« خوش گذشت... | صفحه اصلی | دربارهی فرانکولا »
سرما، شومینه و دو بند کاملاً نامرتبط
۱-
حالا که هوا سرد است و برف همهجا را پوشانده و گاز هم در منطقة ما فشارش بسیار کم، به یاد شومینهی خانه افتادهایم و روشنش کردهایم و دور و اطرافش مستقر شدهایم. اینطور، گرمتر است... کنار شومینه، مصاحبة فوکو را با پل رابینو خواندم که شهریار وقفیپور ترجمه کرده و چند روز پیش بمناسبتی دوباره به یادش افتاده و بدوست عزیزی، معرّفیش کرده بودم.
مصاحبهگر تلاش میکند طوری از زیر زبان فوکو بکشد که فضا با قدرت مربوط است و معماری با رهایی یا مقاومت ارتباط دارد. فوکو البتّه راحت زیر بار نمیرود و اصولاً نیّت معمار را در اینمورد بنیادی نمیداند و سعی میکند خودش و مصاحبهگر را از تحلیلهای سادة بقول خودش متافیزیکی برهاند و به سطح پیچیدهتری نزدیک کند که روابط چندجانبه در آن اهمیّت میابند تا تحلیلها به ایدئالیسم صرف یا تاریخیگری مطلق تقلیل پیدا نکند. در پایان مصاحبه – که بقول مصاحبهگر دربارة معماری انضباطی و اعترافی بحث میشود – فوکو به مطالعاتی درمورد معماری قرون وسطا اشاره میکند و از مورّخی مثال میآورد که روابط آدمها را بر اساس آمدن شومینه از بیرون خانه به داخل، شرح میدهد که پس از آن «روابط میان افراد، دور شومینه ممکن شد.»
شومینه، بر روابط افراد و افکارشان تأثیر بسیار داشته و این نکته برای فوکو، جذّاب است. آنچه برایش چندان پذیرفتنی نیست، تبیینِ صرفاً مبتنی بر تغییرات تکنیکیست.
۲-
شومینه، همواره برایم جذّاب بوده؛ امّا، شادترین خاطرهام، مربوط به گرگان دو سال پیش است که با سام و مهرتاش رفته بودم. هوا، سرد شده بود و حتّی برف هم میبارید. شومینه را با کندههایی که کند میسوختند روشن کرده بودیم. مهرتاش – که تقریباً به شومینه چسبیده بود – از من پرسید اشکالی ندارد اگر از جعبههایی که بیرون در محوطه هست و چوپ سبک دارند، استفاده کنم تا شومینه گرمتر شود و جواب دادم مسلّما نه.
اتّفاقاً، من و سام مشغول جواب دادن به تلفنهایمان شدیم. من همینکه صحبت میکردم سری هم به اتاقی میزدم که مهرتاش را آنجا با شومینه و چوبها، تنها گذاشته بودیم و میدیدم مهرتاش جعبههایی را که از بیرون آورده، داخل شومینه میگذارد و با پا خردشان میکند و باز اضافه میکند؛ طوریکه شومینه تا خرخره پر از چوب شد... دفعة بعد که با سام به مهرتاش سر زدیم، دیدیم پنجره را باز کرده – و باور نمیکنید – شعله داشت از پنجره بیرون میرفت!! اتاق انصافاً خوب گرم شده بود؛ طوریکه مجبور شدیم در را هم باز کنیم. اگر گمان میکنید در آن لحظه به چیزی جز این فکر میکردم که شماره تلفن آتشنشانی گرگان نباید تفاوتی با تهران داشته باشد، اشتباه میکنید!! مهرتاش امّا بیخیال، فقط صندلیش را دورتر از قبل گذاشته بود و به شومینة بزرگی که ساخته بود، نگاه میکرد؛ شومینهای که در ِ خانه هواکش و پنجره، دودکشش بود!
پ.ن.
میدانم؛ این دو بخش هیچ ارتباطی با هم نداشتند؛ امّا، بنظر میآید سرما مغرم را نیز منجمد کرده. همین هم بیش از حد توقّع خودم بود؛ پس بهترین راه برای کنار آمدن با این نوشته، کم کردن توقّعتان است! در ضمن، وقتم را هم بیهوده تلف نکردهام. مصاحبة فوکو – که در کتاب مطالعات فرهنگی دورینگ آمده – جزو منابع کنکور کارشناسی ارشد مطالعات فرهنگیست. میبینید؛ همزمان درس هم میخوانم!
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
شومينه براي من هم خيلي خاطره انگيز است. حيف كه مدتهاست از آن بي نصيبم! خوش باشيد!
your friend | February 11, 2005 12:20 AM
ببينم ... شومينه ربطي به فندك نداره ؟ به عقده ي اوديپ چطور ؟
amirosein | February 11, 2005 03:00 AM
اوهوم... خيلي خوشمان آمد!
فاطمه | February 11, 2005 11:54 AM
وسیله ای گرم کننده در ایران قدیم بود به نام «کُرسی» ، که در گذر لحظه ها گم شد (شنیده اید؟!) آن هم بر روابط افراد تأثیر داشته،طبق جمله ی فوکو می توانیم بگوییم «روابط میان افراد، دور کرسی ممکن شد.» در این عصر جهانی و پیشرفت تکنولوژی و البته کمبود گاز بیشتر دلم می خواهد آن را امتحان کنم! تا به حال امتحان اش نکرده ام...حالا بی کلاسی و هر چه می خواهد باشد.
بهار | February 11, 2005 05:17 PM
درس بخون .كنكووور نزديكهههه.موقع درس خوندنم كه همش حواست به شومينه و اين حرفهاست و ياد خاطراتت مي افتي.درس بخون فقط:D:P
مي دوني كه رتبه ات بايد چند بشه؟:P
Anonymous | February 11, 2005 09:43 PM
خيلي جالبه اين دومين باره كه گوگل من رو به اينجا رسوند ...
حس من در مورد شومينه عين حس جودي آبوت در مورد جوراباي ابريشميه ...
shaaparak | February 13, 2005 02:10 AM
آخي!
mahan | February 15, 2005 08:24 PM
شومينه، فوكو و جمود مغز سر. اين تثليث خودش گزاره ايست كه تنها مي تواند كمي از استرس كمبود فشار گاز ناحيه اي-آن طرفها- بكاهد.
پسری برای تمام فصول | February 16, 2005 09:05 AM
خيلي هم بي ربط نبود... من عاشق صداي سوختن چوب تو شومينه ام... اميدوارم تو امتحانتون موفق باشيد.
sara | February 16, 2005 07:29 PM
از کرسی مادربزرگ من تا شومینه شما چه قدر راه است؟
maryam sana'at | February 17, 2005 02:43 PM
اي ول عجب سايتي.....................مردم
وا مامانم اينا | September 3, 2005 09:44 PM