بعضی از جنبههای زندگی، ویژگی اجتماعی داره و اونها رو میشه تحلیل اجتماعی کرد. این البته خیلی ساده و سرراستشه و ظرایفی هم داره. امّا در اینمورد خاص (یعنی هویّت جنسیّتی) فکر کنم بپذیرید که جنبههای اجتماعی هم داره.
به سعیده: خیلی خوبه اگه شما هم دغدغههای هویّتیتون رو بگین. :)
به مخلوق: من هم خوشحالم که خوشتان آمده. خوشآمدنِ متقابل من رو هم بپذیرین عجالتاً تا بعدتر بیشتر بگم! :)
به مهدیه: شاید بخاطر اینکه حدیث نفس بود، خوب در اومد :) من از آقامون کیمیایی دفاعِ سینمایی هم دارم ها! البتّه با سواد کم سینماییم. :) خلاصه خوشحالم که خوشتون اومده.
به سالار: اگر بیشتر بدونم، بهتر میتونم کمک کنم. موضوع تحلیل محتوا چیه؟ سندش چیه؟ تصویر؟ متن؟ کمیه یا کیفیه؟ و از این قبیل. ایمیل کنین.
پویان | March 28, 2006 07:49 AM
اصفهونيه و رشتيه و تركه با هم يكجا كار ميكردن. يك روز ساعت ناهار, اصفهونيه ظرف غذاشو باز ميكنه، ميبينه قورمهسبزيه, ميگه: اااي بازم قرمه سبزيِس! اگه فردا باز قورمهسبزي باشه، من خودمو از اين برج پرت ميكنم پايين! بعد رشتيه ظرف غذاشو باز ميكنه، ميبينه كله ماهي داره .. اونم شاكي ميشه، ميگه: ااووو! اگه فردام همين باشه منم خودمو پرت ميكنم پايين! آخري تركه ظرف غذا رو باز ميكنه، كوفته داره.. حالش به هم ميخوره، ميگه: ايلده اگه منم اين ظرفو فردا باز كنم ببينم كوفتهس.. خودمو پرت ميكنم پايين! خلاصه فردا سه نفري ميان سر كار و در غذاها رو باز ميكنند و از قضا هر سه تا تكراري بوده، اينها هم خودشون رو پرت ميكنند پايين! باري، پليس مياد واسه تحقيقات و بازجوه خِـرِ زناشون رو ميگيره كه نقصير شماهاست! زن اصفهونيه ميگه: جناب سروان من نميدونستم, تو خونه هم هروقت قورمهسبزي درست ميكردم ميخورد غر نميزد! زن رشتيه ميگه: اووو! تو رشت همه كله ماهي ميخورن، من روحمم خبر نداشت اين دوست نداره. زن تركه ميگه: جناب سروان به ولله من يه هفته بود خونة مادرم بودم, اين خودش واسه خودش غذا درست ميكرد!!!
میتــــرا | March 28, 2006 08:30 AM
خب می دونی که من آدم بی حوصله ای هستم و کمی هم عجول. اما عجالتن حال ات را نمی گیرم، تا بعد. در ضمن لطفن تماسی با بنده حاصل فرمایید تا خدمت تان عرض کنم.
پیام | March 28, 2006 11:22 AM
طی چندروز اخیر تعداد زیادی ایمیل و پیغام وپسغام دریافت کردم که وبلاگ نویسها یا خواننده ها در باره کامنتهام اظهار نظر کردن.
بعضی هاشون میگن من یک بیمار روانی هستم که رواپریش و روان نژندی و اسکیزوفرنی و شاقلوس دارم.
بعضیهاشون هم از کامنتهام و نظراتم حمایت کردن و میگن به این کار ادامه بدم چون فضای وبلاگستان جذاب تر و بهتر میشه.
در جواب باید بگم که من فقط حرف دل خوم رو اینجا میزنم و کار با حرف مردم ندارم.
من نه چندشخصیتی هستم و نه شخصیت مرزی دارم.
شخصا با استادم جناب آقای دکتر فربد فدایی ـ ستاره دانش روانشناسی ایران ـ هم کاملا آشنا هستم و نیاز به راهنمایی خاله رقیه و عمو قربونعلی ندارم که هی به من پیشنهاد روانکاوی و روان درمانی و جدی تراپی میدن.
حتی تعدادی از همونایی که در همین کامنتدونی ها به من فحش میدن و ناسزا میگن اما با ایمیلاشون از کامنتهام حمایت می کنن ولی من کار اخلاقی نمی دونم که اینهارو افشا کنم.
ما زنها خودمون باید بتونیم از حق خودمون دفاع کنیم و گر نه این شعارهای فمینیستی و از این مزخرفات همش حرف مفته و چرته!!
من شعار نمیدم بلکه عمل می کنم.
در باره خانم" دکتر احمدنیا" ی عزیز هم باید بگم که ایشون خانوم متشخص ، خوب و بزرگواربه و اگر همون یه دفعه هم به من توهین نکرده بود و ذوق وشوقم را با آب یخی که روم ریخت با اعصاب و احساسم بازی نمی کرد هرگز به خودم اجازه نمی دادم که اینجا رو واسه کامنت پرونی انتخاب کنم.
حالا هم از ایشون میخوام به دوستانشون بگن اینقد واسه من ویروس و میکروب نفرستن و خودشون رو زحمت ندن. قلب صفورا به وسعت یه دریاس.
توی این بچه های علامه وبلاگ و اخلاق و منش مبینا بنی اسدی و هداخانوم رو از همه بیشتر می پسندم. اینا اساسا چاپلوسی نمی کنند.
نه ، من مثل بعضی از دانشجویای ایشون پاچه خار نیستم که بخاطر نیم نمره بیام پا روی شخصیت و اعتقادم بذارم و از دیدگاهی که می دونم اشتباس اما به ناچاری دفاع کنم.
البته من بزودی وبلاگ طنز جامعه شناسی می زنم و در اونجاس که باید یه سری مسائل نگفته رو بگم و چون میدونم که خیلی پرخواننده خواهد بود پیشاپیش می خوام کدورتها از بین بره تا با آبروی کسی بازی نشه.
همه شما رو دوست دارم و عاشقتون هستم
خاله صفورا
Safourahonar@Yahoo.com
صفورا هنرمند | March 28, 2006 03:49 PM
پويان عزيز متن بسيار جالبي بود. مدتها بود که به چنين متن خوبي در وبلاگستان برخورد نکرده بودم. وبلاگ عرصه بسيار جالبي است نه تنها براي زنان تا زن بودن خود را براي خود و ديگران روشن کنند بلکه براي مردان نيز اين چنين است. معيارهاي مردانگي امروز بسيار متفاوت با ديروز هستند. اي کاش باز هم از مرد بودن در عصر کنوني بيشتر بنويسي.
Second Self | March 29, 2006 03:02 AM
من هم بالخره اين متن رو تا به انتها خواندم و خيلي ازش لذت بردم. مثل هميشه پرمايه و جذاب.
از زندگی | March 29, 2006 02:21 PM
بابا دست خوش !.
با اجازه لينک دادم.
شادباشي.
نقش خيال | March 30, 2006 07:24 PM