« گیلان؛ یا، در این چند روز که نبودم… | صفحه اصلی | خداحافظ مامانبزرگ! »
قلمانداز
هرقدر دلایلِ پشتیبانِ بهرهگیری از دستور نوینِ خط، قوی و معقول و منطقی باشد، نمیتوان از لذّت پیوسته نوشتنِ «باینصورت» و «یکطرفه» و از ایندست ترکیبها گذشت. اینطور نوشتن، نه با قلم و خودکار، که با صفحهکلید هم خوشایندست؛ خوشایندی نوستالژیکِ «تحریر شد» –ِ پایانِ متننوشتهای با قلمدرشت، یادآورِ قیژقیژِ کشیدن قلمنی روی کاغذ نرم.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
موافقم!
your friend | August 19, 2005 07:23 PM
O: اين رو من مي خواستم بنويسم، البته مثال هام فرق مي کرد!
بهار | August 19, 2005 07:32 PM
نه! لابد مثل لذت پيوسته نوشتن « مامانبزرگ»! آره؟! به جان خودم ، آخر سر من رو به سکته مياندازين!
فاطمه | August 19, 2005 08:08 PM
« باينصورت» که از « مامانبزرگ» بدتره! D:
بهار | August 19, 2005 08:32 PM
پویانجان! جسارتافکر کنمشما باید دوتاتغییرتولینکهاولینکدونیتبدی!مرسی و بهامیددیدار!.
شیوا مقانلو | August 19, 2005 10:17 PM
اما اکثر اوقات خواندنش سخت تر مي شود!
پ.ن و به يور فرند: جالبه که اين جا موافقيد اما خودتان هميشه سعي بر جدا نويسي داريد!! اين را از روي نوشته هاي سابق تان مي گويم! شايد...!؟
علی امیرموید | August 20, 2005 01:27 AM
بسم الله الرحمن الرحيم
فکر نميکنم مسئله مهمي باشه. انقدر چيزهاي مهمتري در زبان فارسي هست که اينا در مقابلش هيچه
omid | August 20, 2005 09:13 AM
به آقاي اميرمويد: با شما هم موافقم!
your friend | August 20, 2005 12:08 PM
یه کلمه بگو ایدز داری یا نه؟
.... | August 20, 2005 05:17 PM
ببینم از راه خوندن وبلاگ هم این ویروس منتقل میشه یا نه؟ زود به ما اطلاع بدید.
.... | August 20, 2005 05:18 PM
با سلام... هر روز ميتوانی اگر دلت بخواهد يک آيه مهمان وبلاگ آيه های دلنشين باشی.... روزت نورانی خواهد شد... يا علی...
آيات دلنشين | August 20, 2005 06:02 PM
سلام آقا پویان
حاشيه نميرم. يه حرفايي بود كه خيلي دلم ميخواست بهت بگم. امروز تمام وبلاگت رو خوندم. ميدوني از كجا كنجكاو شدم بخونمش؟ از اونجاييكه که توي هر وبلاگي که ميرفتم صحبت در مورد وبلاگ راز بود، در همه وبلاگها در مورد وبلاگ شما بحث و تبادل نظر شده و بعنوان يک وبلاگ موفق و پرخواننده ازتون تعريف ميکنن، گفتم ببينم اين كيه كه اين همه در موردش صحبت ميکنن، وقتي اومدم توي وبلاگت و روي تعداد بازديد کننده شما تمرکز کردم فهميدم که حداقل روزي ۲۰۰۰ نفر از وبلاگ شما بازديد ميکنن که اين رقم بازديد کننده فوق العاده است و حکايت از حقايقي است که در وبلاگ شما مطرح ميشه.
به هر حال...
راستش من با آدمهاي دنياي تو خيلي فرق دارم. اما شايد بدت نياد عقايد يه نفر رو از يه دنياي ديگه با روحياتي كاملاً متفاوت با مال خودت در مورد مطالبت بدوني.
اول از همه بگم كه از مطالبت چي دستگيرم شده. تو يه بچه پولدار مدل بالا و خوش گذروني كه فقط چند تا كارو رو خوب بلده : توهين كردن به دخترا و باهاشون خوش گذروندن و عياشي كردن. حالا اين دو مورد چه جوري توي يه آدم جمع ميشه خدا ميدونه. از نظر تو همه دخترا بدكارن، خرابن، نفهمن، بيشعورن و خلاصه تنها كاري كه ازشون برمياد اينه كه نقش يه عروسك رو بازي كنن . من کاملا بهت حق ميدم . اول به خاطر اينكه الان اکثر دخترها همينطوري هستن و اونهايي هم که اينطوري نيستن حتما موقعيتش رو نداشتن. دوم به خاطر اينکه تو الان تو اين سن بيماري ايدز داري و به قول خودت چند وقت ديگه .... که اين هم دليلش همون خانمها هستن.
تو بيماري . اما بيماريت فقط اون ويروسي نيست كه تو بدنته . روحت بيماره. تو از يه طرف اون همه به دخترا توهين ميكني از يه طرف يه هفته بدون خانم نميتوني سر كني. يه جا ميگي تا زنده باشي اين ويروس رو پخش ميكني. من ميدونم چته. تو نه اين كه از جنس زن اونجور كه ادعا ميكني بيزار باشي. مشكلت اينه كه اونا رو مقصر ميدوني و ميخواي اينجوري دق دليتو خالي كني. و با آلوده كردن اونها يه جورايي انتقام خودت و پسرهاي ديگه رو گرفته باشي.
خيلي دلم ميخواد بدونم كه تو با اون همه تجربه دخترشناسيت تا حالا نشده به دختري بربخوري كه بدكاره نباشه؟ تا حالا نشده كسي رو به خاطر خودش (و نه صرف هوس) دوست داشته باشي؟ تا حالا به يه دختر پاك و صادق و راستگو كه تو رو واسه خودت بخواد برنخوردي؟ ميدونم که اينطور دخترها خيلي کم هستن ولي تا حالا بوي عشق هم به مشامت نخورده؟ يه چيزي ميخواستم بگم اما نميدونم چه جوري بايد بگم كه منظورمو بفهمي و فحش بارم نكني. ميخوام بگم اگه قضيه بيماريت راست باشه تو زمان زيادي نداري. دلت نميخواد يه مقدار كمي از اين زمان باقيمانده رو صرف تجديدنظر تو عقايدت بكني؟ ضرري كه نداره. ميدونم که آدم دنيا ديده اي هستي ولي يه كمي از دنيايي كه دورت رو گرفته بيا بيرون و آدمهاي ديگه رو ببين. با عقايدشون و شخصيتشون آشنا شو. ببين پسرها و دخترهايي كه از جنس تو و اون خانمهاي اسباب بازيت نيستن چه جورين. ولي تو بالاخره هر قدر هم كه سرگرم تفريحاتت باشي ميتوني يه وقتي براي اين كار بذاري. مطمئن باش كه ضرر نميكني. به نظر من خيلي خوبه كه آدم اول اطلاعاتش رو راجع به چيزي كامل كنه بعد با صراحت راجع بهشون نظر بده. چون اطلاعاتم در مورد شما خيلي کمه پس براي اينکه اطلاعاتم در مورد شما بيشتر بشه و بيش از اين حرف بي ربط نزنم خيلي خوب ميشد اگه ميتونستم online باهات صحبت كنم. Id من همين آدرس email منه. اگه دوست داشتي يه دفعه قرار ميزاريم چند كلمه با هم chat ميكنيم. به قول خاتمي ميشه گفتگوي تمدنها. تمدني از جنس پویان و نيلوفر !
اگه تونستي يه جوابي بده كه بدونم mail منو خوندي
مواظب خودت باش - نيلوفر
نیلوفر | August 21, 2005 07:26 AM
از راه خوندن وبلاگ هم ويروس ايدز منتقل ميشه! حالا اگر نگران سلامتي ات هستي، اينجا رو نخوون. از اون مهمتر کامنت گذاشتنه که ويروس بهتر و بيشتر منتقل ميشه. ضمنا اين کامنتي که به اسم «نيلوفر» گذاشتي تکراريه! هدف ات از اين کارها چيه؟
بهار | August 21, 2005 10:25 AM
من بیشتر از یه سال که دارم وبلاگ آقای شیوا رو می خونم . خیلی جالبه که حتی یک بارم یادم نمی آد که این آقای محترم نه به خانوما توهینی کرده باشه نه اینکه اصلا شک دارم مطلبی درباره خانوما نوشته باشن . اما یه چیزی که خوب یادم هست اینه که صاحب این وبلاگ اصلا به کامنتای چرت و پرتی که گاها و به ندرت براش می گذارن کوچکترین اهمیتی که نمی ده هیچ حتی اونها رو پاک هم نمی کنه . بر همین اساس همه خواننده ها خوب می تونن بفهمن که شخصی که کامنت گذاشته یک بیهوده گو بیشتر نیست که صرفا از سر بد دلی (متاسفانه) مطلبی رو نوشته . البته صاحب راز هیچ احتیاج و علاقه ای به اینکه کسی ازش دفاع کنه هم نداره ولی کامنت شما دیگه یه جورایی منو اذیت کرد . خیلی ها به خاطر تلذذ ادبی ، فلسفی و مطالب گیرای اجتماعی این نویسنده به صفحه ایشون سر می زنند . پس دوست عزیز ارزش مطالب رو حفظ کنینلطفا . ( با پوزش از جناب شیوا )
هدي | August 21, 2005 10:29 PM
سلام ! من از شاگردان آقاي شيوا بودم ! و از اوايلي كه شروع به نوشتن كردم بلاگ ايشونو مي خونم ! منم تا حالا نديدم ايشون به كسي خصوصا يك نفر از جنس مخالف توهين كرده باشن !! معلوم نيست چه شكلي به همچين نتيجه ........... رسيدن !! فقط ميتونم بگم كه تو خر جمعيتي يه نخاله پيدا ميشه !! پس زياد خودمونو ناراحت نكنيم !! ببخشيد ديگه !!
ميلاد | August 22, 2005 01:57 PM
خداي من من دارم ديوونه ميشم! باز هم ياد جنگهاي صليبي افتادم! کمک!
اگزيستانس | August 22, 2005 03:48 PM
يا مولا! اين جريان کذايي ايدز و توهين به جنس مخالف را تمام کنيد٬ من خودم شخصاْ يکي دو سالي ميشود هر روز به اينجا سر ميزنم و اين که هيچّي٬ کامنت هم ميگذارم ولي خدا شاهده همين يک ماه پيش که آزمايش خون چک آپ دادم نه ايدز داشتم٬ نه هپاتيت و نه سرطان. اين داستان تکراري شده. چيزهاي جديد بنويسيد.
محمّد حسین دارایی | August 22, 2005 05:13 PM