« دو دلیل ساده برای دوست داشتن «خاله تولا» | صفحه اصلی | عشق وانموده »
انگار از دماغ فیل افتاده!
متن پایین رو علی – برادرم – برای «راز» نوشته. امیدوارم تراویدههاش، ادامهدار باشه. :)
میدانیم این ضربالمثل را دربارهی کسی به کار میبرند که ازخودراضی و متکبّر باشد. امّا پرسش اینجاست که سببِ پیدایش یا ـ بهاصطلاح ـ شأن نزولِ آن چیست. در نگاهِ نخست، شاید بپنداریم چون فیل جانورِ درشتاندام و پرهیبتی است، آدمِ خودپسند را ـ که خیال میکند تافتهی جدابافته است ـ به فیل نسبت میدهند. هر چند این برداشت پر بیراه نیست، ولی سرچشمهی ضربالمثل را باید در جای دیگر جستجو کرد. در تفسیر ابوبکر عتیق نیشابوری مشهور به «سورآبادی» متعلّق به سدهی پنجم، روایتی از ماجرای طوفانِ نوح آمده است که ریشهی ضربالمثل را نشان میدهد. این بخش را بیفزودوکاست میآورم:
«اهل کشتی از از موش به نوح بنالیدند که توشهی ایشان میخورَد، و ایشان توشهی یکساله در آن کشتی نهاده بودند. نوح دعا کرد، جبریل علیهالسّلام آمد، گفت: یا نوح، دست به پشت شیر فروآر؛ فرودآورد، شیر عطسهای بزد، گربه از بینیِ او فروآمد و در آن موشان افتاد، شرّ ایشان کفایت کرد. آنگه از شیر بنالیدند که اهل کشتی را میرنجانَد؛ نوح دعا کرد، خدایْ تعالی نَرمه تبی [= تب خفیف] بر شیر افگنْد تا به خویشتن درمانْد؛ ازآنوقتباز، شیر هرگز از تب خالی نبوَد و اگر نه آنَستی، یک آدمی را بر روی زمین بِنَگذارْدی. آنگه از رنجِ اَرواث [= فضولاتِ جانوران] بنالیدند؛ نوح علیهالسّلام دست به پشت فیل فروآورد، پیل عطسه زد، خوک از بینیِ او پدید آمد، در آن ارواث افتاد و آن را نیست کرد.»
پیداست آنچه از دماغ حضرت فیل افتاده، خوکِ کذایی است وبس! البتّه خوک در فرهنگ و باورهای ما گذشته از نجاست و پلشتی، نمادِ هر گونه ویژگیِ ناپسند هم میتواند باشد، و از جمله خودبینی و خودپرستی...
دنبالهی داستان، روایتی دلاویز است دربارهي کبوتر و برگ زیتون، نماد آرامش و صلح:
«چون هنگام بیرون آمدن آمد از کشتی، نوح علیهالسّلام کلاغ را بفرستاد، گفت: بنگر تا کجا آب فروخورده است تا کشتی را آنجا رانیم و آنجا بیرون آییم. همه را در آن کشتی، دلْ گرفته بود از آن تاریکی و تنگیِ کشتی؛ شتاب داشتند که کی برَهند. کلاغ بشد جایی که آب فروخورده بود؛ مردار دید، بدان مردار مشغول شد، خبر با نوح نیاورد. نوح علیهالسّلام بَرو دعای بد کرد که: یا رب، به وقتِ درماندگی او را فروگذار. از آنست که کلاغ به وقت تَموز [= ماهِ دهم از سالِ رومیان، برابر با تیر] فرومانَد؛ هر آب که خورَد، به زیرِ حلقش فروآید تا بسیاری از ایشان هلاک شوند. [!] آنگه نوح علیهالسّلام کبوتر را بفرستاد، گفت: برو خبر با من آر. کبوتر به هوا برشد، فرونگریست، آنجا که جودی [= نامِ کوه] است، زمین را برهنه دید، فروآمد، بنشست، تا به زانوی وی آب مانده بود؛ پای در آن نهاد، پایش بسوخت که آن آبِ عذاب بود؛ بر هر جا که آمدی، بسوختی [= میسوزانْد]؛ درخت زیتون پدید آمده بود، برگ از آن در منقار گرفت و خبر با نوح آورد؛ نوح کشتی براند تا بر جودی فروآمد.»
این دو بند را از کتاب «قصص قرآن مجید» (برگرفته از تفسیر سورآبادی)، به اهتمامِ یحیی مهدوی، چاپ خوارزمی آوردهام.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
کمال تاسف براي من اين است که نه اينجا و نه داخل نامه ها اسم پويان را در جمع درخواست کنندگان آزادي گنجي نمي بينم.
منظور تاييد آراي گنجي نيست. درخواست براي آزادي يک دگرانديش وظيفه امثال شماست.(اميدوارم من اشتباه کنم!)
yahya | July 17, 2005 09:41 PM
بسيار جالب بود. من عاشق ريشه نمادهاي / حرف هاي امروزي هستم. از طرف من از علي تشکر کن. ولي بين خودمون باشه، اونجا که تا زانوي کبوتر رفته بود تو آب عذاب کلي خنديدم !
جادي | July 17, 2005 10:57 PM
در تصديق نوشتار شما : اين خيلي جالبه که خوک نماد فخر فروشي عنوان شده .
در قرآن آيه اي که مساله فخر فروشي را در انسان مطرح ميکنه ( هود-۱۰) اين صفت را را از ابعاد طبيعت اوليه انسان ذکر ميکنه و در آيه بعد از آن استتثنا قائل مي شه براي افرادي که ۲ ويژگي دارند. ۱-صبر ۲- عمل نيکو .
۱-خوک در همه حيوانات معروف هست به اينکه دائما در حال خوردن و شهوتراني هست ( صبري نداره ) ۲- جزئ حيواناتي است که فايده اي نمي رساند و چون فضولات مي خورد گوشت آن هم (البته براي مسلمانان) بلا استفاده است . پس تشبيه منطقي است .
Anonymous | July 18, 2005 01:51 PM
ممنون! جالب بود برايام. (:
حالا که خود پويان چيزي نمينويسد باشد علي به جاياش بنويسد.
SoloGen | July 18, 2005 08:44 PM
ـ در ادامه ي حرفهاي سولوژن ـ آمين!
بهار | July 18, 2005 10:08 PM
پويان عزيز !!
کار جالب وبراي تو تازه اي بود هرچند علي اونو نوشته بود ... چند ماه پيش کتابي مي خوندم از اسطوره هاي آمريکاي لاتين که متاسفانه هيچ کدوم از اسطوره ها درش رمز گشايي نشده بود ؛ واين تا حدودي کار رو براي يک خواننده ترجمه سخت مي کرد که البته ايرادي برمتن وارد نيست وچقدر جالبه که کسي مثل تو وعلي از بيرون وبا ديدگاه خودتون اينکارو انجام بدين ... من بي صبرانه منتظر ادامه اين حرکت هستم .
صبرا | July 19, 2005 07:57 AM
خب من قبل از اين يه چيزايي شنيده بودم. اما خوندنش يه لطف ديگه داشت!(شما سال بعد معلم ما ميشين ديگه؟!)
محمود(رضا) | July 19, 2005 08:58 AM
سلام آقا پویان عزیز
خیلی خودمونی
دلم برات بگه خدا وکیلی همین دیشب خیلی تصادفی با بلاگت آشنا شدم و خیلی زیاد حال کردم تا حالا کجا بودی عزیز ؟
من و شما از خیلی لحاظ نقاط مشترک داریم که باعث خوشحالی من شده ، اول اینکه اهل گرگانی که کلی ارزش داره ( خونه ما علیمحمدی حدود پنج دقیقه با فلکه گرگان پارس فاصله داره ) و من ... عاشق بار دیگر شهری که دوست میداشتم و نادر ابراهیمی هستم . ولیکن بر عکس شما زیاد اهل مطالعه رمان و داستان خارجی و ...نیستم و فقط و فقط تاتر کار میکنم و بس ... اهانت به تماشاگر رو خوندم و اتهام به خود هانتکه رو اجرا کردیم ، ان شاءالله برای جشنواره استانی یکی از دوستان بر اساس بوف کور هدایت نمایشی داره ، داستان خرسهای پاندا رو میخواستم کار کنم که اینجا موافقت نشد ، و از همه جالبتر اینکه از دوازده شهریور هشتاد و چهار در تالار فخرالدین نمایش تانگوی تخم مرغ داغ اجرا میشه حتما بیا گرگان ، فارغ التحصیل دانشگاه آزاد گرگانم ولیکن چون اونجا با بچه ها همچنان همکاری دارم برای شماره جدید داشتم درباره داگویل مینوشتم که بلاگت منو غافل گیر کرد ( گاهنامه زرشک دانشگاه آزاد گرگان ) در ضمن هفته پیش تهران بودم و پنج تا کار دیدم کار مجلس شبیه ... بیضایی جالب بود ، هدیه جشن سالگرد ، بد نبود ، آئین فاطیما که به زور با بچه ها رفتیم اصلا حال نکردم ، آنوا که خانم میرمحمدی به عنوان بازیگر و آقای مصدق به عنوان طراح نور هر دو از گرگان بودند در این نمایش ، و از همه بیشتر با الوتریا حال کردم چون عاشق ابزورد و بکت هستم و کارشون قشنگ بود . راستی کتابی سراغ نداری که خوندنش باعث شه کسی از فلسفه بیزار بشه ، آخه یکی از دوستان شدبدا توی فلسفه غرق شده و ما براش خیلی نگرانیم ... با ماکسی موم احترام ( خیلی نوشتم ببخشید )
حسن – گرگان – 09113752142 منتظرم !
حسن | August 1, 2005 01:17 AM