« طلای سرخ؛ کجروی، انگزنی و مسألة کلانشهر | صفحه اصلی | جشن کتاب هول و دیداری دوستانه »
کلاه بزرگی که سرمان رفت...
چند وقت پیش داشتم فکر میکردم که اشکالی بزرگ در یادگیریهایمان وجود دارد... بگذارید مثالی را بیاورم که آخرین بار، دربارهاش فکر میکردم: در کلاسهای نظریة جامعهشناسی – و بسیاری کلاسهای دیگر – وقتی دربارة کلاسیکها و بنیانگذاران جامعهشناسی، صحبت میکنند و به دورکیم میرسند، میگویند که از نظر دورکیم، پیدایش تقسیم اجتماعی کار، باین خاطر بوده که جمعیّت زیاد شده و حجم جامعه، فزونی گرفته... از طرف دیگر، حتماً به «خودکشی» دورکیم هم اشاره میکنند و میگویند که دورکیم تعمداً بسراغ این موضوع رفت تا نشان دهد عمل بسیار فردی تباهکردن خود، متأثّر از «ضرورتهای اجتماعی»ست و بهمین خاطر، مثلاً خودکشی در پروتستانها بیشتر از کاتولیکهاست.
خب، برگردم سر اصل حرفم. وقتی در مورد دورکیم صحبت میکنند، از این هر دو تبیین دورکیمی بحث به میان میآید؛ امّا، در مورد رابطهشان چیزی گفته نمیشود؛ یا بهتر بگویم: کلیدهای لازم را به دانشجو نمیدهند، تا این موضوعات پراکنده را در سطح بالاتری بهم پیوند بزند. در مورد مثالی که آوردم، مثلاً دانشجو چندان متوجّه این موضوع نیست که توضیح دورکیم دربارة تقسیم اجتماعی کار، با توضیحش دربارة خودکشی، خویشاوندی دارد. وقتی دورکیم میگوید افزایش نفوس باعث تقسیم کار شده، منظورش این است که «ضرورتی اجتماعی» – و نه ارادة کم و بیش آگاهانة کنشگر، آنطور که اسپنسر توضیح میدهد – در کار بوده. در واقع ایدة اصلی «تقسیم اجتماعی کار» همان ایدة مرکزی «خودکشی»ست: ضرورت اجتماعی؛ و این چیزیست که یا به ما یاد ندادهاند، یا یاد نگرفتهایم.
وقتی نتوانستیم آثار دورکیم را بهم مربوط کنیم، خب، آنوقت نمیتوانیم خود دورکیم را در سطحی بالاتر به دیگران ربط دهیم؛ مثلاً آنطوری که بودون، هولیسم دورکیمی را به جامعهشناسی کنش ارتباط میدهد و میگوید که اینها تفسیر یک چیزند و قرابت دارند... بله، من هم میپذیرم که جامعهشناسی، علم چند پارادیمیست؛ امّا اینطور نیست که این پارادایمها کلاً منفک از هم باشند. بهرحال، ارتباطهای ظریفی بین اینها برقرارست؛ دست کم همه، سعی در تبیین یک چیز دارند... در حالیکه، همینقدر را هم بعضی از دانشجوها نمیدانند. هر مبحث را جدا میخوانند و حتّی در نظرشان دو نظریة یک نفر هم وجه مشترکی ندارند! از سوی دیگر هم بعضی از استادانمان، وقتی پروندة «تقسیم اجتماعی کار» دورکیم را کاملاً بستند و همة سؤالهای مربوط را پاسخ دادند، میروند سراغ «خودکشی»ش... انگار نه انگار که این دو نظریه را یک نفر صادر کرده!
این انتقاد، به تمام آموزشهایی که خیلی مصنوعی سر کلاسها دیدیم، برمیگردد و منحصر به مثالی که زدم، نیست. از همان روزهای اوّل، تکتکِ معلّمهایمان سعی داشتند درس اوّل را بگویند؛ همة سؤالها رو پاسخ دهند؛ امتحان بکنند و خیالشان آسوده شود و آنگاه بروند سراغ درس دوّم؛ بیآنکه ارتباطش را با درس اوّل جستجو کنیم و همینطور تا کتاب تمام شود... درس خواندیم و اتّفاقاً آنطور که میخواستند، نمرههای خوبی هم گرفتیم و بعد، وقتی خواستیم از کلاسهای مصنوعی به دنیای واقعی بیاییم که در آن خیلی چیزها بهم مربوطند، دیدیم ای داد بیداد، انگار اینجا همه چیز خیلی منظّم و درس به درس نیست و آنطور، مصنوعی که در کلاس امتحانمان میکردند، امتحان نمیشویم... و آنوقت – تازه اگر زرنگ میبودیم – میفهمیدیم چه کلاه گشادی سرمان رفته است!
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
آقا بنده تبريك عرض مي كنم! شما بالاخره لب به انتقاد گشوديد و ما را سرافراز كرديد. اولين باري است كه مي بينم حتي در اين سطح (كم) علنا افاضه مي فرماييد. من هم موافقم با شما. اما سر من يكي اين كلاه گشاد نرفته. علتش هم نمرات غير درخشاني است كه دارم (مخصوصا از استاد كم نظير دوران كه خدا عمرش را بيرون دانشكده زياد كند دكتر ذكايي!!!) در هر حال براي قدم اول جاي تبريك دارد هر چند كه قدري دير شده!
ali amirmoayed | April 9, 2005 09:42 PM
كلاه گشاد وقتي مفهوم اش را درست و حسابي بهت نشان مي دهد كه مي روي در زمينه اي كه درس خوانده اي كاري انجام بدهي و تازه مي فهمي بايد از نو شروع كني به ياد گرفتن.هيچ كدام از چيزهايي كه توي دانش گاه و مدرسه يادمان مي دهند به درد انجام دادن كاري اساسي نمي خورد.حيف از زماني كه پاي اين چيزها مي گذاريم.
مریم صناعت | April 9, 2005 10:45 PM
خب... پس بذارین من هم اینرو اضافه کنم که یه راه حل هم اینه که دانشجو - خودش - اون کلیدی رو که آموختههاش رو معنادار میکنه، جستجو و پیدا کنه. اونوقت سر هر کلاسی که بشینه و هر چیزی که بخونه، میتونه تا حد خوبی ارتباطها رو برقرار کنه و ازشون استفاده کنه... یه مقدار تغییر از اینور هم لازمه؛ یا بهتر بگم: یه راه اینکه کلاه سر آدم نره اینه که اینجوری به قضیه نگاه کنه و مشکلش رو حل کنه. بنظرم در شرایط حاضر هم این راه عملیتره و هم اینکه آدم رو وامیداره به تحرّک و جستجو.
پویان | April 10, 2005 06:23 AM
ولی فکر میکنم همگی این رو قبول داشته باشیم که تو این سیستم ِ آموزشی، همهیِ سعیمون باید این باشه که پسرفت نکنیم؛ چون پیشرفت که هیچ معنی ِ خاصی نداره... نه؟!
ابوالفضل | April 10, 2005 04:59 PM
درس تو سر من بخوره كه بعد از چهار سال ميخوام تلفن چي بشم(خيلي خشن نوشتم؟ خب، سخته كه بهم بگن تلفن چي)اين در حالي كه استادمون ميگه رشته ي شما يعني " مهندسي توافق "!
بهار | April 12, 2005 12:51 AM
سلام از سایتت خوشم اومد مخصوصا بار دیگر شهری که دوست می داشتم.اگه مایل به تبادل لینک بودی خبرم کن.
saeed | April 12, 2005 12:22 PM
درود به دوست عزیز و هموطن گرگانی بابا سایتت حرف نداره خیلی لذت بردم سر فرصت مطالبشو می خونم عکسهات هم زیباست آقا ببینیمت ...
ahmad | April 12, 2005 12:24 PM
امير پويان عزيز اگر واقعا به حرفت اعتقاد داشتي انقدر در دانشگاهت محافظه كار نبودي. آقاي امير مويد خوب حرفي زده. اين كار از تو بعيد بود. به قول فتحعلي خان اويسي عجيبا غريبا
Anonymous | April 12, 2005 08:01 PM
پس بگو ! اين بوده! ميگم چند وقته احساس ميكنم تار مي بينم و درست نمي بينم فكر ميكردم شماره عينكم رفته بالا, نگو مال كلاهه ست كه زيادي گشاده. خدا خيرت بده حالا عوض اون همه خرج عينك و معاينه چشم و پزشك مهربان كه زل ميزنه تو چشم آدم ميرم خياط ميدم كلاهو تنگش كنه. جداَ بابت اين صرفه جويي در هزينه ممنون. حالا پورسانت شمام محفوظ است انشالله اجركم عندالله خيركم من الله كلاهكم الي الله
آزاده | April 12, 2005 09:47 PM
خب يه جورايي ياد استاد شكوهي افتادم كه سعي داره تاريخ كل جهانو در حالي كه به هم مربوطه بيان كنه! در واقع مي شه گفت كه ما هر جلسه يك بار كتاب تاريخ بشر رو مرور مي كنيم و در واقع مي شه گفت كه هيچ چيزه شو هم نخونديم! به هر حال من از نمره ي آخر سال نمي ترسم ... از اين مي ترسم كه ناپلئونو با فتح علي شاه اشتباه بگيرم و خيال كنم كه انقلاب اسلامي هنون انقلاب فرانسه بوده!
mahmood(Reza) | April 13, 2005 09:31 PM
ohohoh ! aghaye shookoohi!!!komak
Anonymous | April 14, 2005 09:17 AM
اهههه.خسته شدم از بس اومدم اينجا هيچ خبري نبود.يه چيزي بنويس ديگه!!!
Anonymous | April 14, 2005 04:11 PM
http://www.khabgard.com/?id=169264948
Anonymous | April 15, 2005 06:47 AM