« تولّدت مبارک! | صفحه اصلی | دورکیم، شریعتی و مجتبا »
تأملاتی دربارة خودرو و بعضی چیزهای دیگر
کاوه، یکی از دوستای دانشمندم تو دانشگاهه که تخصّصش جامعهشناسی صکسه. بقول امیر، کاوه قادره یه لیوان چایی نیمه خورده رو تو سلف تحلیل جنسیّتی کنه! یکی دو ماه پیش بود که با کاوه از دانشکده تا خیابون دولت رو پیاده میومدیم و حین «دید زدن» نمایشگاههای اتومبیل صحبت از این شد که کدوم ماشین، صکسیتره؟! کاوه معتقد بود که حتماً یه ربطی بین صکس و اتومبیل وجود داره. میگفت شاهد قضیه اینکه به دختر قدبلند، میگن «شاسیبلند» و یا به سمندِ الایکس میگن سمند «ابروبرداشته».
بری ریچاردز توی کتاب روانکاوی فرهنگِ عامّه (ترجمة دکتر حسین پاینده) و در فصل جامعة بزرگ اتومبیل و خصوصاً بخش «بدنِ اتومبیل»، باین اشاره میکنه که اتومبیل، ابژهای نرینهست و مثلاً «تزریق» سوخت رو مثال میاره و مینویسه که در قسمتِ عقبِ بعضی ماشینها و در کنار باکشون، تصاویری از خرگوش یا کرگدن در حال جفتگیری رسم میکردن. مثالهای این بخش از نوشتة ریچاردز خیلی عالیه. پیشنهاد میکنم بخونینش.
همونجا ریچاردز میگه که اتومبیل علاوه بر بدن مردانه – که راهش رو از بین وسائط نقلیة دیگه باز میکنه – بدنِ خوشترکیب زنانه هم داره. اونروز داشتم به عبارتهایی فکر میکردم که وقتی یه تصادف کوچیک پیش میاد معمولاً استفاده میشه؛ یکیش شبیه به این: «اوه، اوه، مالید درش»! بعضی از دوستای من هم – که برای حفظ آبرو نام نمیبریم! – به این بدن خوش ترکیب دربارة ماشینها معتقدن و مثل لنی «خداحافظ گری کوپر» – که معتقد بود دخترها برای کسایی که روی آب اسکی میکنن، حاضر بهر کاری هستن (البته نه با این الفاظ!) – فکر میکنن دخترها در مقابل بعضی خودروها اصولاً نمیتونن مقاومت کنن.
بخاطر همین بدنِ دوگانة زنانه و مردانه – بری ریچاردز میگه – یه عدّهای (مرد) ماشینشون رو «رفیق» خودشون میدونن و یه عدّة دیگه، «عشق» خودشون. نمونههایی از هر دو سنخ رو هم لابد دیدهاین. آرایش ماشینهای این دو دسته اصولاً متفاوته: بعضیا ماشینشون رو «عروس» میکنن و بعضیای دیگه، اگزوزش رو عوض میکنن که «نعره» بکشه و ... چند وقت پیش تو ادارة گذرنامه، منتظر بانجام رسیدنِ کاری بودم و واسه همین، اینور و اونور سرک میکشیدم تا ببینم دنیا دست کیه؟ نکتهای که تو بخش رانندههای ترانزیت جلب توجّهم کرد این بود که تصویری که تو ذهنم ازشون داشتم، با اونچیزی که میدیدم و میشندیم خیلی متفاوت بود: خیلیهاشون تیپیکِ اونچیزی بودن که بهشون میگن «اِوا» (این لفظ القای تحقیر میکنه؟ نمیدونستم باید از چی استفاده کنم. راهنمایی کنید.) یا یه نمونة اغراقشدة ایندست رانندهها، مسافرکش خطّی ولیعصر – [...] است. رفتارِ این راننده با ماشینش خیلی جالبه.
بگذریم و برگردیم به اوّل ماجرا... وقتی که کاوه طرح موضوع کرد، یادِ شازده احتجاب گلشیری افتادم: یادِ صحنة درخشان ملاقات فخرالنّساء و شازده تو مهتابی خونة فخرالنساء و وقتی که فخرالنساء کتاب خاطرات اجدادی رو میخونه و طعنهآمیز، پیشنهاد میکنه که فخری – کلفت – رو پیشکشِ شازده کنه:
- فخری هنوز بکر است، میخواهید پیشکش حضورتان کنم تا شما هم شروع کنید؟ هرچند میدانم در این مسابقة اجدادی چیزی نمیشوید.
شازده گفت: دخر قشنگی است.
فخرالنّساء گفت: فقط چشمهایش قشنگ است. خودش هم این را میداند.
و برای خودش شراب ریخت و لاجرعه سرکشید. کتاب را گذاشت کنار میز و عینک را هم رویش. شازده به چشمهای فخرالنساء نگاه کرد. چشمهای فخرالنساء هم سیاه بود. امّا پلک نمیزد. مردمکهایش را شسته بودند.
- چشمهای شما هم قشنگ است.
فخرالنساء برای شازده هم ریخت:
- تعریفی ندارد، اینجور اسبها بدرد مسابقه نمیخورند. اسبِ پیشکشی بهتر سواری میدهد.
گویا برای گذشتگان ما هم اسب، حکم خودرو رو داشته! (نظرتون در اینمورد چیه؟ : و فهمید که نمیتواند و رها کرد تا پدربزرگ همچنان عکسی بماند نشسته بر تختی یا بر پشت اسبی رام و یا پشت آن تودة گوشت بیشکل و زنده و خندان.)
اینجوری خلاصه!
مرتبط در «راز»: موتورسواری و استقلالیافتگی
مرتبط، امّا بیرون «راز»: درآمدی بر جامعهشناسی رابطة جنسی - یادداشتهای سینا از سخنرانی کاوه
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
نه بابا! حالا ليوان چای رو نمیدونم ولی ماشين خب دلالتاش خيلی تابلوئه. جالب نوشتی. حرفای زيادی میشه زد.
راستی پس دانشکده علوم اجتماعی خوش میگذره ها؟!
ببينيمت.
قربانت.
مجتبا | February 20, 2006 10:43 PM
صکس؟
mrsv | February 21, 2006 12:10 AM
جلالخالق! این جوانهای این دوره و زمانه به چه چیزهایی که فکر نمیکنند.
سولوژن | February 21, 2006 06:33 AM
اي بابا. اين قسمتهاي شازده احتجاب به نظرم ارتباطش خوب نبود. ولي در کل خيلي جالب بود.(برا منم پيش اومده خيلي، نگاه جنسيتي به همه چيز من قبلنا بعضي از ماشين هارو البته در ذهن خودم يه جور طبقه بنديايي مي کردم که حالا بماند).
مهدیه | February 21, 2006 07:27 AM
رنو هنوز بچه است...جلوش از اين حرفها نزنين خوب نيست!
sسارا | February 21, 2006 03:06 PM
چرا با ص ؟
امیر پویا | February 21, 2006 07:28 PM
آقاي شيوا بنده وقتي عرض مي کردم شما خلاف هستيد ولي به روي خودتان نمي آوريد؛ خودم هم باور نمي کردم فاجعه تا اين حد عميق باشه!!!
مهرنوش | February 22, 2006 08:52 AM
http://www.sharghnewspaper.com/841130/html/music.htm#s372555
m | February 23, 2006 01:52 AM
nemidoonam chera ingilisha ya shayad faranasaviha hatat khodro ro mo'annas midoonan, vali yeki az nokate mosbate zabane farsi ine ke jens nemishnase, zano mard yekian. kar ham zano mard nadare.
mrsv | February 24, 2006 04:07 AM