« شاید دربارة لذّت | صفحه اصلی | تاسوعا، عاشورا و شامغریبان ۸۴ »
دکتر عبدالحسين نيکگهر
به واسطة آشنایی با خانم دکتر احمدنیای عزیز، این بخت را داشتهام که هر از گاهی، بزرگانی را ملاقات کنم و از نزدیک با ایشان آشنا شوم. نمونهاش آشنایی با دکتر صدریست، که ادامهدار شد و من حالا، به این آشنایی افتخار میکنم.
جز این، گمانم در همة رشتهها، بعضی از بزرگان هستند که حکم استادی برازندهشان هست؛ چه مستقیماً استاد آدم باشند و چه نباشند. منظورم اینکه خودبخود، آدم احساس میکند شاگرد و دانشجوی آنهاست. بخیالم کم و بیش، در همة رشتهها از ایندست استادها، پیدا میشوند: کسانیکه یا شاگردان زیادی تربیت کردهاند؛ یا پیشقدم آن رشته و علم بودهاند؛ یا در جریان تکوین، تأثیرگذار بودهاند و یا تألیفات زیادی داشتهاند و به هرحال، کسانیکه دیده یا ندیده حکمِ «استاد»ی دارند.
***
امروز خانم دکتر، باز از سرِ لطف، با یکی از این «استاد»ها آشنایم کردند. صبح و ظهر، در مرکز ملّی مطالعات و سنجش افکار عمومی در خدمت آقای دکتر عبدالحسین نیکگهر بودم. دانشجوهای علوم اجتماعی، دکتر نیکگهر را احتمالاً با ترجمة «جامعهشناسی تالکوت پارسونز» گی روشه، یا «جامعهشناسی قشربندی و نابرابریهای اجتماعی» و بسیاری کتابهای دیگر میشناسند. بعد از ملاقات، به خانم دکتر گفتم، دکتر نیکگهر از آن آدمهاییست که یکجور منحصر بفردی خوب است و برای خوب بودن، اصلاً تلاشی نمیکند! مثلاً وقتی که خانم دکتر را دیدند، بسیار صمیمی احوالپرسی کردند و با حافظة خوبشان از بسیاری جزئیات زندگیشان پرسیدند و متقابلاً خودشان هم زندگیشان را تعریف کردند.
فکر کنم امروز خیلی وقتِ دکتر نیکگهر فعّال و پرکار را گرفتیم. بقول خودشان امروز را به مرخّصی گذراندند. اگر درست فهمیده باشم دکتر نیکگهر، بیست و هشت کتاب – و در نتیجه سهم بزرگی در شناسایی جامعهشناسی به دانشجویان ایرانی – دارند. همین امروز هم میخواستند ترجمة «جامعهشناسی ورزش» را – که پیشگفتارش را تازه نوشتهبودند – تحویل ناشر بدهند. در اتاقشان بخشی از پیشگفتار را برایمان خواندند. در کتابخانة مرکز هم بخشهایی از خاطرات آرون – که سال ۶۶ ترجمه کردهبودند – و بخشی از پیشگفتار خودشان را بر کتاب روخوانی کردند. از جمله برایمان، پاراگرافِ مربوط به مرگ برادر آرون را که بشدّت زیبا ترجمه شده بود، خواندند و گفتند نصفِ روز برای همین بند وقت گذاشتهام تا اینطور در بیاید. در پیشگفتارِ خاطران هم، دکتر نیکگهر کتاب را به دانشجویان تقدیم کردهاند تا از این طریق، درسهای نیمهتمامشان را تمام کنند. به گمانم کتابهایشان، حسن ختام خوب و ارزشمندیست برای کلاسها، درسها و تقریرهای ناتمامشان.
دکتر نیکگهر بخشهایی از خاطرات آرون را برایمان خواندند – عکس: امیرپویان شیوا
دکتر نیکگهر، یک دورة بحرانی، درست در هنگامة انقلاب، رییس انتخابی دانشکدة علوم اجتماعی دانشگاه تهران بودهاند و بعد از انقلاب فرهنگی بازنشسته شدهاند! بقول خودشان، دورة بازنشستگیشان طولانیتر از دوران کار بوده: بیست سال کار و تا حالا بیست و دو سال بازنشستگی. البتّه، بازنشستگی که چه عرض کنم! از من بپرسید اسم صرفِ وقت فراوان و سنحیده برای تألیفها و ترجمهها و کلاسهای محدود و کار در مرکز و گزارشهای بیشمار نظرسنجیهای مختلف را نمیتوانم دورة بازنشستگی بگذارم.
عدم حضور ایشان در دانشگاه، حتماً ضایعة بزرگیست. ولی خودشان میگفتند که فلسفة زندگی من ساده است. وقتی حقوقم را قطع کردند گفتم هزینه نداشتن، خودش بزرگترین درآمد است و هنگامیکه، حکم بازنشستگیم را دادند، گفتم هر شرّی را میتوان به بزرگترین خیر تبدیل کرد. بنظرم، ایشان خیلی خوب از پس این تبدیل برآمدهاند. بقول خودشان، بدون اینکه یک کلاس هم داشته باشند، سالی دستِ کم چهار پنج هزار جلد از کتابهایشان خوانده میشود.
تا جاییکه فهمیدم، دکتر نیکگهر همیشه گشادهرو و با محبّت هستند؛ ولی شک ندارم که بخشی از شادی امروزشان مربوط به اتمام کار کتاب جدیدشان بود. بزرگترین پاداش برای ایشان به گمانم این است که کتابها خوانده شوند؛ کتابهایی که بدقّت انتخاب میکنند؛ پیرامونشان مطالعه میکنند و حتّا آنطور که در مورد کتابِ در شرف چاپ «جامعهشناسی ورزش» دریافتم، نقدها را میخوانند تا مطمئن شوند که ارزش ترجمه و چاپ دارند.
دکتر نیکگهر، گشادهرو و بامحبّت و شاد – عکس: امیرپویان شیوا
دکتر نیکگهر، بین سالها ۱۹۶۰ تا ۶۳ دانشجوی ریمون آرون بودهاند. سرِ ناهار هم از خاطرات فرانسهشان گفتند؛ از کلاس گورویچ که با دکتر شریعتی و دکتر توسّلی شرکت میکردند؛ از کاستلز که پر شور و حرارت جامعهشناسی شهر میگفت؛ از کابینة سایة خندهداری که در فرانسه تشکیل دادهبودند و ایشان، وزیرِ جنگش بودند؛ از سفرهایشان بین پاریس و تهران؛ از دوستانشان، مرحومِ دکتر احمد تفضّلی و بهمن سرکاراتی زبانشناس و خلاصه از خیلی چیزهای دیگر. از جمله، از آقایی باسم منوچهر راد نام بردند که همان اوّل انقلاب پاکسازی شدند. از قضا گفتند که سر یکی از کلاسهایشان – که برادران صدری هم شرکت داشتهاند – در را باز میکنند و میبینند پای تخته پر است از فرمول و محاسبه. از آن به بعد اسم درس را میگذارند «جامعهشناسی اتمی»! در یک کلام، آنچه دستگیرم شد اینکه، آقای دکتر، بسیار خوشمشرب، نکتهسنج و بامحبّت هستند.
به هر شکل، من هم مفتخر شدم و کتاب «جامعهشناسی هنرر»شان را برایم امضا کردند و هدیه دادند. تازه، گفتند که علم رجالم خیلی خوب است؛ آخر هرجایی که اسمی را فراموش میکردند، مقصودشان را حدس میزدم و از قضا، چندین تاییش هم درست از آب درآمد! و از همه بامزّهتر اینکه، گفتند «امتحان دکتری من با ریمون آرون بوده و این شدهام؛ تو که به دکتر فلانی امتحان پس میدهی، نمیدانم چه میشوی!»
پیاده، چند دقیقه از خانة ما تا محل کار آقای دکتر نیکگهر بیشتر فاصله نیست؛ دوست دارم اگر وقتشان را نگیرم، گاهی بهشان سر بزنم. ملاقات امروزمان به واسطة لطف خانم دکتر احمدنیا، برای من خیلی جالب و دلنشین بود. راستی، دکتر نیکگهر هم کلّی از خانم دکتر تعریف کردند و گفتند مثل دخترشان هستند و خوشحالند از روابط صمیمانهشان با دانشجویان؛ رابطهای که خودشان هم با دانشجویانشان داشتهاند و بعضی استادهای دیگر هم دارند. من اضافه کردم که البتّه ممکن است تا حدّی اینطور باشد؛ ولی خانم دکتر استثنا هستند. ایشان هم تأیید کردند و گفتند همینطور است، ولی این برای من که ایشان را میشناسم، عجیب نیست و اگر اینطور نبود، عجیب بود.
خلاصه، مثل همیشه ممنون از خانم دکتر احمدنیای عزیز!
----------
افزوده:
1- «او تجسم کامل یک انسان لذتجو بود، سنخی از انسان که من فلسفیی من تحقیرش میکرد، و شاید، من نا آگاه من، که از سبکسری شاهانهاش تحقیر شده بود، او را میستود یا به حالش غبطه میخورد.» خانم دکتر، بخشی از خاطرات ریمون آرون را که امروز از زبان مترجمش شنیدیم، نقل کردهاند.
۲- دکتر صدری عزیز، توضیحی دادهاند که حیف است در کامنتها بماند:
چو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به فرشته ها به باران
برسان سلام ما را
امیر پویان عزیز،
خواندن شرح ملاقات شما و خانم دکتر احمد نيا با آقای دکتر نیک گهر برایم بسیار لذت بخش بود. ایشان بر نسل ما حق استادی مستقیم دارند و لی متاسفانه نسل شما تنها بصورت غیر مستقیم از ایشان فیض برده اند. امیدوارم در سفر آینده به ایران برای عرض ادب خدمت ایشان برسم. اینجا باید به خاطره ای که ایشان از مرحوم آقای دکتر منوچهر راد نقل کرده اند اندکی بپردازم چون دکتر راد هم مانند دکتر نیک گهر، دکتر اشرف، و دکتر بهنام از زبده اساتید آن سالهای بهارستان بودند. تخصص دکتر راد در محل تلاقی منطق ریاضی و جامعه شناسی بود و ادعایش این که میتوان جامعه شناسی را بصورت منطق ریاضی نمایاند. در آن سالهای فوق لیسانس کمتر کسی علاقمند به این مبحث بود جز من و برادرم محمود که به مدت دو ترم تنها شاگردان او بودیم و اغلب کلاس هر سه ما پای تخته به تکمیل فرمولهای منطقی و بحث و فحص مشغول بودیم و وقتی کلاس تمام میشد هر سه غرق گچ و گیج و منگ از کلاس میزدیم بیرون. ورود سر زده دکتر نیک گهر و عنوان جامعه شناسی اتمی هم متعلق به آن دوران است. حقیقتش را بخواهید در نهایت پروژه تقلیل جامعه شناسی به منطق ریاضی را بسیار محدود یافتم و نفع آن بیشتر بصورت یک نوع بدنسازی ذهنی برايم جلوه کرد. ولی اخلاق علمی دکتر راد شوخي بر نميداشت. در ديدگاه خود بسيار استوار بود ولي در عين حال بدون تعصب و حاضر به قبول نقد منصفانه و جدي بود. بيشتر آنچه ما از اساتيد ميآموزيم اخلاق علمي و نحوه سلوک عالمانه است. محتوا را همه ميتوانند در کتابها بخوانند. اگر کمي از راد و نيک گهر و اشرف در من باشد و کمي هم از من در شاگردانم آيا نميتوان گفت که کمي از سقراط در همه ما هست؟
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
اميرپويان عزيز از بزرگواريت مثل هميشه سپاسگزارم. آن بخش از کتاب خاطرات ريمون آرون را که با هم در محضر استادمان شنيديم نقل کرده ام.
از زندگی | February 7, 2006 09:59 PM
Jenab e pouyan e aziz, zaheran faramoush kardid meta tag haye html e male ghalebe khanome ahmadnia ro avaz konin, meta tag haye marboot be keywords va desription ro!
moostive | February 7, 2006 10:35 PM
سلام دوستان عزیز
یکCD نمونه سئوالات کارشناسی ارشد سازمان سنجش را خریده ام که برای نصبش فقط از طریق اینترنت رجیستر می شود آن هم مطلقا و فقط برای دو بار.
بخاطر ویروس گرفتن کامپیوترم ناچار به عوض کردن ویندوز شدم که برنامه سازمان سنجش هم از روی آن پاک شد و چون دو بار شماره رجیستری را دریافت کرده ام دیگر برایم صادر نمی کنند وبرنامه روی سیتم نصب نمی شود.
هر کس شماره مربوطه را در اختیار دارد که با آن متناسب است یا هر کس توانسته قفل این برنامه ها را باز نماید خبرم کند. ضمنا این CD شماره (1) علوم انسانی است.
ممنون می شوم اگر برایم ایمیل کند :
safourahonar@yahoo.com
صفــورا هـنــرمند
صفورا هنرمند | February 7, 2006 11:29 PM
سلام
وبلاگ شما را خيلي وقت است که دنبال مي کنم و شايد يکي از مشوق هايم براي وبلاگ نويسي ((راز)) بود... به هرحال خواستم به اين موضوع اشاره کنم و از نوشته هايتان تشکر کنم.
اما درباره آقاي دکتر نيک گهر، با ما که خوب راه نيامدند. براي سخنراني که ماه آينده درباره جامعه شناسان بزرگ فرانسوي در حلقه چارسوق انديشه داريم، براي معرفي ريمون بودون به ايشان مراجعه کرديم و با اين که تقريبا تنها متخصص ايراني در اين زمينه هستند، اما از قبول دعوت امتناع کردند... از اين لحاظ به ايشان انتقاد وارد است که البته شايد علتي نيز داشته اند....
سید | February 8, 2006 01:11 AM
چو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به فرشته ها به باران
برسان سلام ما را
امیر پویان عزیز،
خواندن شرح ملاقات شما و خانم دکتر احمد نيا با آقای دکتر نیک گهر برایم بسیار لذت بخش بود. ایشان بر نسل ما حق استادی مستقیم دارند و لی متاسفانه نسل شما تنها بصورت غیر مستقیم از ایشان فیض برده اند. امیدوارم در سفر آینده به ایران برای عرض ادب خدمت ایشان برسم. اینجا باید به خاطره ای که ایشان از مرحوم آقای دکتر منوچهر راد نقل کرده اند اندکی بپردازم چون دکتر راد هم مانند دکتر نیک گهر، دکتر اشرف، و دکتر بهنام از زبده اساتید آن سالهای بهارستان بودند. تخصص دکتر راد در محل تلاقی منطق ریاضی و جامعه شناسی بود و ادعایش این که میتوان جامعه شناسی را بصورت منطق ریاضی نمایاند. در آن سالهای فوق لیسانس کمتر کسی علاقمند به این مبحث بود جز من و برادرم محمود که به مدت دو ترم تنها شاگردان او بودیم و اغلب کلاس هر سه ما پای تخته به تکمیل فرمولهای منطقی و بحث و فحص مشغول بودیم و وقتی کلاس تمام میشد هر سه غرق گچ و گیج و منگ از کلاس میزدیم بیرون. ورود سر زده دکتر نیک گهر و عنوان جامعه شناسی اتمی هم متعلق به آن دوران است. حقیقتش را بخواهید در نهایت پروژه تقلیل جامعه شناسی به منطق ریاضی را بسیار محدود یافتم و نفع آن بیشتر بصورت یک نوع بدنسازی ذهنی برايم جلوه کرد. ولی اخلاق علمی دکتر راد شوخي بر نميداشت. در ديدگاه خود بسيار استوار بود ولي در عين حال بدون تعصب و حاضر به قبول نقد منصفانه و جدي بود. بيشتر آنچه ما از اساتيد ميآموزيم اخلاق علمي و نحوه سلوک عالمانه است. محتوا را همه ميتوانند در کتابها بخوانند. اگر کمي از راد و نيک گهر و اشرف در من باشد و کمي هم از من در شاگردانم آيا نميتوان گفت که کمي از سقراط در همه ما هست؟
Ahmad Sadri | February 8, 2006 05:22 PM
من از ريمون آرون خيلي خوشم مي آمد. کتاب خاطرات ریمون آرون را هم خوانده بودم اما فکر کنم « در ايام جواني چنان که افتد و داني» اين قسمت مربوط به برادرش توجهم را جلب نکرده بود. حالا از برادر ريمون آرون بيشتر خوشم مي آيد تا خود ريمون آرون! فکرش را بکنيد که اين آدم چقدر عاقل بوده! بالاخره زندگي را فقط يک بار به آدم مي دهند...
مهرنوش | February 9, 2006 04:21 PM
راستي اگر شما به جاي يادداشت قبليتان همين قسمت از کتاب خاطرات ریمون آرون را مي آورديد خيلي گوياتر بود.
مهرنوش | February 9, 2006 04:25 PM
استاد صدری عزیز...
در ارتباط با دادن منطق ریاضی به جامعه شناسی فکر کنم زمینه بحث خوبی باشد.
تا آنجا که این حقیر فقیر سراپا تقصیر میدانم مرحوم شادروان؛آگوست کنت؛ هم چنین نظری داشت و حتی معتقد بود که جلوی آزادی بیان راباید گرفت زیرا ...
اگرآقای دکتر لطف کنند در کامنت بعدی این مسئله را باز کنند ممنونات خواهم بود.
ضمنا منظور از بهارستان را درنیافتم.... آی دونت آندرستند!!!
ما در دانشگاه یزد یک آقای دکتر بهارستان داشتیم در دانشکده علوم انسانی که به گمانم مظهر فروتنی و تواضع بود.یادش بخیر
منطق ریاضی فراموش نشود لطفا...
خوش باشید
صفورا
safourahonar@yahoo.com
صفورا هنرمند | February 10, 2006 12:01 AM
كسم رو بخور
پوران | February 19, 2006 04:13 PM
آقای شیوا وبلاگ باحالی دارید.
پویا یوسفی | March 1, 2006 06:51 PM
دانشجو ی رشته فلسفه هستم هر چه راجع منطق ریاضی می دانید برایم بفرستید
ایلیا | May 7, 2006 10:06 AM