« معرفتشناسی اصلاحشده: آیا اعتقاد به خدا نیازمند برهان است؟ | صفحه اصلی | کتابهای دوست داشتنی سال هشتاد و سه »
همنام و فرهنگ
کلاسهای انسانشناسی فرهنگی دکتر رفیعفر در ترمهای آغازین تحصیلم، یکی از بهترین کلاسهای دانشگاهیم بوده. تخصّص اصلی دکتر رفیعفر، انسانشناسی باستانی است؛ امّا، چند ترم بعنوان استاد مدعو، بما انسانشناسی فرهنگی درس داد. (حالا، دکتر فاضلی همین درس را میگوید؛ آنطور که شنیدهام – و البتّه چند برخورد کوتاهی که خودم داشتم – خوب هم درس میدهد و بسیار علاقمند است.) بنظرم، یکی از ویژگیهایی که جامعهشناس را – و البتّه واضح است که انسانشناس را – از دیگران متمایز میکند و بقول میلز بینش جامعهشناختی میدهد، درک عمیقیست که از مفهوم فرهنگ دارد. همة آموزههای جامعهشناسی و از همه مهمتر مبحث فرهنگ، به فراگیرانش کمک میکند جهان را از خلال تجربة محدودشان نبینند و از دید شخصی ناقصشان رها شوند. کلاس دکتر رفیعفر – بعد از کلاس مبانی مردمشناسی دکتر فرهادی – این تأثیر غریب را در من داشت که درک بهتر و ژرفتری از مفهوم فرهنگ پیدا کنم. نوع نگاه دکتر رفیعفر و طرز برخوردش با پرسشهای ما – تا جاییکه حتّی عمداً ذهن را بسویی میگرداند و بعد جواب متناقضی میداد و بحثهای چند جلسهای راه مینداخت – تأثیر عمیقی – دست کم بر من – بجا گذاشت.
چند سطر بالا را نوشتم که بگویم وقتی پیش از تعطیلات نوروز، «همنام» جومپا لاهیری را میخواندم، جا به جا یادِ حرفهای دکتر رفیعفر میفتادم که برای نشان دادن موقعیّت متزلزل کسانی که بیشتر از یک فرهنگ – خصوصاً با ارزشهای بسیار متفاوت – را درونی کردهاند، تشبیهی ارائه میکرد و چنین فردی را مانند کسی میدانست که همزمان روی دو صندلی نشسته است. موقعیّت متزلزل چنین فردی روشن است و سرنگونی آسانش، محتمل. وضعیّت «گوگول» داستان همنام هم چنین بود. وقتی داستان را میخواندم و گرفتاریهای گوگول را میدیدم، یاد تشبیه بالا میفتادم.
لاهیری را با کتاب نخستش – مجموعه داستان «ترجمان (مترجم) دردها» – همان سال نخست انتشار شناختم. ابتدا، ترجمة مژده دقیقی را خواندم و بعد، ترجمة امیرمهدی حقیقت را که یک داستان (باسم «جذّاب») و مصاحبه اضافهتر داشت. (و هیچوقت نفهمیدم چرا این یک داستان در یک ترجمه بود و در دیگری نبود.) تصویرهایی که لاهیری از وضعیّت هندیها و بنگالیهای مهاجر ساخته و تصویر بینهایت جالبی که از هند – خصوصاً در داستان «دربان واقعی» – ارائه کرده بود، مجذوبم ساخت. بنظرم میشد کلّی معنای جامعهشناختی از داستانهایش درآورد. (با «دربان واقعی» اینکار را سر کلاسهای انشایم، خیلی مختصر انجام دادم و مفصّلترش را با دوست خوبی طرح کردم.)
خلاصه، از همان اوّلین کتابش، لاهیری خیلی زود به مجموعة نویسندههای دوستداشتنیام افزوده شد. وقتی همنام – اوّلین رمان لاهیری – هم با دو سه ترجمه چاپ شد، مقاومت کردم تا ترجمة امیرمهدی حقیقت درآمد. ترجمهای که زحمات مترجمش را کم و بیش در وبلاگش میخواندم.
آخرین کتاب داستانی که پیش از سال جدید خواندم، «همنام» لاهیری بود؛ لذّت بردم و پیشنهادش میکنم.
پ.ن. فهرست کتابهای دوستداشتنی سال گذشته را فراموش نکردهام؛ بزودی! :)
افزوده: جومپا لاهیری، متولّد ۱۹۶۷ لندن و از پدر و مادری مهاجر است و اکنون در نیویورک زندگی میکند. لیسانس ادبیات انگلیسی را از بارنارد کالج گرفته. از دانشگاه بوستون، فوق لیسانس در سه رشتة انگلیسی، نویسندگی خلاق و مطالعات تطبیقی در هنر و ادبیات و نیز دکتری مطالعات رنسانس دریافت کرده. ترجمان دردهایش، جایزة پولیتزر سال ۲۰۰۰، پن/همینگوی، نیویورکر آثار اوّل و بعضی جایزهها و نامزدیهای دیگر را بخود اختصاص داده. کتاب اوّلش - ترجمان دردها - به بیست و نه زبان ترجمه شده و در آمریکا و کشورهای دیگر، بستسلر بوده است.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
يك نفر از اينكه كتاب همنام را(كه از بعضي ها عيدي گرفته بود ) در ميان كتابهاي تعطيلات نوروزي اش مي خواند خيلي مفتخر شد!
your friend | March 29, 2005 06:17 PM
هنوز نخوندمش.
مجتبا | March 29, 2005 06:28 PM
كتاب رو خوندم و يه مطلبي در موردش نوشتم كه مي خواستم تقديم اش كنم به معلم عزيزم، اما ديدم همه در موردش نوشتن... راستي من هم تشكر مي كنم با يه نوشابه ي اضافه :)
بهار | March 29, 2005 09:19 PM
منم هنوز نخوندمش ! آقاي حقيقت هم خيلي پيشنهادش ميكنه!
مانا | March 30, 2005 12:05 AM
خيلي بده كه بگم منم نخوندمش! ولي ، واقعا منم نخوندمش ...
فاطمه | March 30, 2005 02:23 AM
من هم يه استاد داشتم كه اين حس را در من به وجود آورد.دكتر كشميري كه عوض فرهنگ عامه به ما فلسفه و فرهنگ درس داد.
مریم صناعت | March 30, 2005 12:42 PM
منم وقتی خوندمش خواستم بنویسم مطلبی راجع بهش که فرصت نشد. به هر حال خوشم اومد. به سبک رمانهای آمریکایی وبا چیزهایی بیشتر.به نظرم رمانی در بند جزئیات.
مهدیه | March 31, 2005 11:33 PM
كتابي كه بايد يك بار ديگه هم خوندش.
آزاده | April 1, 2005 10:37 AM
سلام دوست گرامي بنده هم اكنون افتخار دارم كه با يك دوست خوب ديگري آشنا شوم حتما به كتاب مورد اشاره مراجعه خواهم كرد ولي پيشنهاد دارم براي آشنايي بيشتر از موضوعات خلاصه مطالبي از آن ارائه مي نموديد كه در صورت عدم دسترسي به كتاب و يا عدم وجود زمان كافي برداشت جامعه شناسي نويسنده را بدست آوريم و همچنين ياد مي گرفتيم./پاينده باشي
پيام آوران سگال | April 1, 2005 09:54 PM
يه تضاد قشنگ يا يك دروغ كثيف: با اين كه از جامعه شناسي و مردم شناسي و ... خوشم نمي ياد ولي به متن هاي شما علاقه مندم!
mahmood(Reza) | April 2, 2005 06:31 PM
مترجم های دیگر، داستان «جذاب» را از مجموعه مترجم دردها کلا سانسور کرده اند و اساسا ترجمه اش نکرده اند.
امیر | April 12, 2005 01:24 PM
بحث هاي مدرسه اي و خسته کننده اي که مشکلي را از مملکت ِ در حال سقوط و نابودي حل نخواهد کرد. فرهنگ مماشات آن هم از نوع صد در صد کنفرميستي و محافظه کارانه درست مثل تارو پود احزاب تکنوکرات يا چيزي در همين حدود. گويا داريم به مرز طغيان لاکتابي نزديکتر مي شويم. اما مناقشه ميان فرهنگ دولتي و فرهنگ آزاد تازه آغاز شده است.
sirus shamlu | October 7, 2005 02:26 AM