« اکنون [وضعیّت اردوگاهی ۴] | صفحه اصلی | حرفهایگری »
دفاع اخلاقی از سرگردانیِ ریزوموار توریست
ادامة گفتگوی نسلی با جناب دکتر کاشی
دکتر کاشی، پاسخِ نوشتة پیشینام را از سرِ لطف دادند و گفتگوی نسلیمان را گامی به جلو بردند. اگر اکنون دوباره مینویسم، به این دلیل است که با ادامة گفتگو، چیزی از ایشان بیاموزم. در یک کلام، حس میکنم در کلیّات، همدلیم و آنچه فاصله انداخته، تصوّر ناهمسان از مفاهیم است که شاید از چشماندازهای ناهمسانمان برخاسته. پس، قصدِ دیگر نوشته – جز آموختن از ایشان – نزدیکتر کردن افقهای داناییمان تا همدلی بیشتر است.
۱-
پیش از همه، بگویم که بعد از خواندنِ آنچه جناب کاشی نوشته بودند، به خودم گفتم که «ایشان هم از خودمانند!» در واقع، روایتِ دکتر کاشی از زائری که «چندان اعتمادی به پایان ندارد»، نزدیک به درکِ من از توریست است. شاید معنای نهفتهاش این باشد که «ما»، ایشان را «جوان» میدانیم! و مگر غیر از این است؟
۲-
دکتر کاشی گفتهاند که «تصوّر نمیکنم مرزهای نسلی بتواند به دقّت این دو تیپ شخصیّتی [زائر و توریست] را توضیح دهد.» با این گفته موافقم. آنچه در نوشتة پیشین هم بر آن تأکید کردم، تفاوتها بود و از همینجهت «ما» [توریستها] و «شما» [زائران] را داخل گیومه گذاشتم. ضمن اینکه، قصدم بههیچوجه موجّه کردن «تمامیّت زندگی» بر مبنای الگویی خاص نیست؛ چه در اینصورت، نقض غرض کردهام. امّا، باز به قول جناب کاشی، چنین دوگانهسازیهای تقلیلگرایی به کل، فارغ از معنا نیستند؛ هرچند، در کاربست آنها حزم و احتیاط را نباید که فروگذاشت.
۳-
دکتر کاشی نوشتهاند که «اینگونه کسان [توریستها] گاهی بسیار اخلاقیاند، گاهی بسیار خودخواه، گاهی خطرناکند، گاهی دوستداشتنی.» به زعمِ من، این گزاره، چیز زیادی دربارة توریستها نمیگوید. هر مقوله و طبقة دیگری هم کسانی دارد که بسیار اخلاقیاند، بسیار خودخواهند و گاهی خطرناک و زمانی دوستداشتنی. ادّعای بنده این است که توریستوار زندگی کردن، با تعریفی که دارم، سرِ جمع اخلاقیتر است. این داعیه، البتّه داعیّة بزرگِ نسنجیدنیست و حکمِ در کلیّات. امّا بههرشکل سعی میکنم مقصودم را روشنتر کنم.
بهگمانم جهانمان، جهانی مبهم، پیچیده و غیرشفّاف است و در موقعیّتهای بحرانی یا به قول نیکفر «موقعیّتهای استثنائی» – که حکمهای اخلاقی معطّل میمانند – مبهمتر هم میشود؛ جهان و زندگی – آنطور که دکتر کاشی نوشتهاند – «چهارراه» است؛ یعنی پیچیده است، یکراه ندارد که خلاصمان کند. در چنین وضعیّتی اوّلین عکسالعمل، روشنکردن موقعیّت است و اینکار، متأسّفانه با سادهسازی و تقلیل صورت میگیرد. با ساده کردن وضعیّت، پیشرویمان را شفّاف میسازیم. ولی همین سادهسازی متضمّن خشونت است: «در جوّ خشونت، جهان به شکل خشنی ساده میشود.» (نیکفر، ۱۳۷۸:۱۳) و به گمان من این سادهسازی خشن، بیشتر از زائر برمیآید تا از توریست. چراکه زائر در آنچه «در کانون، پیشِ روی یا پسِ پشت»، جستجو میکند، قطعیّتی سراغ دارد و «انسان اخلاقی نمیتواند انسانِ قاطعی باشد [...] جهانبینیهای خشونتزا قاطعاند، قطع میکنند، جهان را با خشونت ساده میکنند، تا بتوانند هدف روشنی برای ضربهزدن داشته باشند. از قاطعیّت آنها، قاتلیّت در میآید.» (همان، ۲۱) در نمیآید؛ در نیامده است؟
در عوض، توریستی که با کولهپشتی بر دوش، اینوَر و آنوَر پرسه میزند و خوشبختی را در ابهام، بلاتکلیفی، عدم تعیّن، کثرتگرایی نهادینه شده و تنوّع میجوید، تردیدش، اخلاقیست. توریست، برخلافِ زائر پشیمان میشود و «پشیمانی، بعدی اخلاقی دارد» و «در موقعیّت بحرانی، تصمیمی اخلاقیست که از تردید برخیزد، در تردید بمانَد و بداند اصل بر این است که دستِ آخر مایة پشیمانی شود.» (همان) منطقِ یا این / یا آن – منطقِ کرکهگارد نازنین – منطقیست که تیرگی را با خشونت روشن میکند؛ مانعی را که جلوی دیدش را گرفته و فضا را تاریک کرده، برمیدارد؛ مانعی که در وجودِ «دیگری» مییابد. و انصاف بدهید که از زائر، بیشتر بر میآید متوسّل به این منطق شود و هویّت خودش را در غیریّت دیگری جستجو کند و دَم از «اصالت در زندگی» بزند و شکلهای اصیل را از شکلهای غیراصیل متمایز سازد؛ وگرنه توریست که به پرسهزنیهای خودش دلخوش است و کاری با دیگری ندارد.
کاری ندارم منطقِ یا این / یا آنِ کرکهگارد، بیشتر با زندگیهای ما میخوانَد یا منطق هماین / همآنِ هگل. تنها این را میدانم که منطقِ یا این / یا آنِ کرکهگارد، منطقِ «ایمان» (و البتّه عشق و سیاست) است و زائر را «ایمان» خوش میآید. میخواهم بگویم که با این شواهد، حس میکنم امر غیراخلاقی – با تعریفی که آمد – از زائر – با تصوّری که دارم – بیشتر سر میزند. میخواهم از زندگی توریستی با چنین فلسفهای دفاعی اخلاقی کنم و در یک کلام، میخواهم تردید را اشاعه دهم. چراکه «اشاعة تردید، کاری اخلاقیست. تاکنون با قاطعیّت کشتهاند – از جمله به نام اخلاق – شاید (!) با تردید، خون کمتری بر زمین ریخته شود.» (همان، ۲۵)
۴-
شاید استعارة «ریزوم» و «درخت-ریشه»ی دولوز هم یاری دهد تصویرم از نسلِ خودم و نسلِ پیشتر روشنتر شود. نسلِ «شما» (اجازه بدهید گیومهها را نگذارم) درختوار است؛ ریشه دارد؛ و به دنبال ریشه، یعنی «اصالت در زندگی» میگردَد و به تَبَعش، همهچیز را درختوار میخواهد. نظام ریشه-درخت، آنطور که دولوز توضیح میدهد، همخوانِ منطقِ یا این / یا آن، کارش را با نفی پیش میبَرَد: ما، ما هستیم و آنها نیستیم. در مقابل، نسلِ ما، ریزوموار زندگی میکند. زندگی ریزوم – ساقة زیرزمینیِ عاملِ تکثیر بعضی گیاهان که خلافِ ریشه در جهت افقی رشد میکند و با قطع شدن، نمیمیرد – واقعاً شبیه زندگی توریست است؛ همانطور که زندگی درخت، شبیه زندگی زائر.
ریزوم، اوّل از همه چندپاره است و «میتواند سبب نظامهای بسیار متفاوت و حتّی نامتجانس شود.» (شایگان، ۱۴۸:۱۳۸۰) اجازه بدهید ویژگیهای ریزوم را برشمارم و خودتان مقایسه کنیدش با توریست. گمانم شباهتها آنقدر روشناند که نیازی به ذکر مشبهٌبه و معادلها در توریست هم نیست: ریزوم «نه آغازی دارد و نه پایانی، همیشه در بین راه است؛ ماهیّت آن بیوقفه تغییر مییابد، بنابراین عامل دگردیسی دائمیست؛ مانند درخت، حاصل تولید مثل نیست؛ بلکه ضدّ تبار است؛ حافظهاش کوتهزمان است و بنابراین ضدخاطره است. برخلاف گرتهها و طرحهای نقّاشی که مدام عین خود را تولید میکنند، ریزوم نقشهای است که همواره قابلیّت برهم خوردن، ایجادِ پیوند، واژگون شدن و تغییر را دارد و راههای ورود و خروج آن متعدّد است.» (همان)
بگذارید دفاعیّهام را از نسلِ خودم بیپردهتر بگویم: ما، توریستهایی که ریزوموار همیشه در بین راهیم و افقی زندگی میکنیم، شاید ایدة ارتباط را بهتر از زائران ریشه-درختوار که مبتنی بر مرکز، عمودی زندگی میکنند، دریابیم. میخواهم بگویم اگر زائرها حرفِ توریستها را نمیفهمند، توریستها دستِ کم سخنِ زائرها را گوش میدهند.
برآمدگیهای ریزوم – همانطور که در نوشتة پیشین گفتم – نقاطِ راهنمای توریستها هستند: کسانی که مثل خودشان زندگی میکنند. باز، بگویم که اگر زائرها عاملیّتهای بیادّعا باشند و همسطحِ توریستها گردند، بدل به نقاطِ راهنمای ارزشمندی برای ما میشوند. اگر زائر، تجویزِ ایمانِ «یا این / یا آن» را در زندگی روزمره کنار بگذارد و بپذیرد همه چیز «غایاتِ بزرگِ جمعی» نیست و «یک غایتِ ضروری وجود ندارد که غایتهای دیگر را تحت تأثیر خود قرار دهد، به جز غایتی که هرکس میتواند بر اساس احساسش یا ایدة خودش آنرا انتخاب کند» (مورن، ۲۰۵-۶:۱۳۸۳) احترام ما توریستها برایش چند برابر میشود.
۵-
آقای دکتر کاشی عزیز! با همدلی شروع کردم، به همدلی ختم کنم. وقتی از «توریستیکردن در زیارت» گفتید، یادِ «شیخِ صنعان» عطّار بزرگ افتادم که «خرقه رهن خانة خمّار داشت»! شیخِ صنعان هم – که زائر و بلکه پیشوای زائران بود – با خوابی که دید، قدم در «بیراه» گذاشت و از کعبه، گذرش به روم افتاد و به دیدن دختر ترسا، ایمان و عافیت فروگذاشت و مشتری رسوائی شد. داستان را که مرور میکردم، ابیاتی که مریدان برای «رهایی» شیخ میگفتند و شیخ پاسخهای زیرکانه میداد، جلب نظرم کردند. یکی دو تایشان را مرتبط با آنچه تا حالا گفتم، یادتان میآورم. مثلاً «آن دگر گفت پشیمانیت نیست / یک نفس دردِ مسلمانیت نیست / گفت کس نبود پشیمان بیش از این / که چرا عاشق نگشتم پیش از این / آن دگر گفتش که دیوت راه زد / تیر خذلان بر دلت ناگاه زد / گفت دیوی کو ره ما میزند / گو بزن، الحق که زیبا میزند / الخ»
داستان، را بهتر از من میدانید به همین خاطر ادامهاش نمیدهم. خواستم اضافه کنم که فقط پایانِ «هندی» داستان را دوست ندارم. کاش، شیخ در – بقول شریفِ شما – «سرگشتگی» میماند. کاش نوری که مانند آفتاب بر دل دختر ترسا تابید و گفت «چنانکه از راهش به در کردی، راه او برگزین و همسرش شو!» هیچوقت نمیتابید. کاش دختر ترسا – که «شیخ او را عرضة اسلام داد» – نمیمرد و کاش شیخ دوباره شیخ نمیشد. بههمان دلایلی که در دفاعِ اخلاقیام آوردم، توریستی کردن و سرگردانی و سرگشتگی را دوستتر دارم. همدلیمان امّا آنجاست که در توصیفتان میگویید «توریستی کردن در زیارت، عامل سرگشتگیست [...] زائری هستم که دیگر چندان اعتمادی به پایان راه ندارد، حتّا اگر به او گفته شود که برای این راه، پایانی نیز هست، به اهمیّت آن پایان مثل گذشته باور ندارد. امّا به راه دلبسته است و رفتن و سودای رسیدنی.» من از این عبارات، کم و بیش آرمان توریست را برداشت میکنم و معتقدم «دنبال کردن راههای چنین اندیشة ولگردی بیگمان سرگردانیست.» (تیلور، ۵۴۲:۱۳۸۱) : «سرگشتگی، سرگردانی، به اینسو و آنسو نگریستن، از مسیر حقیقی دورافتادن، جهت حرکت ثابتی نداشتن، و بنابراین، به دور خود چرخیدن، انحراف از مسیر مستقیم و مقصود؛ متوجّه علامتی نشدن.» (همان، ۵۴۴)
خلاصه کنم که همانطور که گفتم با کلیّت نوشتهتان همدلم و باز آنطور که پیشتر نوشتم، خوشحالم که دستِ کم با زائری مواجهم که ما توریستها را به رسمیّت میشناسد و به گفتگو پایبند است: زائری که در زیارت، توریستی میکند.
----------
تیلور، مارک سی. (۱۳۸۱)؛ «سرگردانی: یک نا/الهیاتِ پستمدرن»؛ ترجمة ابوالقاسم شکری؛ در لارنس کهون (ویراستار)؛ «متنهایی برگزیده از مدرنیسم تا پستمدرنیسم»؛ ویراستار فارسی: عبدالکریم رشیدیان؛ چاپ دوّم؛ تهران: نشرِ نی؛ صص ۵۳۶-۵۵۶
شایگان، داریوش (۱۳۸۰)؛ افسونزدگی جدید: هویّت چهلتکّه و تفکّر سیّار؛ ترجمة فاطمه ولیانی؛ چاپ دوّم؛ تهران: فرزانِ روز
مورن، ادگار (۱۳۸۳)؛ هویّت انسانی [بخشِ نخستِ جلدِ پنجم روش: انسانیّتِ انسانیّت]؛ ترجمة امیر نیکپی و فائزه محمّدی؛ چاپ دوّم؛ تهران: قصیدهسرا
نیکفر، محمّدرضا (۱۳۷۸)؛ خشونت، حقوقِ بشر، جامعة مدنی؛ چاپ اوّل؛ تهران: طرحِ نو
----------
پ.ن. پدر مهندس کشاورزی داشتن، یک خوبیاش همین است. فکر کنم بین مطالعههای من و او، بالاخره یک نقطة مشترک (اگر درسهای مردمشناسیام را دربارة آبیاری و کشتکاری کنار بگذارم) توانستم پیدا کنم: ریزوم و درخت و ریشه. ممنون از راهنماییاش. :)
مرتبط:
شما زائر بودید و ما توریستیم!
غیرمرتبط:
توریست - زائر
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
سلام. بحثتون کاملا تخصصي بود ، با اينکه از اول در جريان نبودم ولي خيلي لذت بردم. ممنون.
sara | February 1, 2006 10:55 AM
سلام. فقط اين را نمي فهمم که چرا بايد «زائر» يا «توريست» بودن را محدود به دو نسل کرد؟ شايد بتوان گفت که از ديد شما آدمها يا «زائر»ند و يا «توريست». به نظر من حتي يک نفر مي تواند در يک دوره از عمرش «زائر» باشد و در دوره اي ديگر «توريست» يا شايد هم ملغمه اي از اين هر دو.
مهرنوش | February 1, 2006 12:45 PM
البته دروغ چرا ! ما که خودمان هم نفهميديم بالاخره توريستيم يا زائر يا هردو يا هيچکدام !
از زندگی | February 2, 2006 12:49 AM
شما بيشتر توصيف كرديد تا دفاع
سارا | February 7, 2006 11:39 AM