« دوست داریم پهنة یادگیریمان به گستردگی تمامی زندگیمان باشد | صفحه اصلی | برای دلتنگیهای آخر هفتهات »
وبرخوانی در تهران
-=-=-=-
افزوده: دکتر صدری عزیز، در بخشی از یک یادداشت کوتاه برایم نوشتهاند:
Good for you... I assigned the book to my Sociology of Religion class. It is so well written, so lucid and free of jargon and such a wonderful example of good sociology
ممنون آقای دکتر :)
-=-=-=-
بخشی از روز را با خواندنِ «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری» وبر سرگرم بودم. از فواید کلاس نظریههای پیشرفتة دکتر عبداللهی یکی هم اینکه باید خودِ اثر را بخوانیم و این برای ما که دستِ کم کلاسیکها را با تفسیرهای کوزر و ریتزر و آرون میشناختیم، خیلی مفید است. کتابهای کلفتِ کلاسیک، که خیلی هم دانشمندانه نوشته شدهاند، وقتی کار مستقیمی باهاشان نداشته باشی، ترغیب به خواندنت نمیکنند و برعکس، حوصلهات را سر میبرند. برای همین با انبوهی تفسیرهای درجة دوّم، کلاسیکها را رها و علاقهات به متون جامعهشناسی را صرف خواندن معاصرها میکنی که خوشخوانترند و کمدردسرتر.
امروز امّا فهمیدم که وبر چقدر هوشمندانه مینویسد. نبوغ نظریهپردازیش را در پشتِ واژهها، میشود تشخیص داد. خوشبختانه دو ترجمة فارسی از اخلاق پروتستانی در دست است. یکی ترجمة دکتر انصاری و دیگری ترجمة عبدالکریم رشیدیان و پریسا منوچهری کاشانی. جز اینها همزمان، از تفسیر درخشان ریمون بودن بر وبر استفاده میکنم و تکّهتکّه مقالات وبر در Weber Selections را میخوانم. (بسیاری از این مقالات در دین، قدرت، جامعه ترجمه شده.) ربطِ بین نیچه و وبر هم در خرد جامعهشناسی اباذری خوب بود و نوشتة بندیکس در تفسیر وبر هم همینطور. خلاصه، یک «وبرخوانی» اساسی راه انداختهام که تا پایان هفته طول میکشد احتمالاً. (دکتر صدری عزیز، کجایید تا دربارة وبر بپرسم. حق با شما بود. وبر کمنظیر است... ولی ترسم این است که کمکم بعد از وبر به سهراب سپهری هم علاقمند بشوم!!)
همینجا بگویم، نظریه برایم خیلی خوشایند است. نبوغ غریبی میخواهد نظریهپردازی اجتماعی و لذّتبخش است پیدا کردن روابط و اینها. شاید علاقهام به مطالعات فرهنگی هم بخشی به این دلیل است. مطالعات فرهنگی، یعنی نقد و منتقد بودن، یعنی نظریهپرداز بودن! حالا با این موضوع که همة این نظریهها صرفاً بیان پیچیدة روابط ساده هست یا نه (یا آنطور که به طنز میگویند «بیان کردن دشوارفهم آنچه عقل سلیم بسادگی درمیابد!») کاری ندارم. اصلاً چه بهتر. بگذار باشد. بهرحال، نظریه در – بقول کریس بارکر – بازی زبانی مطالعات فرهنگی، جایگاه والایی دارد. به قواعد بازی آشنایی، بسمالله!
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
حالا تو باور نکن ولی دو سه هفتهی پیش رفته بودم یک کتابفروشیی خیلی بزرگ و همین کتاب وبر را دیدم و بعد به یادت افتادم. نمیدانستم ترجمه شده است یا نه، اما حدس میزدم نشده باشد.
فکر کنم همیشه نوشتهی اصلیی دیگران را خواندن خیلی کیف میدهد. مخصوصا اگر به خود زبان اصلیی متن خوانده شود که دیگر نور علی نور است. البته چنین کاری همیشه خیلی راحت نیست. به نظرم یاد گرفتن یک زبان دیگر برای لذت بردن از متن (آنطور که شخصای که زبان اصلیاش همان زبان متن است میتواند لذت ببرد) اصلا آسان نیست. نمیخواهم بگویم غیرممکن اما به اندازهی کافی سخت است چون نیاز دارد به درک خوب از فرهنگ آن زبان. بگذریم ... وبرخوانیات خوش بگذرد.
سولوژن | October 28, 2005 01:09 AM
ممنون که به یادم بودی. :) خواستم بگم که پارسونز، آلمانی یاد میگیرد و به سراغ وبر میرود. خودش گمانم میگوید که دو راه هست برای فهمیدن یک کتاب: یا باید ترجمهاش کرد به زبان دیگر، یا باید نقدش کرد. (یا همچین چیزهایی خلاصه!) ترجمههای فارسی ما هم از روی ترجمة پارسونز است از آلمانی (که وبر را نمیبیند متأسّفانه ولی در جلساتی به سرکردگی زنش شرکت میکند)... با مقدّمهای که خودش نوشته و همینطور مقدّمهای از وبر که از جامعهشناسی دینش برداشته و به اوّل این کتاب اضافه کرده... اینطوریها!
پویان | October 28, 2005 01:32 AM
ایدهی جالبای است برای فهمیدن یک کتاب و البته احتمالا هر متن دیگری.
من گاهی میشود یک چیزی را میخوانم و بعد دفعهی بعدی که میخوانم میفهمم که چقدر دفعهی اول کم فهمیده بودم و دفعهی سوم هم دوباره آن را میخوانم و باز میفهمم که نویسنده چه پیچش موهایی را دیده بوده است که من در نظر نگرفته بودهام و دفعهی بعد هم همینطور و باز هم! به همین دلیل به نظرم همهی چیزهای باارزش را هر چند وقت یکبار (حالا یک ماه باشد یا ده سال) بازخوانی کرد.
سولوژن | October 28, 2005 04:32 AM
:) و شايد بهمين خاطر است که من جزيرة گنج رابرت لوئيس استيونسن را حالا گمانم دو سالي يکبار ميخوانم...
پویان | October 28, 2005 09:27 AM
سلام...ممنون بابت لينک...واقعا شرمنده کرديد! /همیشه سرخوش باشید!
نقطه الف | December 4, 2005 11:51 PM