« پراکندهگویی | صفحه اصلی | نوستالژیا »
شما زائر بودید و ما توریستیم!
گفتگویی نسلی با جناب دکتر کاشی
دکتر کاشی – که در دانشگاه استادِ من و دیگرانی از نسلِ من بودهاند – در نوشتهای، محورهای مختصات ارزشهای معنابخشِ نسلِ جدید را – که لابد «ما»ییم – ترسیم نمودهاند. نوشته، بسیار خواندنی و زیباست. ولی باید پذیرفت که از دیدگاه کسی از نسلِ دیگر، داوری و نگاشته شده؛ نسلی که بهقول نویسنده، مقابلِ نسلِ جدید تعریف میشود.
از آنجاکه دکتر کاشی عزیز، نمایندهای منصف برای نسلِ خود بودهاند و نسلِ «ما» را هم به انصاف قضاوت کردهاند؛ سعی میکنم نمایندهای کم و بیش منصف – البتّه غیرمنتخب – برای دستِ کم بخشی از همنسلانم باشم و سعی در تعریف هویّت «خودمان» و نسلِ پیشینمان کنم. پیشتر، ازاینکه شیوایی نثر دکتر کاشی را ندارم، عذر میخواهم.
۱- بحث را از اینجا بیاغازیم که به برداشتِ من، گونهای ذاتباوری در نوشتة دکتر کاشی وجود دارد. یعنی اینکه هویّت، هستهای مرکزی دارد که باید جست و یافتش؛ که ما خودی واقعی داریم و هویّتی که برای خودمان قابل شناسایی و آشناست؛ که این هویّت از طریق اشکال بازنمایی بیان میشود و دیگران هم در مییابندش. دکتر کاشی، با صراحت از این میگویند که «ما فردانیت خود را در یک هویّت تکذهنی و یکپارچة جمعی مستحیل کرده بودیم» و این به گمانم ذاتباوری هویّت است. در حالیکه میدانیم هویّتها همچون هر روایتِ دیگری ساخته و پرداختة خود ما هستند؛ همیشه در حال تغییرند و ذاتی ثابت ندارند؛ به قول گیدنز، هویّت، پروژه است.
به گمانم امروزه، بعد از مرکزیّتیافتن زبان در علوم اجتماعی و کار فوکو، یا حتّی قبلتر، بعد از مارکسیسم و روانکاوی و فمینیسم، ادّعای وجود هویّتی یکپارچه، اغراق است. در عوض، به مفهوم پادذاتباورانهی از هویّت معتقدم که بر سوژهی مرکززداییشده تأکید میکند: «خود» -ِ تشکیلشده از هویّتهای چندگانه و قابل تغییر؛ «سوژه»ای مفصلبندیشده. یا همانطور که دکتر کاشی در نوشتهای دیگر گفتهاند: «زندگی آدمی گسسته و متکثّر است؛ آدمیان نیز چناناند.» خلاصه، به نظرم باید دستِ کم به اندازة شباهتها به تفاوتها هم تأکید کرد.
هرچند، گفتة دکتر کاشی را اینطور میپذیرم که مردم میتوانند حول ایدهی هویّتی خاصّی (مثلاً ایرانیبودن) بهعنوان وسیلهای برای تغییر سیاسی و پیشرفت، بسیج شوند. میپذیرم که دکتر کاشی بیشتر با دیدگاهی سیاسی و عملی و نه صرفاً آکادمیک به موضوع نگاه کردهاند و باز میپذیرم که واسازی هویّتها آنطور که در آکادمیها اتّفاق میافتد ربطی به زندگی بیشتر مردم یا به رویّههای عمل سیاسی ندارند. در اینجا با استدلالِ ذاتباوری استراتژیک مواجهیم که اهدافِ عملی در پی دارد. در واقع، ذاتباوری استراتژیک شاید آنچیزیست که در عمل رخ میدهد. وگرنه، هر فهمی از خود یا هویّت یا اجتماعات هویّتیابی (ملّتها، قومیّتها، جنسیّتها، طبقات، «نسل»ها و ...) افسانهایست، نشانگر یک بستار معنایی موقّت، جانبدارانه و دلبهخواهی. گونهای از برش استراتژیک یا تثبیت موقّتی معنا، برای گفتن یا عملکردن به چیزی ضروریست. وگرنه، سیاست بدون تفسیر دلبهخواهی قدرت از زبان، برشی از ایدئولوژی، موقعیّتیابی، قطعکردن خطوط و گسیختگی، غیرممکن است.
با این وجود، ذاتباوری استراتژیک به روی نقدهایی که از کنارگذاری صداهای صریح دم میزنند، باز است. بنابراین، ذاتباوری استراتژیک در مورد نسل دکتر کاشی – که تمام اعضای یک نسل را تنها در جهتِ اهداف تاکتیکی مثلاً اهدافِ انقلابی، مقولهای ذاتی محسوب میکند و دم از «نسلِ ما» میزنند – ممکن است بعضی دیگر را از همان نسل وادارد تا به ایشان بگویند «شما تفاوتهای ما را به اندازهی شباهتهامان به حساب نیاوردهاید.»
به هر حال به نظر من، باید سعی کنیم انعطافپذیری و ثبات عملی هویّت را همزمان در ذهن داشته باشیم. تا بتوانیم با نوسان بینِ این دو، تصویر واقعیتر و در عین حال راهِ حلّی متناسب ارائه دهیم. به گمانم، جای چنین دیدگاهی در نوشتة دکتر کاشی عزیز، خالیست.
۲- در اینجا احتمالاً باید بیش از هر کس، دست به دامن زیگمونت باومن بشوم و از استعارة زائر و توریستش و در ضمن، مختصّاتی که برای پستمدرنیته برمیشمارد، بهره ببرم. در یک کلام، همانطور که در نوشتهتان هم کم و بیش مشهود است، جنابِ کاشی، «شما» زائر بودید و «ما» توریستیم؛ آن، مقتضای حال «شما» بود و این، شرایطِ دورة «ما». (از این پس، ما و شما را داخل علامت نمیگذارم.) شما، پیوریتن وبری بودید که در گرماگرم انقلاب – به عنوان حرکتی مدرن – زائروار به جستجوی هدف، مقصد و سبکِ زندگی خود پرداختید. زائر عصر مدرن، پروژهاش معنایابی هویّت در زندگیست و خشنودیاش حاصل نمیشود، مگر در مقصد و آنگاهست که موقعیّت شغلی موفّق، شهرتِ مناسب و خانوادة خوشبخت معنا مییابد. پس، برای شما مناسب، آن بود که خیلی زود مسیرتان را تشخیص بدهید و در خطّی مستقیم به سویش گام بردارید: زندگی برای شما، آنگاه داستانی معنادار میبود که جهان، منظّم، مشخّص و قابل پیشبینی میبود. نخبگان دورة شما، هنجارهایشان را بر خود بهصورتِ جزمی، تحمیل میکرد. مردمانِ دورة شما، دوست داشتند قواعد، سازمانها و گروهها را هدایت کنند؛ پس کار و تلاش و حرکت جمعی بهسوی اهدافِ جمعی برای شما بسیار پرارزش بود و حالا، که همانها را نزدِ ما نمییابید و جایگزینِ آنها را فردانیّتی – به گمان شما – سودجو میبینید، افسوس میخورید و در عوض، ما غر میزنیم که چرا «ردای سبکی که هرلحظه بتوان دور انداخت» حالا، قفسِ آهنینمان شده. ما، توریستوار، با کولهپشتی بر دوش – ردای سبکمان – اینوَر و آنوَر پرسه میزنیم؛ عجلهای برای انتخاب مسیر نداریم؛ گاهی درس میخوانیم، گاهی کار میکنیم و بیشتر، بازی میکنیم! هرجا میرسیم، کوتاه توقّف میکنیم و خوشبختی برایمان معنایی دیگر دارد: ابهام، بلاتکلیفی، عدم تعیّن، کثرتگرایی نهادینه شده و تنوّع. یعنی درست همانچیزهایی که برای شما، ناکامی و شکست محسوب میشد. حق با شماست ما «بیپروای همه، بر مرکبِ خواستهای خصوصی خود» سوار میشویم؛ امّا به پیش نمیتازیم. به پیشتاختن، کار شما و نسلِ شما بود: ما اسبمان را میچَرانیم!
۳- نسلِ شما، توانِ فاعلیّت و کنشگری را انکار کرد. همه چیز با جمع تعریف میشد. نسلِ ما، چنین عاملیَتی را دوباره طلب کرده است و این کنشگری، همان چیزیست که شما و نسلِ شما، اسمش را گذاشتهاید فردانیّتِ سودجو. شما، همه چیز را حدوداً منسجم و متعادل و کارکردی میخواهید و در چنین گفتمانیست که «پیشرفت» معنادار میشود. برای ما، «آونگبودن»، تحرّک و تغییر مداوم، معنادار است. برای ما، هیچ عاملی تعیینکنندة هدف نیست و اتّفاقاً وقتی نسل پیشین، سعی در تعیینِ هدف برای ما میکند و از ما میخواهَد هویّتهای آن نسل را بازتولید کنیم، به اشکال متنوّع مقاومت، هویّتها و ارزشهای جمعیشان را به سخره میگیریم. چون، به گمانِ ما، هیچ عاملی توانِ تعریفِ هدف را ندارد و هر که چنین کند، به جاهطلبی متّهم میگردد. ما، با کنشهایمان در برابر هویّتی که برای ما میپسندند، مقاومت میکنیم.
همانقدر که هویّتهای ما از پیش تعییننشدهاند؛ به هماناندازه هم نمیتوان با اقتدار تصویبشان کرد. باز به قول باومن، «خودسازماندهی عاملان بر حسب برنامة زندگی (مفهومی که به معنای ثبات و پایداری بلندمدّت است؛ هویّت پایدار سکونتگاه، از نظر دیمومت، از طول عمر بشری فرا میگذرد) جای خود را به فرآیند خودسازی میدهد. خودسازی، برخلافِ برنامة زندگی، هیچ مقصدی ندارد تا با ارجاع به آن ارزیابی یا نظارت شود. این فرایند هیچ پایان مشهودی ندارد؛ حتّی دارای جهت ثابتی نیست. هویّتسازی در منظومة در حال تحوّل (و پیشبینیناپذیر) نقاط مرجع خودمختار و مستقل از هم به اجرا درمیآید، و، بنابراین، اهداف و مقاصدی که خودسازی را در مرحلهای هدایت میکنند ممکن است به زودی اعتبار تثبیتشدة خود را از دست بدهند. از همین روی است که خودسرهمکردن عاملیّتها فرایندی انباشتی نیست؛ خودسازی مستلزم اوراقکردن همراه با سرهمکردن (مونتاژکردن) است، پذیرش عناصر تازه و نیز دورانداختن عناصر دیگر، یادگرفتن همراه با فراموش کردن.» (اشارتهای پستمدرنیته؛ ۳۲۶-۷)
۴- بیش از همه با بخش پایانی نوشته همدلم؛ خصوصاً آنجا که دکتر کاشی مینویسند «مهمترین خسارتِ حضورِ ارزشهای معنابخش معنوی در عرصة حکومت نیز، کاستن از توان آنها در تحکیم وجدانهای مستقل فردیست.» این ارزشهای معنابخشِ معنوی، اگر در دل مراجعِ مقتدر قرار گیرند (خواه در ضوابط و «نصایح» اخلاقی نسل پیشتر یا در حکومت) توانشان را بیشتر و کمتر از دست خواهند داد. دکتر کاشی در نوشتهای دیگر، به درستی اشاره کردهاند که «بهای بیش از اندازهای که نسلِ ما در پرتو غایاتِ بزرگ جمعی داد، و میل تجاوزطلبانهای که در تصرّف سایر عرصههای معنابخش زندگی داشت، اینک به نظرم میرسد فضای عمومی را از معانی تهی کرده است.»
این در حالیست که امروزهروز، در گمگشتِ برنامههای پیشینی زندگی، جانشینی (اگر بتوان چنین گفت) نیاز است و آن، سایر عاملیّتهایی هستند که در کنار عاملیّتهای دیگر، زندگی میکنند. برای ما، این نقاطِ راهنما، شبیه گروههای مرجع که داعیة نظارت و مدیریّت دارند، نیستند؛ این عاملیّتهای بیادّعا، «میل تجاوزرطلبانه»ای در «تصرّف سایر عرصههای معنابخش زندگی» ندارند.
صریحتر، به گمانم اگر گروههای مرجع مقتدر (مثل حکومت) لباسِ هدایت و راهنمایی را از تن درآورند و به کارهای اصلی خود برسند، همین فقدانِ مرجع مقتدر (=کثرتِ مراجعِ راهنما)، موجب بازیافتِ مسؤولیّت اخلاقی عاملان میشود؛ همان مسؤولیّتی که در حالتِ وجودِ مرجع مقتدر با داعیههای جمعی و جهانی، خنثا، فسخ و سلب میشد. چراکه حالا، وقتی مقاصدِ عاملیّتها – مقاصدی که در فرایند خودسازی شکل میگیرد – آشکارا مبهماند، نیاز به توجیه مستدل ارزشها پیش میآید. هنگامیکه وظیقة کنترل دگرسالارانه از مراجعِ مقتدر سلب و به خودتعیینکنندگی منتقل میشود، نظارتِ بر خویش، تأمّل در نفس و ارزیابی خویش، فعّالیّت اصلی کنشگر میشود.
بحث در اینباره را میتوان بیشتر ادامه داد؛ ولی، بهگونهای خلاصه، به نظرم – و شک دارم، شاید در جهتی ناهمسو با گفتة جناب کاشی – در وهلة نخست نیاز است مراجعِ مقتدری که پیشتر ارزشها را معیّن میکردند و وظیفة هدایتِ اخلاقی نسلِ ما را برعهده داشتند، به جای دستور صادر کردن، مشابه دیگر عاملیّتهای راهنما، یک پلّه پایین بیایند، همسطح ما بشنود تا با آنها بتوان گفتگو کرد تا بعد، شاهدِ نتایجِ اخلاقی چنین گفتگویی باشیم. گمان میکنم در آنصورت جذّابیّت عاملیّتهای متخصّص در ارزشهای اخلاقی (مثل نهضتهای «احیا»ی دینی) برای نسل ما چند برابر شود.
کوتاه کنم و ختم که دکتر کاشی، همواره در گفتگوی برابر ثمربخشی که ذکرش رفت، شرکت میکنند. نسلِ «ما» از راهنماهای بیادّعایی چون ایشان بخوبی استقبال میکند.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
سلام
جناب پویان
یادداشت عالمانه و تامل برانگیزی است. اما کمی برایم باور پذیر نیست که نسل شما تا ان خد که تصویر کرده اید از میدان نسلی ما دور شده باشد. اگر واقعاً نسل شما چنان از مرزهای معنایی نسل ما فاصله گرفته است که می توان آن را با آن نظرورزی های پست مدرن یا مدرنیته متاخر تحلیل کرد، اگر بر این باورید که نسل شما با این فاصله گزینی شگرف در عین حال قادر به کسب وجدان اخلاقی همزیستی مسالمت امیز و اخلاقی نیز هست،فکر نمی کنید تا حدودی توضیح شرایط فعلی این جامعه که دو سوم آن را نسل شما ساخته اند دشوار باشد
باور کنید پاسخ روشنی در ذهن ندارم. بر ای پاسخ گفتن به این یادداشت عتمیق شما فکر می کنم و تلاش می کنم همین روزها مشروحا در وبلاگم پاسخی برای آن دست و پا کنم. فعلا از یادداشت آخری من در یابید که در جال و روز مناسبی نیستم
به هر حال از توجه شما و متن بسیار عمیق تان صمیمانه تشکر می کنم
محمد جواد غلامرضاکاشی | January 14, 2006 10:26 PM
مطلبم را بخوانید و اگر وقت دارید نظری هم بدهید.
سینا-حلی | January 16, 2006 05:04 PM
برایتان ای.میلی زدم از شما خبری نشد. منتظرم.
ش.آ
شکوفه آذر | January 21, 2006 04:35 PM