« روزگار غریبیست نازنین! | صفحه اصلی | طبقِ معمول: سه بند پراکنده »
پارادوکس ابراهیم بودن
... و خدا خواست ابراهیم را امتحان کند. پس او را ندا داد: «ای ابراهیم!» ابراهیم جواب داد: «بلی، خداوندا!» خدا فرمود: «یگانه پسرت یعنی اسحاق را که بسیار دوستش میداری، برداشته، به سرزمین موریا برو و در آنجا وی را بر یکی از کوههایی که به تو نشان خواهم داد بعنوان هدیة سوختنی، قربانی کن!» (سِفر ِ پیدایش؛ پارة بیست و دوّم؛ آیات اوّل و دوّم)
سالها پیش، «ترس و لرز» کیرکگور (کرکهگارد) تأثیری غریب رویم گذاشت. تصویری که کیرکگور از تصمیم ابراهیم ارائه میدهد، بکلّی متفاوت از آنچیزی بود که میندیشیدم. پارادوکسهای تصمیم ابراهیم، در «ترس و لرز» عجیب است و خواندنی. باید بخوانی تا بدانی زندگی ابراهیم – که کم و بیش نمونه ای برای کیرکگور بود تا زندگی خود را ارزیابی کند – چطور با «حقیقت سوبژکتیو» پیوند میخورَد؛ حقایقی که با «وجود» همبستهاند و از اینرو سرچشمههای اگزیستانسیالیسم را در کیرکگور میجویند.
هرسال، عید قربان، نگاهی دوباره میندازم به «ترس و لرز» و بخشهاییش را بازخوانی میکنم، تا معنای تصمیم ابراهیم را بفهمم. بدم نمیآید مثل پارسال، دوباره بخشی از کتاب را اینجا هم بنویسم:
[...] امّا مردم داستان ابراهیم را به گونة دیگری تعبیر میکنند. آنها، لطف خداوند را در بخشیدن دوبارة اسحاق [طبق عهد قدیم، آن اتّفاق دربارة اسحاق افتاد و نه اسماعیل] به ابراهیم ستایش میکنند و همة ماجرا را فقط آزمونی میدانند؛ یک آزمون – این واژه میتواند از چیزی بزرگ یا کوچک حکایت کند. امّا، کل ماجرا بهمان سرعت که نقل میشود، سپری میشود: بر اسبی راهوار مینشینند و در چشم برهمزدنی به موریه میرسند و بیدرنگ گوسفند را میبینند... فراموش میکنند که ابراهیم بر چارپایی کند راه میپیمود و سفر سه روز به درازا کشید و مدّتی بایست تا هیزم آوَرَد، اسحاق را ببندد و کارد را تیز کند.
با اینهمه ابراهیم را ستایش میکنند. واعظ میتواند تا ربع ساعت به وعظ مانده بخوابد و مستمع میتواند به هنگام شنیدن چرت بزند، زیرا همه چیز برای هر دو آسان و بیدردسر سپری میشود. امّا، اگر در میان حاضران یکی به بیخوابی مبتلا باشد، شاید در بازگشت به خانه در کنجی بنشیند و بیندیشد: «همة این ماجرا کار یک لحظه است؛ فقط یک دقیقه منتظر بمان، گوسفند را خواهی دید و آزمون به پایان میرسد.» امّا اگر آن واعظ او را در اینحال میدید بگمان من با همة هیبتش در مقابل او میایستاد و به او خطاب میکرد: «ای بینوا! چگونه میتوانی بگذاری روحت در این دیوانگی غرق شود؛ معجزهای در کار نیست و تمام زندگی آزمونیست.» و هرچه بر جوش و خروشش افزوده میشد برافروختهتر میشد و از خود راضیتر میشد و گرچه بهنگام وعظ دربارة ابراهیم هیچ هیجانی احساس نکرده بود، اکنون رگهای پیشانیش را متورّم احساس میکرد و شاید اگر گناهکار با آرامش و وقار در پاسخش میگفت: «من فقط میخواستم وعظ یکشنبة گذشتة تو را عملی کنم.» نفس و زبانش بند میآمد... (ترس و لرز؛ سورن کیرکگور؛ عبدالکریم رشیدیان؛ نشر نی؛ چاپ دوم؛ ۱۳۸۰؛ صص ۷۹ و ۸۰)
ترک بک
Listed below are links to weblogs that reference پارادوکس ابراهیم بودن:
» http://sibestaan.malakut.org/sibestaanak/archives/008367.html from Sibestaanak
پارادوکس ابراهیم بودن ... و خدا خواست ابراهیم را امتحان کند. پس او را ندا داد: «ای ابراهیم!» ابراهیم جواب داد: «بلی، خداوندا!» خدا فرمود: «یگان... [Read More]
يادداشتها
آقاي شيوا سلام . عيد قربانتان با تقريب خوبي مبارك . كم پيداييد ؟! جي ميلتون رو چك كنيد . داستان دادم براتون . براي ما جوونا انگيزه ايجاد كنيد . در ضمن به كامنت ها هم حداقل كمي تا حدودي اهمييت بدهيد . گفته بودم كامنت نگذاشتن به منزلهي ... است .در ضمن نظرتون رو راجع به اون دوتا داستان بلند بگيد . در ضمن+1 ترويج علم آقاي شيواي بزرگ هم مبارك باشه . تا بعدا ...
وحيد | January 22, 2005 07:30 PM
تو مترو کتابي دست پسر بود با جلدي از روزنامه . برام خوند کتاب ترس و لرز . چند روز پبش از من پرسيد هنوز يادمه گفتم آره! اما مادر که بچه را از شير ميگرفت گم شده بود تو اين ذهن. و چه هم آيندي . امشب که من نميدونم اسحاقم يا اسماييل . باز همترس و لرز . از شير گرفتن من يا او ميترسم و ميلرزم از اين کلمه هاي با ادب جملات تو! يه داستاني تو راهه اما انتظارش بيش از نه ماهه!!!
mona | August 27, 2005 02:50 AM