« کلاه بزرگی که سرمان رفت... | صفحه اصلی | تنهایی پرهیاهو »
جشن کتاب هول و دیداری دوستانه
---
افزوده-
آ. گویا حرف پیام را اشتباه درک کردهام. باینترتیب، بخش دوی نوشتة حاضر - بیارتباط با صحبتهای پیام - تنها نظر مرا منعکس میکند - پیام اینطور توضیح میدهد: پویان جان، نوشته ات نشان داد که من اگر هیچ هنری نداشتم یک هنر را به حد تمام و کمال دارم: ایجاد سوءتفاهم! (حالا در هر موردی که می خواهد باشد.) اتفاقا" من تاریخ را جدی می گیرم، اما خودم را حامی تاریخ نگری می دانم، نه تاریخ نگاری. حرف هایی هم که زدم فقط یک سری ایده بود، نه مجموعه یی از نتایج. راستی یادت رفت که بگویی من چقدر شایگانی هستم یا شایگانی حرف زدم! ... خب وقتی آدم را زیادی جدی بگیرند همین می شود دیگر (خودم را می گویم، وگرنه در این که تو آدم باصداقتی هستی و نوشته ات سراپا درست است شکی نیست!)
ب. نوشتة شیوا مقانلو دربارة جشن رونمایی کتابش
---
۱-
دیروز به لطف شیوا مقانلو و برای عرض تبریک بمناسبت انتشار «کتاب هول»ش در نشر چشمه با چند نفر از دوستان، دور هم جمع شدیم. کتاب هول (نقد محمّد را این جا بخوانید)، مجموعة ده داستان کوتاه است که نشر چشمه منتشر کرده. سابقة جشن رونمایی کتاب را نمیدانم؛ ولی، رسم جالبیست تا کتاب معرّفی شود و خوانندهها و نویسنده هم را ببینند و شادمانیشان را از انتشار کتاب ابراز کنند. جشن رونمایی دیروز، فوقالعاده بود که باید بابتش از شیوا تشکر کنم.
۲-
بعد از پایان جشن، با شیوا، پیام یزدانجو، بهار، محمّد، مجتبا، دکتر احمدنیا، احسان و وحید، چند ساعتی صحبت کردیم. از همه چیز گفتیم و خصوصاً پیام، میانداری کرد و بحث به پرسش بزرگ «چه باید کرد؟» رسید. در مجموع، پیام – اگر اشتباه نکنم – رورتیوار معتقد بود که فلسفه، ظرفیّت عمل اجتماعی ندارد و بنظرم با تفصیل بیشتر حرفهایی را بمیان آورد که کم و بیش در مصاحبهاش با سینا – که لینکش را پیدا نمیکنم – گفته بود.
با پیام مخالف نیستم و برعکس تا حد خوبی هم موافقم. امّا بنظرم اشکالی این وسط هست. با مدلسازی آسانکنندهای که دیروز حین صحبتهای پیام برای خودم ساختم، حرفهایش را ترکیب تیپ ایدهآلهای سید جواد طباطبایی و ریچارد رورتی یافتم. یعنی، از یک طرف خواهان تجدّدیست که بر ویرانة تفکّر سنّتی باید برپا شود و از طرف دیگر، مدرنیتة دربستی را نمیپسندد که بسیاری بلاهای دیگر – مثلاً ناسیونالیسم نژادپرستانة رضاشاهی – را هم همراه میآورد؛ بلکه از میان تفکّر مدرن به دنبال دموکراسی میگردد و آنرا بر هر بحث دیگر، مقدّم میداند. امّا بر سر نگاهش – که برخلاف خواستش – فلسفی و نه جامعهشناختیست، با او مخالفم. باز تا آنجا که در فرصت محدود دیروز دریافتم، نگاه غیرتاریخی پیام، فلسفی میشود... اینطور خلاصه کنم که اگر قرار است ایران، دموکراتیک بشود باید راهش را بر اساس ساختارهای جامعه شناختیش پیدا کند. همانطور که مثلاً هابرماس نشان میدهد و با نورافکن تاریخ، پیچ و خمِ راههای متفاوت انگلستان، فرانسه و آلمان را برای رسیدن به دموکراسی – که منبعث از ساختارهای متفاوت آنهاست – روشن میکند و پیش چشم میآورد. اینجا دیگر نمیتوان گفت که همة آنچه داریم، خرابهست و باید هرچیز دیگری را هم خراب کرد تا بر آن دموکراسی را بنا کنیم. بقول شاترجی هندی، مدرنیتههایی هست که از آنِ ما نیست یا بقول هانتینگتون – که از زبان مردم کشورهای توسعه نیافته میگوید – مدرن میشویم؛ امّا مثل شما نمیشویم. (هانتیگتون، تا ارائة تفسیر دینی از مدرنیته هم پیش میرود.)
بگذریم؛ بنظرم، ترکیب – صرفاً قراردادی – سید جواد طباطبایی و ریچارد رورتی، چیزی کم دارد و آن هم نگاه تاریخی–جامعهشناختی امثال هابرماس یا هانتینگتون است. اینطور میشود امیدوار بود که نگاه فلسفی پیشین – که حکم جهانشمول صادر میکند – بومی شود و راه حل ایران را پیدا کند.
۳-
و امّا حاشیهها... :) چون از ابتدا تا انتهای مراسم را نبودم، نمیدانم چند نفر آمدند. بهرحال، آن ساعتی که بودم، شلوغ بود و مهمتر از آن، گرم و صمیمی. ضمن اینکه، با امیرمهدی حقیقت، حضوری آشنا شدم و اسد امرایی و احمد پوری را دیدم و عرض ادب کردم. اتّفاقی، مزدک را هم که – احتمالاً – از بهمنماه ندیدهبودم، دیدم. بشوخی و جدّی، گفت که از پستمدرنیسم چندشش میشود و موافق سلسله مراتب و ساختار است. :) من هم گفتم که اگر حکومت دست شما افتاد، یادت باشد که با هم دست دادیم... و گفت: آره؛ وقتی پای دیوار میخواستم تیربارانت کنم، برایت دست تکان میدهم! بهرحال، حدس زد که در تحلیل نهایی، بیشتر طرف آنها باشم و شاید بتوان تبعید به سیبری را به اطراف دشت کویر تبدیل کرد. :))
راستی، پیام دوستداشتنیترین انسان دنیاست و فرانکولا بهترین رمانی که تا بحال نوشته شده و این دو گزارة اخیر، هیچ ارتباطی به لینک پیام به وبلاگ من ندارد!
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
که اينطور!
امّا درموردِ مدرنيته و بحثِ پيشآمده من هم بيشتر طرفِ تو ام! (چشمِ پيام روشن!) و بهنظرم همانطور که برمن در کتابِ درخشاناش نشان میدهد مدرنيته درنهايت نوعی تجربهیِ نهچندان ازپيشمعيّن است. هرچند بعضی ايدهها و حرفهای پيام واقعن برام جالب بود!
اون جملهیِ آخرت منو کشته!
مجتبا | April 15, 2005 06:36 PM
به به ، و جمله ي آخر ... چي بگم؟!
فاطمه | April 15, 2005 07:38 PM
برای من خیلی مفید بود، ضمن اینکه وجود چنین عزیزانی که بدون تکلف با همه برخورد می کنند برایم ارزشمند است؛ ممنون از همه ی دوستان بزرگوار. کلی مطلب یاد گرفتم و باز هم ممنون:)
بهار | April 15, 2005 08:09 PM
پویان جان، نوشته ات نشان داد که من اگر هیچ هنری نداشتم یک هنر را به حد تمام و کمال دارم: ایجاد سوءتفاهم! (حالا در هر موردی که می خواهد باشد.) اتفاقا" من تاریخ را جدی می گیرم، اما خودم را حامی تاریخ نگری می دانم، نه تاریخ نگاری. حرف هایی هم که زدم فقط یک سری ایده بود، نه مجموعه یی از نتایج. راستی یادت رفت که بگویی من چقدر شایگانی هستم یا شایگانی حرف زدم! ... خب وقتی آدم را زیادی جدی بگیرند همین می شود دیگر (خودم را می گویم، وگرنه در این که تو آدم باصداقتی هستی و نوشته ات سراپا درست است شکی نیست!)
پیام یزدانجو | April 15, 2005 11:12 PM