« پارادوکس | صفحه اصلی | پرسشهایی برای اندیشیدن »
دویدن به دنبال باد
- حکیم میگوید: «بیهودگیست! بیهودگیست! همه چیز بیهودگیست!» (کتاب جامعه – ۱۲:۸)
متن پایین، بقول شیوا مقانلوی عزیز، یادداشتیست دربارة هستیشناسی داستان اباطیلِ کتابِ هول؛ البتّه برخلاف آنچه از تعریف شیوا برمیآید، جذّاب نیست؛ یا اینکه دستِکم میتوانست خیلی بهتر باشد. بهرحال «هول»هولکی ;) نوشته شده. بعد از خواندن داستان حدس زدم میشود با اخذ «پوچی» و «تعلیق» از فلسفة وجودی و آوردن نمونههایی از کتاب جامعهی عهد عتیق – برای پررنگترشدن نقش نام داستان – و افزودن بعضی چیزهای دیگر از پارمنیدس تا بورخس، خوانشی از اباطیل – که دوستش داشتم – ارائه داد.
نوشته، در حاشیة گفتگوی بهار با شیوا دربارة کتاب هول، در صفحة ادب و هنر روزنامة اعتماد سیام خرداد چاپ شده. گفتگو را هم توصیه میکنم که بخوانید. (متأسّفانه مطالب روزنامة اعتماد، لینک دائمی ندارند و بنابراین، باید با جستجو در بایگانی، دوشنبه سیام خرداد را برگزینید و در صفحة ادب و هنر، دنبال مصاحبه بگردید.)
راوی داستانِ اباطیل – «استاد»، که تخصّصش خواندن نسخهها و اسناد قدیمیست – در پی دریافت دعوتنامهای، برای خواندن و رمزگشایی منحصربفردترین نوشتار جهان، به حضور «متن» میرود؛ چراکه این متن «برخلاف تمام نوشتههای جهان، چنان سیّال است که جز در حضوری شفاهی و چهرهبهچهره، قادر به خواندنش» نخواهند بود. استاد، آنگاه که به مقصد میرسد، میشنود صد و سی و چهارمین استاد بزرگیست که در هزار و دویست سال گذشته به خواندن متن آمده. سالها میگذرد و راوی، در مییابد ناتوان از فتح این نوشته است؛ نوشتهای که «هیچگاه آرام نمیگیرد تا بتوان بهحال ثابتی معنایش کرد. لوحی روان است که قلم بادهای صحرا، که فرسایش روزانة خاک، که حتّا نگاه و آه مردمانی که روزها صبورانه کنارش میایستند، آنرا مخدوش میکند.» او نمیتواند «این باطلِ اباطیل» را درک و رمزگشایی کند.
***
استاد داستان در متن دنیا زندگی میکند. او به خواندن متن کتاب «تاریخ» – که بهقول هگل، روح جهانی آنرا نوشته – دعوت شده یا در برابر کتابی ایستاده که – بنا بهقول گالیله – دستِ «طبیعت» آنرا رقم زده. او – استاد – «شوری بیهوده» است: سعی میکند متن شناور و سیّال را بخوانَد و میداند که توانش را ندارد؛ چراکه هرلحظه متن به رنگی دیگر درمیآید. بهاینترتیب، استاد، انسانِ فلسفة وجودیست. انسانی که با طرحانداختنها و انتخابهایش، معنا پیدا میکند. پس، واقعیّتش، گونهای از بودن نیست؛ بلکه هستی او، نیست. چراکه هرلحظه کسی نیست؛ بلکه باید کسی بشود: با آزادی در انتخابهایش، خود را بسازد و سعی کند طرحها را تحقّق بخشد. مرگ، در این میانه معنای تازهای به واقعیّت چنین انسانی میدهد. مرگ، شرط ضروری آزادی انسان است. اگر آگاهی از مرگ در میان نبود، گزینشی در کار نمیبود. آنگاه انسان میتوانست تکتک راهها را بیازماید و دست به گزینش نزند؛ بلکه فردفردِ گزینهها را آزمون کند. مرگ، سازندة انتخاب و آزادیست؛ امّا از دیگر سو، زندگی را پوچ میسازد. تا آنجا که حکیم کتاب «جامعه»ی عهد قدیم را به ناله میآوَرَد که «همه چیز بیهوده است؛ درست مانند دویدن به دنبال باد!» اینطور، انسان، در تعلیق زندگی میکند.
قرائتِ متنِ سیّال، استادِ دانشمند را رودرروی تعلیق زندگی قرار میدهد. استاد، در مواجهة با متن شنی، بیتفاوت و دلزده، دستها را به تسلیم بالا میبَرَد. در چنین تعلیقی، زندگی جذّابیّتهایش را از دست میدهد و حکمت و عشرت و کوشش و ترقّی و ثروت، دیگر جالب نیستند. حتّی چه بسا، اگر مانند وجودیگراها بپذیریم که آگاهی انسان از نیستی میآید و انسان یگانه موجودِ مرگ-آگاه است، آنگاه، هرقدر فرد بیشتر بداند، بیشتر وجه تعلیقی زندگی را حس میکند و چه بسا، ناشادتر میشود. حکیمِ کتاب جامعه میگوید «انسان هرچه بیشتر حکمت میآموزد، محزونتر میشود و هر چه بیشتر دانش میاندوزد، غمگینتر میگردد.» و شهید بلخی، تأیید میکند که «در این گیتی سراسر گر بگردی / خردمندی نیابی شادمانه». استادِ داستان هم در صحنة پایانی، پس از اینکه دریافته قدرت دانشاش را به سخره گرفتهاند، در میانة متن، غمگین و بیتفاوت از حرکت ایستاده است؛ چراکه هر حرکتی با دلهرة آیندة متن و حسرت گذشتة آن همراه است. استاد، زبان به شِکوه میگشاید که «من دلمشغولِ هزارپارهای هستم که باید بر آن پا بگذارم؛ امّا در هر پایی که میگذارم تا خطّی بالا برون، به ناگزیر خطّ قبلی را پاک می کنم و مجبور میشوم دوباره به همان بازگردم که حالا چیزی یکسر تازه است.»
اینطور، آیا نامه – نامهای که استاد دریافت میکند و معترف است که همه چیز همان نامه بود – حکم زندگی – یا با توصیف بالا، چه فرق میکند: مرگ – نیست؟ استاد، بهگونهای اتّفاقی انتخاب میشود؛ همانطور که در فلسفة وجودی زندگی و مرگِ فرد، هر دو اتّفاقی هستند: میتوانستند نباشند؛ یا بهبیان سارتر «ممکن ناضروری»اند. راوی اعتراف میکند که اتّفاقی برگزیده شده؛ چراکه «در عظمتِ ایمانِ سبکِ آنها کس و جایش فرقی نمیکرد.»
***
استادِ این داستانِ بورخسی، با دانش عظیمش، «وانهاده» در میانة شدنها و صیروریتهای متن ِ همیشه در حرکت زندگی – یا بنا بهقول کتاب جامعه: این «باطل اباطیل» (ترکیبی که داستان، نامش را مدیون آن است) – آگاه از نقص خود و عجزِ ما، به امید درک این رخداد، تلاش دردناکش را ادامه میدهد. استاد، انسان وجودیست که اتّفاقی پا به عرصه گذاشته؛ ولی همچنان طرح میاندازد. او دا-زاینِ هایدگریست: «هستندهای که به نیستی راه مییابَد». دا-زاین هایدگر، درست مثل «استاد»، انسانِ تأویلگر است؛ او – که همیشه در میانه وارد میشود و هیچگاه نخستین نیست – باید متنِ زندگی را بخوانَد و طرح بیندازد. نمایش هیچگاه متوقّف نمیشود؛ همیشه در حال شدن است.
اباطیل، داستان زندگی انسان است؛ انسانی که گاهی دلش میخواهد پارمنیدسوار فکر کند، همة این شدنها و صیروریتها و حرکتها، خیالی و واهیست.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
مي بينم حتي در يك مبارزه غير عادلانه و غير اخلاقي هم از حريف كوتوله خود شكست خورديد خيلي مبارك است
Anonymous | June 25, 2005 11:53 AM
بهبه! دستِآخر به آرزویِ دیرینهتون رسیدین!
:)
ابوالفضل | June 25, 2005 09:54 PM
پویان عزیز. از توجهی که به کار داشتی، ممنونم. نکات ارزنده یی را یادآورم شد. در مورد جذابیت هم، خب، با هم اختلاف زیبایی شناسی داریم!
و این دویدن دنبال باد ... تعبیر بسیار خوبی است از آن چه گذشت، بیش از همه بر صداقت شما.
پاینده باشی.
شیوامقانلو | June 25, 2005 11:03 PM
به بهار گفته بودم كه مصاحبه ي خوبيه ، اما به شما براي يادداشتتون چيزي نگفته بودم ، آفرين .
فاطمه | June 26, 2005 07:36 PM