« حسین عمومی | صفحه اصلی | اعتماد در شبکة دوستیها »
با دکتر صدری
چهار ماه، کم وبیش از حضور دکتر احمد صدری استفاده کردم. چهاردهم نوروز بود و مراسم شیرینیخوران و عیددیدنی مؤسّسه، که دیدمشان و خیلی زود و گرم تحویلم گرفتند و بعد، همین دو سه روز پیش فرصت سفرشان – که یکبار تمدید شده بود – تمام شد و برگشتند آمریکا. در این مدّت خیلی چیزها یاد گرفتم ازشان و مهمتر، دوستان خوبی شدیم برای هم. چیزی از خاطرات این مدّت نمیتوانم بنویسم؛ چراکه هرچه بنویسم برای دیگران – که با «خردهفرهنگ»ی که این مدّت بینمان بوجود آمد، ناآشنا هستند – جالب نیست. این اواخر، بجرأت چیزهایی میگفتیم که برای شنوندة ناآگاه، درکناشدنی بود و هرکدام بسیار موجز – بقول دکتر صدری – کپسول زمان و خاطره هستند. خلاصه کنم که ساعتهای بسیاری از ایشان آموختم (گمانم آرمانشان در مورد تدریس و تأثیر بر دانشجوها، در این روابط غیررسمی تحقّقپذیرتر بوده باشد؛ اگر ما دانشجوهای خوبی بودهباشیم البتّه.)؛ غذاهای خوشمزهای با هم خوردیم؛ کوههای زیادی با هم رفتیم؛ شعرهای زیادی برای هم خواندیم و طنزها و شوخیهایی برای هم نوشتیم؛ شرطبندی کردیم؛ مسابقه دادیم و ... بگذریم؛ تجربة بینظیری بود مصاحبت با ایشان که باز ممنون خانم دکتر احمدنیا هستم برای ایجاد فرصتش.
آقای دکتر! منتظریم؛ با همسفرهای یونانتان باشید – خاصّه آنها که بافتنی بِلَد نیستند – خوشحالتر میشویم! ;)
--> روزنامة ایران - غوص در جامعهشناسی
--> راز: گزارش یک دیدار - ۱۵ فروردین ۸۴
--> راز: قلیدن و رهایی از بردگی - ۲۵ اردیبهشت ۸۴
--> راز: اسلام و آیندة ایران مردمسالار - سخنرانی دکتر احمد صدری - ۳۱ اردیبهشت ۸۴
--> کایروس: دکتر احمد صدری
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
آنها که بافتني بلد نيستند؟! چه خوش اشتها
گربه! | July 27, 2005 12:26 AM
هممم ... ربطي به پستات ندارد اما اين کوه رفتنات برايام جالب است. (:
SoloGen | July 27, 2005 01:00 AM
سلام...من دورادور شما را مي شناسم.در دانشگاه هم ديدمتان.در هر حال،وبلاگ جالبي داريد.اميدوارم بيشتر با هم آشنا شويم.
سيد مرتضي | July 27, 2005 01:13 PM
بسم الله الرحمن الرحيم
اميرپويان عزيز نميدونم چرا اصلا از لحاظ فكري و عقيدتي نتونستم ارتباطي با دكتر صدري برقرار كنم. در هر صورت اميدوارم هر جا هستن موفق باشن .
omid | July 27, 2005 01:40 PM
استاد سلام . من برگشتم . بعد 5 ماه . شما كه سر نميزنيد ولي من هنوز اميدوارم . در مورد اين يكي هم نظري ندارم - مثل بقيهي نوشتههاتون - . به نظرم توي اين سن نميتونم ارتباطي با اكثر حرفهاتون برقرار كنم كه خيلي هم عاديه . اصلا پيچيده نيستن اكثرشون ، ولي من نميتونم . فعلا.....
وحيد | July 27, 2005 01:52 PM
متشکرم از اینهمه لطف و محبت شما. امیدوارم که در سفر آینده باز هم همسفر کوه و همسفره دائی و همسخن کافه نادری همدیگر باشیم. بامید دیدار. بشرط اینکه کسی در این مدت بافتنی یاد نگیرد!
Anonymous | July 27, 2005 03:00 PM
به نظرم سه چهار خط پاياني کامنت قبلي ( تحت عنوان وحيد ) از طرف آقاي دکتر صدري ارسال شده و احتمالاْ ذکر نامشان را فراموش کرده اند. به هر حال من هم به سهم خودم از از آقاي دکتر تشکر مي کنم براي تمام محبت ها و صميمت شان در اين مدت و وقتشان که بي دريغ در اختيار ما و دوستان مشترکمان قرار دادند. بسيار ياد گرفتيم و از مصاحبت شان لذت برديم. برايشان آرزوي سلامت و موفقيتهاي بيشتر مي کنم. از آقاي شيوا هم براي اين يادداشت تشکر مي کنم.
Ahmad-Nia | July 27, 2005 03:48 PM
مثل اينکه اين يه قل صدري(راستي قل دومش کجاست) ديد بساط اصلاحات تمام شده دمش را گذاشت روي کولش و تشريف برد
Anonymous | July 27, 2005 07:07 PM
ايميل هايي كه برايم مي فرستيد مخدوش مي باشند. و قابل خواندن نيستند. بازم منتظرم
مهدي | July 28, 2005 02:53 AM
سلام. اما من دير رسيدم به جمعتون ولي در همون مدت کوتاه يه احساسي مثل احساس تو پيدا کردم! کاش بعضي از استادان دانشکده ي خودمون هم اخلاق دکتر صدري رو داشتن - مثل بعضي مطالعات فرهنگي ها- در هر صورت خوش گذشت و ان شاء الله دکتر صدري هم به سلامت باشن...
علی امیرموید | July 28, 2005 04:26 PM
اين دانشگاه که ميگين کدوم دانشگاست؟
ali | July 28, 2005 08:37 PM
آقا بدون اجازه من از اين عبارت . براي تبرک. تو استفاده کردم. هرچند مال تو فرهنگي است و مال من ضد فرهنگي ولي خب گفتم بهت ترکبک دستي بدم !
جادي | July 31, 2005 01:40 PM
سلام دوست!
دوست وبلاگ نويس مشترکي که هم به من و هم به شما لطف و محبت داشتُ، وبلاگ زيباي شما را به من معرفي کرد.
خوشحالم از آشنايي با وبلاگ شما. خواهم خواند.
تا جايي که من مي دانم دکتر احمد صدري مدير گروه جامعه شناسي دانشگاه تگزاس هستند و از اين جهت مايهء افتخار ما. من يک بار متن مصاحبهء ايشان را با دکتر جهانبگلو مطالعه کردم. اما افتخار روبه رو شدن با ايشان را نداشته ام.
وبلاگ شما را مطالعه خواهم کرد ان شاء الله تعالي...
نیما | July 31, 2005 06:35 PM
اینجا نوشته بودید شرط بندی هم کردین!
خیلی برام جالبه ببینم که اخرش چی شد؟
گمان کنم اخرش زد و خورد بوده نه؟
Anonymous | August 4, 2005 01:19 PM
سلام دکتر احمد صدری یک هفته ای هم مهمان ما در مشهد بود و ما هم در همین مدت فهمیدیم که با آدم با صفایی طرفیم و علاوه بر صمیمیت بحث های خوبی هم شد. به فاصله یک ماه محمودشان هم به مشهد آمد چون خانم اش مشهدی است هر چند او را تنها یک روز دیدیم اما با صفا بودن ظاهرا در این خانواده ژنتیک است.
yaser | August 19, 2005 04:16 AM