« کتابباز(۱)::بیایید دونکیشون باشیم | صفحه اصلی | کتابباز (۳)::عادتهای کتاب خواندن »
کتابباز (۲)::اگر بخواهی، تو هم میتوانی به زبانِ ما حرف بزنی!
اگر بخواهی، تو هم میتوانی به زبانِ ما حرف بزنی!
کتابخوان شمارة دوّم – نشریة داخلی مدرسة راهنمایی علامه حلی (۱) تهران
۱-
دربارة آدمِ کنجکاوی که روابط پیچیدة بین قضایا را درمییابَد؛ رابطههای نامرئی را حدس میزند و معمّاهای دشوار را حل میکند، میگوییم «طرف، شرلوک هولمزه!». قدیمیترها، در توصیفِ کسی که گمان میکند همة اتّفاقات، توطئهاند و هیچچیز، طبیعی و تصادفی نیست و حتماً کاسهای زیر نیمکاسه وجود دارد، میگویند «از اون دائیجان ناپلئونهاست!» وقتی که دربارة دیکتاتورهای بزرگ تاریخ صحبت میکنیم که بهشدّت خفقان را ترویج میکردند و همه چیز را تحت کنترل داشتند، یادِ «بیگ برادر» میافتیم و ... من دوستی دارم که «هاکلبریفین» است و دیگری، «لافکادیو»ست و آن یکی برای خودش «دونکیشوت»یست. کسی را میشناسم که مثل «ناخدا سیلور» همزمان هم خوب است و هم بد. دوستان و آشنایان تو چطور؟ دوستی داری که اندازة «نیکلا کوچولو» شیطان باشد؟ یا اندازة «آلسست» پرخور؟ دوستی داری که شبیه «هری پاتر» باشد؟
۲-
ادبیّات – خصوصاً داستان – برایمان نمادهای مشترک میسازد. همة آدمهای باسوادِ کتابخوانِ دنیا، «شرلوک هولمز» را نمادِ کنجکاوی، ذهنیّت پیچیده و تحلیلگری معّماهای دشوار میدانند. «دون کیشوت» بین همة کتابخوانهای آشنا به داستان – در هر کجای جهان که باشند – نمادی برای سادهدلی و خیالاتی بودن است. هرچند منِ ایرانی، دون کیشوت را – که در اصل به زبان اسپانیایی نوشته شده – به زبان فارسی و با ترجمة مرحوم محمّد قاضی خواندهام و با داستانهای شرلوک هولمز – که در اصل به انگلیسی نوشته شدهاند – از طریق ترجمههای مرحوم کریم امامی آشنا شدهام؛ علیرغمِ تمام تفاوتهای زبانی که بین من و انبوهی از خوانندگان با زبانهای مختلف وجود دارد، همة ما – هم من، هم دوستِ کتابخوانم در اسپانیا و هم کتابخوانِ آشنای دیگری در فرانسه – درکِ کم و بیش مشترکی از شخصیّتهای معروف داستانی داریم و در زندگی روزمرهمان بین دوستان و آشنایانمان کسی را شبیه به بعضی شخصیّتهای داستانی میشناسیم.
۳-
خورخه لوئیس بورخس – نویسندة آرژانتینی – یکی از مشهورترین و بزرگترین نویسندههای دنیا بود. میگویند وقتی کسی از بورخس میپرسید «فایدة ادبیات چیست؟» عصبانی میشد؛ پرسش را ابلهانه میشمرد و میگفت «هیچ کس نمیپرسد فایدة آواز قناری و غروب زیبا چیست؟» معمولاً برای پدیدههای زیبا دنبال توجیه عملی نمیگردیم؛ هرچند که فواید زیادی داشته باشند. داستان هم همینطور است: هم زیباست و هم فایدههای زیادی دارد. فعلاً با همة فایدههایش کاری ندارم. ولی دستِ کم یکی از سودمندیهایش این است، که زبانی مشترک و نمادهای یکسانی برای همة کتابخوانهای دنیا بوجود میآورد. زبانی که فقط بعضیها ازش سر در میآورند و بقیّه از آن، محروماند: زبانِ رسمی سرزمین داستان.
اگر تو هم کتابخوانی، به سرزمینِ ما کتابخوانها خوشآمدی. مرز سرزمین ما – سرزمین داستان – بیکران است و جمعیّتش هر روز اضافه میشود. زبانِ رسمی سرزمینِ ما، زبانِ داستان است: زبان مشترکِ کتابخوانهای سراسرِ دنیا!
- کتابباز (۱)::بیایید دونکیشوت باشیم!
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
صرف نظر از محتواي جذاب اين متن از بيان شيوايي هم استفاده كرده ايد آقاي شيواي گرامي. باز هم متشكريم.
از زندگي | November 23, 2005 11:08 AM
با توضيحي که اين بار در اول نوشته آورديد که فکر کنم کاملا مخاتبش من بودم تمام حرفهاي قبلي را پس ميگيرم. متن کاملا روان و گيراست. با اين حساب حرف فاطمه مي تواند درست باشد شايد متن زياد از حد براي بچه هاي علامه روان باشد. در مورد صحبت هاي قبلي فکر ميکنم کمي با عجله برخورد کردم خودم هم ماندم چگونه متوجه نشدم شما نشريه را داخلي منتشر مي کنيد.
عرش | November 23, 2005 12:28 PM
امان از اين غلط هاي ديکته من:-))) متن= مطن،مخاطب= مخاتب. اما افلوطين بنيان گذار فلسفه نو افلاطوني هم به گفته شاگردانش در املا لغات دقت نميکرد. ولي من کجا و افلوطين کجا:-)
عرش | November 23, 2005 12:31 PM
هر روز ستاره ای از خط می خرد و باز
این آسمان غمزده غرق ستارهاست ...
کولی
سلام
مي خواستم بدونم من هم مي تونم در اين سايت مطلب بنويسم.(سايت تون رو هم مي تونم دوباره طراحي کنم - چایی بریزم - آب حوض بگیرم و ... (لبخند))
به هرحال اگر عرش رو اشتباه نگرفته باشم. یکی از دوستای عرش هستم.
ممنون می شم اگر نظرتون رو برای میل کنید.
تشکر
پویا | November 23, 2005 10:15 PM
ببينم... يعني شما تيزهوشان درس ميدين؟ يعني تيزهوشانِ تيزهوشان؟!
اگه ميشه اسم يکي از فاميلاي من رو هم توي تيزهوشان بنويسين. درسته که ميگن تيزهوشان پنجشنبهها تعطيله؟ ممنون ميشم اگه بگين :)
amirosein | November 24, 2005 12:16 AM