« نوزاد - نوشتهی دونالد بارتلمی | صفحه اصلی | من از نسلِ مردانِ مردّدم! »
دوستان و دوستی
یکی از شکایتهای همیشگیم این بوده که با اینکه دوستِ دست بقلم و نویسنده کم ندارم، چرا هیچکدامشان متن یکی از کتابهایشان را بمن تقدیم نمیکنند؟ ناامید سرآخر، دست بدامن دانشآموزهایم شدم که بالاغیرتاً اگر در آینده چیزی نوشتید و کتابی چاپ کردید، بمن تقدیمش کنید! :))
حالا،بعد از ترجمهی قبلی محسن که به «راز» تقدیم شده، پیام ـ که کسی نمیتواند در نویسنده و مترجم بودنش شک کند ـ لطف کرده و سر درِ نوشتهای از وبلاگش گذاشته «برای پویان». جداً خوشحال شدم. شاید عجیب بنظر بیاید؛ ولی همین دو کلمه، واقعاً خوشحالم کرد. :) (خوشحال کردنم کار دشواری نیست؛ تلاشتان را بکنید!) بندِ پنجم نوشتهی پیام ـ آنجا که دوستی را مسألهای زبانی میخوانَد ـ بابتِ فکرها و حرفهایی که همین روزها با دوستی میگویم، خیلی چسبید. مسألهی زبانی دوستی، سرچشمهی philanthropia بمثابهی دیسکورِ دوستیست.
نوشتهی واقعاً خواندنی پیام، کم و بیش همزمان شد با خاطرهی اخیرِ سینا (بیست و نه اسفند هشتاد و چهار) ـ که بعدِ مدّتها نوشته. سینا هم دربارهی دوستیهایی نوشته که با هم تجربهشان کردیم و درست همان وقتی که به بعضی تأییدها نیاز داشتم، همان واژههایی را استفاده کرده که قوّت قلب میدهند. مجموعاً بنظرم برخلاف آنچه همیشه گمان میکردم، خوشاقبال هم هستم. بیش از این، از سینا نمینویسم... فؤاد حق دارد دستمان بیندازد که یک خط در میان از هم مینویسیم و مهدی جامی هم حق دارد که از «حلقهای» فکر کردنم بگوید! :))
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
خب البته اینکه مترجمهای کار-درستتر نوشتهی وبلاگشان را به آدم هدیه کنند، لذتبخشتر است! مثل ِ...!
amirosein | March 25, 2006 02:05 PM
بالاخره به چيزي که مي خواستبد رسيديد. تبريک مي گم.
پویا یوسفی | March 25, 2006 05:04 PM
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقي همه در غافلي و بيخبري بود
....
بچه ها قدر همديگه رو بدونيد که بعدا پشيموني ديگه سودي نداره.
اگه آتوسا و فرحناز و مهشيد و فاطمه دارن اين کامنت رو ميخونند مخصوصا روي صحبتم با اوناست.
قربان همگي
صفورا
صفورا هنرمند | March 25, 2006 06:58 PM
خب اين خيلي خوبه...آدم نبايد دوستاش رو راحت از دست بده که بعدش بگه Wish You Were Here.فکر کنم ژينک فلويد خيلی دیر این موضوعو فهمیدن،از دست دادن Syd Barrett...
Greecicitic | March 25, 2006 09:12 PM
ببخشید...پینک فلوید...Pink Floyd...
Greecicitic | March 25, 2006 09:13 PM
بعله خب حق دارند ظن زرگر بودن هم ببرند البته با کمی دخل و تصرف در ضرب المثل مربوطه :) دوست خوب هم نعمتیه
آزاده | March 25, 2006 10:08 PM
شما نمي خواي پينک فلويد رو ول کني ؟ ! :)
فربد | March 25, 2006 10:24 PM
کاملا بي ربط به پستت!
اين "براي تبرک" اين بارت، دل ما رو برد اساسی...
از کدوم کتاب واهه آرمن انتخاب کردی ؟
هما | March 26, 2006 12:31 AM
هيش کي ما رو دوست نداره فعلن
گربه | March 26, 2006 01:28 AM
البته خيالي هم نيست
گربه | March 26, 2006 01:29 AM
سلام
ممنون از بابت جوابتون آقای شیوا.
معذرت میخوام از بابت اون آدرس میل نمیدونم چرا اینجوریه.آدرسم رو عوض کردم.به هر حال ممنون از اینکه به فکر بودین.شمارشون رو ژيدا کردم باهاشن تماس گرفم.ميلشون رو هم پيدا کردم.
...توي حلقه ي دوستيتون چقدر به همديگه نون قرض ميدين ;) .خودمونيم حالا که اينجوريه يکم کاوه رو هم بتحويلين...
سعیده | March 26, 2006 02:02 AM
وااااااااااااااااااااااااااااای.
دوباره باید به املام نمره بدین.............
بذارین به حساب.....یک دستی تایپ کردن سخته... به هر حال ببخشید.
سعیده | March 26, 2006 02:07 AM
به هما: دو سه تا دفتر شعر واهه آرمن تو کتاب «بالهایش را کنار شعرم جا گذاشت و رفت» (نشر مشکی) با هم چاپ شده که این شعر رو از اونجا برداشتم. خوشحالم که خوشت اومده. :)
به گربه: اختیار دارین قربان! :)
به سعیده: به کاوه بگین یه خورده من رو تحویل بگیره! :))
پویان | March 26, 2006 10:27 AM
دوست عزيز!
سالِ نو مبارک!
يادداشت تان را خواندم و بسيار لذت بردم!
آندو يادداشت "به جهنم" و "به درک، ولی می کشمت" نیز خواندنی و نگاهتان به این مساله، بنظرم مهم و تامل برانگیز آمد.
شاد و بهروز باشید!
مخلوق | March 26, 2006 09:47 PM
behroozo dost daram
pooria | March 27, 2006 10:01 PM
بسم الله الرحمن الرحيم
اين کامنت رو تقديم ميکنم به دوست فرهيخته اميرپويان شيوا
چطور بود؟؟؟!
omid | March 28, 2006 11:26 PM
jenab pouyan dar hamin rasta yeki az axhaye MooShot ro ham be shoma taghdim kardim, shayad ta hala dide bashinesh.
moostive | April 12, 2006 10:34 PM