« دکتر عبدالحسين نيکگهر | صفحه اصلی | چهرههای محرّم ۱۳۸۴/۱۴۲۷ »
تاسوعا، عاشورا و شامغریبان ۸۴
محرّم ۱۴۲۷
تاسوعا را، نزدیکیهای غروب با سینا و به راهنمایی دوستِ نویافتهام، مجید رفتیم محلّة فلّاح (بقول معروف، لب خط)؛ دقیقتر، گردشمان از امامزاده حسن شروع شد. نکتهای که جلبِ توجّهم کرد چرخهای دورهگردها بود که لبو و باقالی میفروختند؛ درست شبیه وقتی که مراسمی پرتماشاچی جایی برگزار میشود (مثلاً شبیه دستفروشهای استادیوم). ضمن اینکه یکجا دیدم که شیرینی خامهای پخش میکنند. دستهها هم، همه کوچک و کمجمعیّت بودند.
وقتی همانشب به توصیة حسین، با سینا رفتیم سلسبیل، دستفروشهای بیشتر و پرتعدادتری دیدیم با انواع خوردنیها، از لبو و باقالی بگیرید تا لواشک و بقیّة تنقلات. مغازهها – خصوصاً ساندویچیها و خواروبارفروشیها – باز بودند. جوانان دختر و پسر، سوار بر ماشین گشت میزدند و جوانان و خانوادههای پرشمارتری روی پلّههای مغازههای تعطیل نشسته بودند یا خیابان رودکی را از بالا تا پایین و برعکس، میرفتند و میآمدند. اینهمه تماشاچی و فقط یک دستة کم و بیش کوچک: این، چیزی بود که آنشب دیدم.
پیش از ظهر عاشورا، با بهار خیابان شریعتی را از خیابان دولت تا میدان محسنی پایین آمدیم. دستهها – شاید بخاطر باران – خیلی دیرتر از قبل بیرون آمدند. تغییراتِ دستة میدان محسنی را هر سال دنبال میکنم. نکتهای که امسال جلب توجّهم کرد این بود که مسؤول هیأت قبل از حرکت دسته، اعلام کرد که خانمها شؤونات اسلامی و حجاب را رعایت کنند: «اگر دستِ من بود، کاری میکردم هر بار اسم امام حسین رو میشنوین، دلتون بلرزه؛ امّا به من ربطی نداره. من مسؤول آبروی هیأت خودمم. بمن تذکّر دادهان. واسه همین، کسایی که نمیتونن حجابشون رو رعایت کنن، برن.» و بعد: «عَلَمکشها توجّه کنن. یه کارگردان تلهویزیون دیروز بمن گفت که امام حسین با این عَلَمها نجنگیده؛ با پرچم جنگیده. پرچمها رو کسی برنداشته. واسه همین خودتون با هم هماهنگ کنین؛ هرکسی از زیر عَلَم اومد بیرون، بیاد و پرچمها رو بگیره و جلوی دسته ببره. اگه کسی پرچم نبره، نمیذارم بره زیر عَلَم. هر وقت هم خسته شدی، من خودم میگیرم.»
سال قبل، نکتة جالب این بود که ذاکرِ دستة عبوری دیگری توصیه به حجاب را گوشزد تماشاچیهای محسنی میکرد: «برادرها بلندتر یا حسین بگن، شاید دل خواهرها نرم شد و حجابشون رو رعایت کردن» ولی امسال خود مسؤولان و ذاکران دسته، جدّی تذکّر میدادند.
قبل از حرکت دسته، نیروی انتظامی – پرشمارتر از سالهای قبل – بفرماندهی خود سردار طلایی در میدان محسنی حضور داشت و تا پایان مراسم هم همانجا ماند و هیچ مسألة خاصّی هم رخ نداد. چند لحظهای که نزدیک حلقهشان بودم، احساس کردم سردار طلایی و اطرافیانش واقعاً خوشرویند. جالب اینکه در خزانه فلّاح هم سرکلانتر منطقه، سرهنگ بختکی با تعداد زیادی نیروی انتظامی حضور داشت. سرهنگ را مجید معرّفی کرد. مردی بود با کت و شلوار و لباس شخصی و حدود دو متر قد، بسیار چهارشانه و قویهیکل با سبیلی که دو طرفش را بالا داده بود. اینطور که مجید میگفت، منطقة فلّاح بیشتری آمار جرم را در تهران دارد و سرهنگ بختکی خیلی امنیّت محلّه را بالا برده. مجید میگفت، سالهای قبلتر ممکن نبود در ایّام عزاداری در محلّه حرکت کنی و چهار، پنج دعوای ناموسی نبینی. سرهنگ مدّتی را هم در کلانتری یوسفآباد گذرانده و دوباره برگشته فلّاح.
دستههایی را که خیابان شریعتی را تا امامزاده روبروی خیابان دولت بالا میآیند، دیدیم. تغییر خاصّی نکرده بودند. امسال، ذکرها و نوحههای جدید را فقط در همین دستهها شنیدم.در مورد تیپِ آدمها، عکسها باندازة کافی گویا نیستند؛ چراکه تماشاچیهای دیگری هم بودند که به دوربین تن ندادند. ضمن اینکه عکّاسی از آنچه مقصود من بود، در شب، کار دشواری بود که صرفنظر کردم. هوای ابری و بارانی را هم اضافه کنید. خلاصه، عکسها را در پستِ بعدی دنبال کنید.
امّا شام غریبان را با سینا قرار گذاشتم و رفتیم میدان محسنی. ساعت هشت رسیدیم. خواستیم از تقاطع شریعتی و میرداماد وارد شویم که نگذاشتند و گفتند فقط خانمها از اینجا وارد میشوند و اضافه کردند که از خیابانهای بالاتر امتحان کنید. دو سه ورودی اوّل (خیابانهای غربی میرداماد) هم بسته بود به رویمان و نهایتاً از خیابان آزیتا (؟) وارد میدان محسنی شدیم. به کل، تفکیک جنسیّتی صورت گرفته بود. عبدالرضا هلالی را هم – که طرفداران زیادی دارد – برای مدّاحی و نوحهخوانی دعوت کرده بودند و مثل پارسال، تصاویر را بر پردههای بزرگی در وسط میدان پخش میکردند. جمعیّت خیلی ناهمگن بود. به گمانم از همه جا برای مراسم آمده بودند. کمی با سینا گشتیم و با یکی از پلیسها صحبت کردیم. سردار طلایی باز هم حضور داشت. نکتة جالب اینکه دکتر طالبی هم – استادم در دانشگاه – برای بررسی اوضاع آمده بودند. (تکمیل: سینا درست حدس زده بود؛ دکتر کاظمی هم بوده.) حدود نه و بیست دقیقه، دو تا نارنجک به ساختمانی در ضلع جنوب غربی میدان – بالای قسمت زنانه – زدند که شیشهای شکست و خانمها پراکنده شدند. چند لحظه بعد، نیروهای انتظامی، کسی را از وسط میدان کِشانکِشان و با سرعت زیاد بیرون بردند. من و سینا معتقد بودیم که از آن فاصله نمیتوان نارنجک را پرتاب کرد و این حدس را طرح کردیم که شاید سریع کسی را میگیرند تا بگویند اوضاع تحت کنترل است. (پارسال، پیش پای سردار طلایی نارنجک زدند.) نیروهای انتظامی و شخصی پرتعداد بودند. جالب اینجا بود که بعد از اصابت نارنجک، یکی از نیروهای شخصی را که با بیسیم حرف میزد دیدیم؛ قیافهاش اصلاً به نیروهای دولتی نمیبرد! بقول سینا، کار پلیس کاملاً سازماندهی شده بود. یعنی مثلاً افرادی که بین نردههای خانمها و آقایان ایستاده بودند، وقتی نارنجک اصابت کرد یا وقتی که خاطی احتمالی را دستگیر کردند، از جایشان جم نخوردند و به مأموریتشان ادامه دادند. با شمارش سینا، موقع خروج فقط چهل نیروی انتظامی عرض خیابان میرداماد را پوشش داده بودند.
حدود نه و چهل دقیقه مراسم تمام شد. نردهها را خیلی سازماندهیشده و سریع جمع کردند. سردار طلایی هم چند کلمهای صحبت کرد. رفتار پلیس خیلی خوب و مؤدّبانه بود. ولی سردار، آخر سر کار را با گفتن این جمله، خراب کرد که: «کسی رو که نارنجک زد هم گرفتیم. من میخواستم بیارمش و ببندمش (!) همینجا. امّا وقتی دیدم که یه پسر چارده سالهست پشیمون شدم.» خلاصه مردم خواستند که آزادش کنند و سردار: «به احترام شما عزاداران محترم، چشم.» بعد کس دیگری آمد و گفت که لطفاً به خانههایتان بروید. همسایهها میخواهند استراحت کنند و مأموران شهرداری، نظافت. دختر و پسرها در طول خیابان میرداماد حرکت کردند و روی بلوارهای دو طرف و وسط میدان نشستند و شمع روشن کردند. پلیس با شوخی و مؤدّبانه متفرق میکرد: «ایشالا فردا نماز جمعه میبینیمتون! الان تشریف ببرین.» هیچ زد و خوردی در کار نبود و بعد راه ماشینها را باز کردند که خود به خود مراسم تمام بشود. پلیس، سازمانیافتهتر از جوانان، احتمالاً برنامة دلخواه آنها را محدود کرد؛ ولی، حدسم این است که جوانها هم باز راه مناسب را برای برگزاری مراسم دلخواهشان خواهند یافت.
و حاشیة یادداشتها، اینکه این دو روز کلّی با همراهی دوستان خوبم پیادهروی کردم. ممنون بابت همراهیشان.
مرتبط: مقاومت چریکی از طریق مناسک
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
بالاخره معلوممان نشد که اين چيزي که شما ملاحظه فرمودين مناسک بود يا مراسم؟؟
لطف کنيد و در اين باره تکليف خواننده را معلوم فرماييد و ايضا بيش از اين هم روح و تن مرحوم ؛ مرتون ؛ را در گورشان نلرزانيد!!
يعني چي مناسک؟؟... گيرم که دختران و پسران راه را گم کرده اند. هدف که دارند. منتهي هدفشان با من و شما شايد يکي نباشد که دليلي هم بر اجبارش نيست.
ارادتمند
صفورا هنرمند
صفورا هنرمند | February 11, 2006 07:39 AM
:|
فرده خاطی | July 9, 2006 01:02 AM