« گزینش: شبهای روشن و ایمان کیرکگور | صفحه اصلی | شریعت عقلانی و هرمنوتیک قرآن »
ملاقات غیرمجازی
دوستی بشوخی میگفت، کافیه صبح برات اتّفاقی بیفته تا غروب خبرش رو تو وبلاگت بخونیم. خب، حالا بخونین! امروز دو ساعت با دوستای خوبم، ابوالفضل، فاطمه، بهار، مجتبی، شقایق و فرهاد بودم... صبحش حالم خیلی گرفته بود. از مدرسه که بمحل قرارمون میرفتم، همهش فکر میکردم چطور با حالِ گرفتهم، ادای آدمهای شاد رو در بیارم؟ نیازی به ادا درآوردن نبود، دیدنِ دوستانی – که بعضی رو تا حالا ندیدهبودم – مسرّتبخش بود. مجتبی و شقایق زودتر از همه اومده بودن؛ درست، سرِ وقت. من با چند دقیقه تأخیر، وارد شدم و بعد ابوالفضل و فاطمه اومدن و بهار بعد از اونها ملحق شد و فرهاد هم – که نمیدونستم میاد یا نه – دیرتر از بقیه...
به مجتبی میگفتم که وقت ورود اگه اشاره نمیکردین – با اینکه قیافهات شبیه عکسته – بهیچ وجه نمیشناختم؛ تقصیر منه که چهرة آدمها رو هیچوقت نمیتونم بذهن بسپرم؛ خدا نکنه حادثهای پیش بیاد و احتیاج به چهرهنگاری پلیس باشه!
در مورد خیلی چیزا صحبت کردیم و کلّی هم غیبت... بقول توکا نیستانی نمیشه تو کافه غیبت نکرد :) ضمن اینکه با مجتبی هم قرار گذاشتم که با هم بریم جایی که تا حالا نرفتم و خیلی دوست دارم برم... با وجودی که فرهنگم کتبیه و بقول مکلوهان بعضی از حواسم – مثل حرف زدن – خوب امتداد پیدا نکرده (!) و هنوز در مرحلة نوشتاری و بصری موندم، از حرف زدن با دوستان لذّت بردم. دو سه چند روز گذشته، دورههای شادی و غصّهام تند تند جا عوض کردن... عصر امروز امّا، خوش گذشت و خوشحال شدم از دیدن تکتکِ دوستای خوبم. تا حالا که بعضی از بهترین دوستام رو از همین فضاهای مجازی پیدا کردهام، پس امیدوارم ادامه پیدا کنه.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
من هم خيلي خوشحال شدم،اميدوارم ادامه داشته باشه...از شما هم تشكر مي كنم بابت اين ملاقات:)
بهار | January 31, 2005 09:12 PM
ب
سلام
آقای امیر پویان فکر کنم غیبت یه ریزه و یه کم گناه کبیره است البته من که میدونم شما غیبت نمی کنید یعنی ماکه ندیدیم.شیرینی هم تلپیم.
والسلام
محمد مسیح .م.ی
محمى مسيح مهدوي ياراحمدی | January 31, 2005 09:32 PM
نهم،ذلک حدیث نفسی !!! و لکن انا کَتَبَتهُ چند روز پیش ! خیلی باحاله ها !
amirosein | January 31, 2005 09:40 PM
اون نعم بود !
amirosein | January 31, 2005 09:41 PM
خيلي خوش گذشت آقاي پويان عزيز . ببينم ، مك لوهان؟ پا تو كفش من هم مي كنيد ؟ ولي روز خوبي بود برايم ... ممنون براي اين روز خوب ، ممنون .
فاطمه | January 31, 2005 09:44 PM
جدای شوخی اون دوستت انگار حملههای ما هم اثربخش بود که آپديت کردی!
ما بيشتر!
مجتبا | February 1, 2005 01:03 AM
سلام استاد . اين آموزش پرورشيا هماهنگ كردن هر روزي كه ما انشا داريم تعطيل بشه . خلاصه كه حالم گرفتست از بي انشايي . در مورد دوستاتونم بگم بايدم سر حال بيآيد . من كه با دوتاشون اونم فقط اينترنتي دوس شدم كلي زندگي ميكنم باهاشون . راستي چرا به بلاگم سر نميزنيد . بهروزم (به جاي واژهي بيگانهي آپم). بهم سر بزنيد. راستي من كتاب “انسان طاغي آلبركامو رو ميخوام بخونم ؛ اگه داريد و لازم نداريد شنبه با خودتون بياريد مدرسه . مچچچچچچكر ميشم . تا بعدا ...
vahid | February 1, 2005 03:48 PM
همانا زيباترين طرح هايي كه از ابتداي زندگي به دنبال آنها بودم را در اين سايت يافتم سايتي كه سازنده ي طرحهايش خيلي با من شباهت دارد اصلن شايد خود من است ولي در جسمي ديگر.. هان؟ راستي گاهي اوقات آدم به اين نتيجه مي رسد نظر هنديان خيلي درست است...
ولد استوديو
www.vladstudio.com
mhd | February 1, 2005 05:55 PM
که اینطور!
مانا | February 1, 2005 07:49 PM
من و مانا هم ميومديم بد نبود! هرچي باشه هم دختر خاله شقايق و مجتبي بوديم هم بهار رو ميشناختيم!!
مهدیه | February 2, 2005 07:56 AM
تجربهی جالبی بود دیدن دوستان مجازی ممنون بابت این تجربه :)
shaghayegh | February 2, 2005 09:48 AM
مي گويم تابستان هم زمان خوبي بود كه خيلي راحت از دستش داديم ها؟؟
mhd | February 2, 2005 05:11 PM
ایام خوش آن بود که با دوست گذشت
آزاده | February 3, 2005 10:08 PM
UPDATEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEEE!!!!!!
ٍٍسريعا اقدام شودددددددد!!!!!!
Anonymous | February 4, 2005 02:20 PM