« گشایش | صفحه اصلی | قابل توجّه همة زیر ۲۵ سالهها و مخصوصاً دانشآموزان »
همگرایی نسلی
جنابِ دکتر کاشی عزیز،
بیشک علّت تأخیرم در پاسخ، بیش از همه، همراهی و همرأیی با کلامتان بود. راستش را بخواهید خیلی وقت است که با کلیّت حرفتان، همدلم؛ خصوصاً و بیشتر از همه با بینشتان در پاسخ آخر. امّا از سوی دیگر، لذّتِ همکلامی با شما، دلیل موجّهم بود برای اطاله. میدانم که وقتتان را با پاسخهایم گرفتهام؛ با اینحال حق بدهید که ایندست همکلامیها کمتر نصیبم میشوند. در سالی که رو به پایان دارد، یکی پاسخهایی که با شما رد و بدل کردم، خیلی به دلم نشست و یکی، پاسخهای طنزآمیزی که وقتِ اقامتِ دکتر صدری در ایران برای هم نوشتیم و خواندیم. در هر دو مورد هم، با علم به تواناییهای فوقالعادّة مخاطبم و ناتوانیهای خودم و البتّه در کمال سلامتِ عقل وارد شدم! و دلیلم، اعتقادیست که به دستاوردهای گفتگو داشتهام. نوشتهها از جامعهشناسی تا فلسفه و اخلاق و دردِ دل و تجربة شخصی، همه چیز بود و از اینها گذشته، برای من بسیار آموزنده؛ که ممنونتان هستم.
آقای دکتر،
از عرفانِ سیستمگریزی گفتهاید که نقشهای از عالم در دست ندارند و تنها، در پی گشودنِ چند حلقة راز از رازهای این جهان است. گرچه به عرفان علاقهمندم، چیز زیادی دربارهاش نمیدانم و با اینحال، به گمانم یکی از تفاوتهای عرفا – از جنسی که نقل کردید – و فقها و فیلسوفها – از آندست که گفتید – در نگاهشان به خداوند است. نزدِ توحیدِ سنّتی، خداوند یگانهست و انسان، طرحیست از خداوند و بنابراین، خودآگاه؛ ولی، رونوشت و نه اصل. برای همین، برایم عجیب نیست – سادهدلانه اگر نگاه کنیم – با ضرب یک منفی، سنّت به مدرن بَدَل شود. دستاورد شکّ دستوری دکارت، احتمالاً چندان متفاوت از دستاوردهای اسکولاستیکِ پیشینیهایش نبود. گرچه، «من» – که میاندیشم؛ که شک میکنم – جایگزین «خدا» شد؛ خدا دوباره باز به عرش رفت و مهرش را چون امضای نقّاش به پای عقلِ انسان زد – گیرم اینبار به یاری «من». باز همان دوگانه باوریها وجود داشت. حتّا بهنظرم این دوگانهباوری را در فلسفة عرفانمآبِ (احتمالاً سیستمپردازِ) اسپینوزا هم که سعی در ربطِ روح و جسم میکند، شاهدیم؛ دوگانهباوریهایی که کمتر در عرفای سیستمگریز ما به چشم میخورَد.
طرحی که از عرفانِ سیستمگریز رَقَم زدید، به آنچه تیلور «نا/الهیّات پستمدرن» میخوانَد، خیلی نزدیک است. عرفای سیستمگریز ما – که به گمانم به این دوگانهباوریها چندان خوشبین نبودند و مثلاً، تفکیک «انسان» و «خدا» را چندان خوش نداشتند – به جای تغییر علامتهای مثبت و منفی، تغییری دیالکتیکی به کار گرفتند و این، همان «روی بند راه رفتن» و «تعادل بیثبات» است. «جستجوی در تاریکی» – که روایت عرفای ماست – شبیه به «سرگردانی ریزوموار توریست» است. به قول تیلور، اسیر یا این/یا آن نشدن؛ بلکه، تلوتلوخوران در حد فاصل نه این/نه آن سرگردان ماندن. از چشماندازِ ناباور به دوگانهها اگر بنگریم، نتیجة مرگِ خدا – که نیچه دَم از آن زد – مرگ انسانِ مرکزنشین هم هست. در روایتِ نیچه، آنچه مرد دوگانة خدا/انسان بود. مرگ را در اینجا رخت بربستن از «مرکز» و در عوض، تحویل همه چیز به بین و میانه و وَسَط میگیرم.
جنابِ دکتر کاشی،
مانندة نقّاشی که برای «دیدنِ» اثرش، از آن فاصله میگیرد، همین فاصلة بین منِ از مرکزبرخاسته و دیگری، همین «بین» است که اجازه میدهد من، دیگری را ببینم؛ «دیگری»ای که در اندیشة لویناس، همواره بیرون از/متفاوت از من است. بهتر بگویم: اساساً متفاوت از من و برتر از من. سوژه، با فاصله گرفتن از دیگری، در او چهرة خدا را میبیند – هماو را که مرده بود. ناکرانمندی پدیدارِ در دیگری، اینطور به گمانم، با همان بین و «خلاء» پیوند میخورَد. برای دیدن خداوند در چهرة دیگری – که در اندیشة لویناس، همواره نجوا میکند «نخواهی کشت» – به خلاء نیازمندیم؛ چراکه خلاء، همبستة ناکرانمندی، از جنسِ ماوراست: «نه فقط همزمان در دو طرف خط مرزی، بین درون و بیرون است؛ بلکه خود خط مرزیست.»
بگذریم؛ شاید همدلِ با شما اینرا میخواهم بگویم: آنکه دیگران را «ابزارهای دمدستی» وصول به اهداف میبیند، سوژة دکارتی واقع در مرکز است: همانیست که میاندیشد، پس هست و اتّفاقاً در مرکز دنیا هم هست. آنکه – مطابقِ گفتة شما – به وجهی «اصیل و انسانی» با دیگری رفتار میکند، همان توریستیست که با فاصلهگرفتن از دیگری و درک تفاوتها، توان دیدن دارد: توریستی که هوای زیارت در سر دارد.
آقای دکتر،
فرصتِ مناسبیست؛ سالِ نویتان مبارک!
مرتبط در «راز»:
شما زائر بودید و ما توریستیم!
دفاعِ اخلاقی از سرگردانی ریزوموار توریست
دستهای ما جذامیها را در دست بگیرید
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
آقا! تو رو به خدا يه جوري بنويسين که ما هم چارتا کلوم حاليمون بشه! ما که سوادمون رو نمي تونيم يه کاريش کنيم. لا اقل شما آخرش يه خلاصه اي چيزي به زبان شريف لري اضافه کنين که ما و امثال ما هم فيض ببريم. به خدا ثواب داره! جاي دوري نمي ره! از ما گفتن بود .. خدا عمرتون بده با عزت!
از زندگی | March 12, 2006 08:40 AM
ّI 2nd that! This is bloody deep
moostive | March 12, 2006 08:32 PM
من هم میخوام بگم که ... آقا تو رو خدا ...
آقا! تو رو به خدا ... يه جوري بنويسين که ما هم چارتا کلوم حاليمون بشه!
ما که سوادمون رو نمي تونيم يه کاريش کنيم.
لا اقل شما آخرش يه خلاصه اي چيزي به زبان شريف لري اضافه کنين که ما و امثال ما هم فيض ببريم.
به خدا ثواب داره! جاي دوري نمي ره! از ما گفتن بود ..
خدا عمرتون بده با عزت!
خدایا یک زبان مدرن مثل لباس مخصوص پادشاهی که فقط بعضی ها مبینند به این بنده حقیر سراپاتقصیر عطابفرما.
صفورا هنرمند | March 12, 2006 11:21 PM
آقاي شيوا چرا اصرار داريد که همه چيز را به هم ربط دهيد و آش هفت جوش و در هم و بر هم بپزيد؟ آخر عرفان اسلامي-ايراني را به توريستتان -که در چند يادداشت او را به حد کافي به ما شناسانده ايد- چه مشابهت است و او را به وي چه مناسبت؟ چطور مي توان شطحيات شيخ ابوالحسن خرقاني و «اناالحق» حلاج و رباعيات ابوسعيد ابوالخير و خواجه عبدالله انصاري را - که سرشار از نگاهي عميق به خدا هستند - با « نقّاشی که برای «دیدنِ» اثرش، از آن فاصله میگیرد» يکي دانست؟ نميدانم اصلا شما شناختي و يا حداقل تعريفي از عرفان اسلامي-ايراني داريد يا نه؛ ولي انگار شما دنيايي را که آن حرفها در آن جاري بود بسيار نزديک به دوره مدرن و گفتگوهاي جاري در آن مي بينيد. تعريف دکتر محمدرضا شفيعي کدکني را از عرفان در اينجا مي آورم؛ موجزترين و دقيقترين تعريفي که تا به امروز از عرفان شنيده و خوانده ام: «عرفان درکي هنري از دين است.»
مهرنوش | March 12, 2006 11:21 PM
خيلي واضح بود دوستان.البته به نظر من.نوشته خلاصه هم داشت .خيلي رسا.پاراگراف آخر و از همه مهمتر جمله آخر.توريستي که هواي زيارت دارد:)
nazanin | March 13, 2006 10:23 AM