« سینا | صفحه اصلی | انسان دانشگاهی »
تأمّلاتِ گیدنزی دربارة تصادف ساختمان با هواپیما
۱-
مخاطرات دوران مدرن، مثل خودِ جهان مدرن، متراکم شدهاند. هواپیمایی به ساختمانی برخورد میکند و بیش از صد نفر کشته میشوند: هواپیما – کپسول متراکم انسانها – به ساختمان – کپسول متراکم دیگری از آدمها – برخورد میکند و آدمهای دارا و ندار و متخصّص و غیرمتخصّص یکجا با هم از بین میروند؛ هوا، آلوده است و میلیونها نفر متضرر میگردند: آلودگی هوا، همه را میآزرد؛ از هر قومیّت و وضعیّت اقتصادی که میخواهند باشند. «دیگران»، دیگر وجود ندارند. همة ما میتوانستیم داخل هواپیمای سی-صد و سی باشیم؛ همانطور که همهمان هوای آلودة تهران را دیروز نفس کشیدیم. دوستانِ ژورنالیستِ ما دوستانشان را از دست دادند و چه بسا، دوستانِ ما یا خود ما در آن پرواز میبودیم و حالا روی تخت بیمارستان یا در سردخانة پزشکی قانونی دراز کشیده بودیم. شاید خانة ما یکی از آپارتمانهای همان ساختمان بلندی بود که در آتش سوخت.*
۲-
جهان، فشرده شده. ارّابه و گردونة هولناک جهانیشدن، دیوانهوار جلو میرود. جهانیشدن، همان ارّابة هندیهاست که بتها را سوارش میکردند و به پیش میراندند و بتپرستهای مشتاق، برای تبرّک، نزدیک ماشین حامل بت میشدند و زیر چرخهایش له و لورده میگشتند. جهان، فشرده شده و منابع و خدمات، دیگر تحت نظارت محلّی نیستند. بسیاری تکنولوژیها، در دستان ما نیست. هواپیمای ما – این مظهر جهانیشدن که فاصلهها و مکانها را به زمانِ اجتماعی استاندارد تبدیل میکند – نیاز به قطعات و خدماتی دارد که در جای دیگری از این جهان «کوچک» تولید میشوند و ما، محرومیم از آنها.**
۳-
امروز، سرایدار خانهمان میگفت هرسال «باید» یکی دو تا حادثة اینچنینی رخ بدهد. مردم، در برابر فهرست بزرگ مخاطرات دورة مدرن، کرخت شدهاند. ما به انواع مخاطرات آگاهیم و حتّی فهم عام، درک میکند که مهارت تخصّصی – پزشکی، سیاست، فن و ... – محدودیّت دارد و این نظامها، دربارة پیامدهای اقتباس از اصول تخصّصی خودشان، تخصّصی ندارند. آنقدر خطر دیدهایم که لاینحل بودنشان برایمان عادّی شده: ماشین را ساختهاند که تصادف کند؛ برق را که بگیرد؛ انتخابات را که تقلّب کنند؛ مرغ را که حامل آنفلوآنزا باشد و گاو را که مجنون شود و آدم را که بمیرد و البتّه، هواپیما را ساختهاند که سقوط کند... امیرِ معاونِ نیروی زمینی میگفت که این حوادث، طبیعیاند.
۴-
پیش از پروازهایمان – با پیشرفتهترین وسایل حمل و نقل – مهماندار، دعای پرواز میخوانَد. سرنوشت، پا در دنیای مدرن میگذارد؛ چراکه، دین، حتّی در دنیای مدرن، تحمّلِ بیاطمینانیهای مخاطرهآمیز را آسانتر میکند. در دنیایی که با مخاطرههای دستسازِ بشر، سرِ پا شده، ظاهراً نباید دیگر جایی برای دخالتِ آسمانی بمانَد. ما، حالا میدانیم که نه تنها ممکن است کارها در مسیر نادرست طی طریق کنند؛ بل، میدانیم که نمیتوانیم چنین احتمالی را حذف کنیم. اینطور، آنجا که سیطرة دین سنّتی سست میشود، تصوّرات مربوط به سرنوشت، یکسره ناپدید نمیشوند: سرنوشت باز میگردد. رئیسجمهور از عمرة مفرده، شهادتِ کشتگان را تسلیّت میگوید.
۵-
ما، در ایران، از مخاطرات دنیای سنّتی نگسسته، خطرهای دنیای مدرن را بیشتر از هر کشورِ پیشرفتة دیگری احساس میکنیم.... ولی، از مزایایش بیبهره ماندهایم. اینجا، همه چیز وارونهست.***
------
*- برای همین است که استادم دکتر کاشی، مرگ را دوباره تجربه کرده. چرا که اویی که مرده، یکی از ما بود.
**- همة ما به هم مربوطیم. جنگافزارِ بالقوّة ما، خطریست برای آنها. همانطور که بحران نفتی ۱۹۷۳ متأثّرشان کرد.
***- متن را بیهیچ علامتِ تعجّبی نوشتم. هرجایش دوست داشتید، مجازید علامت تعجّب بکارید. خودم سر تا پایش را به طعن و طنز خواندم!
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
يادش بخير، ايده اوليه عدم استفاده از علامت تعجب رو از شما گرفتم.
وحید بهزادان | December 7, 2005 10:27 PM
در سرزميني که چيزي بيارزشتر از جان انساها وجود ندارد ...
محمد ميرزاخانی | December 8, 2005 12:18 AM
قسمت ا و ۲ شايد بهترين مطلبي بود که در اين باره خوندم.
مهدیه | December 8, 2005 11:40 AM
آقا من تو فلسفه شهيد شدنشون موندم . يکي به دادم برسه .
دلقک | December 8, 2005 09:14 PM
سلام. من الان از شدت هيجان و خوشحالي نمي دونم چي بگم!!! من براي اولين باره كه يه سايت مي بينم كه توش اين همه درباره كتاب و كتابخواني صحبت شده. اجازه ميدين لينكتونو به وبلاگم اضافه كنم؟
فائزه | December 9, 2005 12:15 AM