« همگرایی نسلی | صفحه اصلی | توهّم توطئه »
قابل توجّه همة زیر ۲۵ سالهها و مخصوصاً دانشآموزان
پروژهای برای بهبود شرایط جمع یا محلّهتون دارین؟ اگه آره، بخونین.
از طریق سینا و با اطّلاع لیلای عزیز (هاها؛ از کمیتة پیگیری سانسور زنان!)، متوجّه شدم که مؤسّسة بینالمللی Peace Child قصد داره یه برنامة حمایتی کوچیک از پروژههایی که جوانها هدایتش میکنن، برگزار کنه. هدفِ برنامه اینه که با حمایت از جوونها، اونها رو در فعّالیّتهای مرتبط با اجتماعات محلّی و پروژههای توسعهایشون درگیر و دخیل کنه و کمکشون کنه تا هم مسایل و اولویّتها رو تشخیص بدن و هم راه حلهای خودشون رو ارائه کنن. در واقع برنامه، یادگیری و عمل مشارکتی رو همزمان داره. طبق اهدافِ مؤسّسه، قراره جوانها نسبت به صلح، حقوق بشر و محیطی که توش زندگی میکنن، حسّاس و مسؤولیّتپذیر باشن.
بهرحال، اونها دنبالِ پروژههایی هستن که:
* بزرگترها توشون «دخالت» و «بخوربخور» نداشته باشن.
* خیرشون به همه برسه. (مثلاً مجری پروژه با پولش نمیتونه بره مسافرت!)
* هزینة اجراشون بین ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ دلار باشه و ریز بودجهشون، مشخّص.
* دو نفر آدم بزرگِ باتجربه و متعهّد، راهنما باشن.
* حین انجامشون معلوم باشه کجای کارین و در واقع بشه ارزیابی کرد.
* این برنامههای اجتماعی هم میتونن درآمدزا باشن (مثل راهاندازی کسب و کار جدید و ایجاد اشتغال) هم میتونن غیردرآمدزا باشن (مثل بهبود وضع تحصیل و بهداشت).
اگه اینکارهاین، فرمِ تقاضا رو داونلود کنین و پیشنهادهاتون رو براشون تا ۳۱ مارس (جمعه، ۱۱ فروردین) بفرستین. تنگنظر هم نباشین و تا جاییکه میتونین جریان رو به دوستای پایهتون خبر بدین؛ هدفِ اینجور برنامه رو فراموش نکنین: قراره همهمون بهتر زندگی کنیم. شاهدش هم در اینمورد خاص اینکه، اسمِ پروژه (Be the Change!) مدیونِ گاندیه.
اینجا، میتونین اصل فراخوان و نمونههایی از کارهایی رو که میشه کرد، ببینین. ولی یادمون باشه که نمونهها، فقط نمونهان و نه چیزی بیشتر! چراکه یکی از اهدافِ برنامه اینه که قبل از هر چیز یه جوابی واسه این سؤال داشته باشیم: «مسألهتون چیه؟» :) اصلاً اوّل از همه باید از منظر و چشمانداز خودمون، مسألهای وجود داشته باشه!
همین حالا بیشتر از ۳۰۰ پروژه در مؤسّسه وجود داره که منتظر بودجهان. همهشون رو هم جوانهای زیر ۲۵ سال (از ما که گذشت!) با راهنمایی بزرگترها (بزرگ هم که نشدیم!) هدایت میکنن. پروژهها نه تنها فواید محسوس و واقعی برای جامعه دارن، بلکه در حین اجراشون جوونترها با «حرفة توسعه» آشنا میشن و نسل جدیدی از فعّالهای مدنی پرورش پیدا میکنن.
دست بجنبین که وقت تنگه. :)
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
سلام. به عنوان اولین کسی که نظر میده، طرح خوبیه.
پویا یوسفی | March 13, 2006 07:26 PM
طرح خوبیه ولی یه ذره غیر عملی به نظر میاد.
مانا | March 13, 2006 07:59 PM
اگه محدوده ی کارش به روبوتيک هم مربوط می شد و پولش هم بيشتر بود خيلی به درد ما می خورد...آخه خرج روباتمون دور و بر ۶۰۰۰ دلاره D:
Greecicitic | March 13, 2006 08:25 PM
به نام مهربانترین
سلام جناب شیوا:
فی نفسه عمل مبارکی است.خدا کنه در حیطه عمل ، مبارکتر باشه.راستی مقاله نابی که نگاشته بودید در نشریه رودکی در رابطه با جناب هابرمارس را خواندم.بسي استفاده کردم از آن.تبریکات و قلمتان هماره جویا و پویا.
مهرتان هماره پایدار.
مانامهر | March 14, 2006 01:24 AM
آقا يکهو مي گفتيد ما به علت پيري مفرط مزاحم نشويم و خيال راحت:) حالا من جزو بزرگترها حساب ميام يا اونم کان لم يکن تلقي ميشه = برو بمير:)
مهرنوش | March 14, 2006 01:25 PM
اين مهرنوش کيه که اينقد بد اخلاقه؟؟؟؟
خانوم به بابات ميگم ها !!!!! بابا چارديواري اختياري... ديگه چي ميگين؟؟؟
صفورا خانوم هنرمند
safourahonar@yahoo.com
صفورا هنرمند | March 15, 2006 07:15 AM
سلام. من آمده بودم ورود احمدي نژاد را به خاک استان گلستان تبريک عرض کنم و بگويم که احتمالا الان گرگانيها از فرط شعف سر از پا نمي شناسند که يادداشت بالا را ديدم. شايد من زيادي اينجا را با فضاي کلاس يکي فرض کردم و فکر کردم که اگر با موضوعي مخالفم مي توانم راحت باشم و مثل سر کلاس مخالفتم را ابراز کنم. انگار اشتباه کرده بودم و شما و دوستانتان را ناراحت کرده ام. معذرت مي خواهم. (ولي به خدا يادداشت قبليم در اين صفحه فقط شوخي بود.) مثل اين که اين دفعه را مجبورم شکلات تلخ خرج کنم!!!
مهرنوش | March 15, 2006 11:46 AM
سلام :) دوستان، بنده مخلص همگی هستم و در ضمن ناراحت هم نشدهام. میدونین که ناراحت کردن من کار کم و بیش دشواریه! بنابراین، سخت نگیرین خیلی و راحت باشین. :)
Pouyan | March 15, 2006 06:37 PM