« بارتلمیِ پستمدرن | صفحه اصلی | مکاشفات یک آشپز »
راز
- خوب میدانی؛ تضمینِ غزلت...
قطعه، (همچون هایکو) به تورین بودیسم تعلّق دارد؛ متضمّن مسرّتی آنیست: خیالی در سخن، معبری در میل. وزنِ قطعه را، در قالبِ یک اندیشه-جمله در همهجا میتوان حس کرد: در کافه، در قطار، در حال حرف زدن با یک دوست (وزنی که با گفتههای او یا گفتههای من همراه میشود)؛ آنوقت است که دفترچه یادداشتات را در میآوری، تا نه یک «فکر» بلکه چیزی چون یک ضربه را آناً ثبت کنی؛ همانچه زمانی آنرا یک «گشت» میخواندَند. (رولان بارت نوشتة رولان بارت؛ ترجمة پیام یزدانجو؛ ص ۱۲۳)
راز، سه سالش تمام شد. بعبارت دیگر، سه سال است که کم و بیش اینجا مینویسم؛ یا نه، ضربهها را ثبت میکنم. و البتّه، بسیاری را ثبت نمیکنم و عجیب اینکه همانها هم، بواسطة غیابشان – بواسطة جایگزین شدنشان با دیگر ضربهها – برایم قابل تشخیصاند.اینروزها، بایگانی راز را زیاد نگاه میکنم. بعضی یادداشتها را بارها و بارها خواندهام... هرکدامشان را که میخوانم، سریع از ذهنم میگذرد که چه بر من گذشته تا این یکی را نوشتهام (و فلان یکی را ننوشتهام.) ننوشتهها هم کم نیستند. «ننوشته»هایی که غیبتشان را در حضور «نوشته»ها جستجو میکنم. نوشتهها هم حکایتی جدا دارند؛ نوشتههایی که هر یک ضربهای مجزّا هستند و شاید، نتیجه – بقول بارت – شبیه حاصلِ کار مقلّدی باشد که از تابلوی نقّاشی کپیه میکند و بیتوجه به نسبتها، جزئیات را میکشد و بهم وصل میکند. سرهم نگاه کنید، حاصل نوشتههای من هم شبیه همان نقّاشیست. فکرش را بکنید؛ دودکش خانه، وسط حیاط است!... و چه خوب اگر چنین باشد؛ «رویهمرفته من از راه علاوه کردن میروم، نه از راه ترسیم کردن» (همان، ص ۱۲۲)
در این یادداشت میخواستم نتیجة خودکاویهای چند وقت اخیر را بنویسم. بنویسم که چرا مینویسم؟ (و خودم را توجیه کنم.) امّا، امروز صبح ایمیلی از عزیزی دریافت کردم که تولّد راز را – مهربانانه – تبریک گفته بود. پشیمان شدم از توجیههای صد من یک غاز نوشتن. تبریکِ دوستِ خوبم، فاتحه خواند به دلیلتراشیهای من. (...گفتی: اینجا رازی نیست. گفتم: راز؟ گفتی: من رازم. (چند روایتِ معتبر؛ مصطفی مستور؛ ص ۴۱)) نقل گفتههای دوست عزیزم، از همان ننوشتنیهاست... (از کفتان رفته.) امّا حالا میدانم؛ مینویسم تا ستارهام سوسویی بزند...
و اکنون راحتتر مینویسم: «حالا که دانستهای رازی پنهان شده در سایة جملههایی که میخوانی؛ حالا که نقطهنقطه این کلام را آشکار میکنی، شهدِ شرابِ مینو به کامت باشد؛ چراکه اگر در دایرة قسمت سهم تو را هم از جهان، درد دادهاند، رندی هم به جانِ شیدایت سپردهاند تا کلمات پیشِ چشمانت خرقه بسوزانند. پس، سبکباری کن و بخوان. در این کتاب رمزی بخوان به غیرِ این کتاب...» (شرق بنفشه؛ شهریار مندنیپور؛ ص ۸)
ترک بک
Listed below are links to weblogs that reference راز:
» تولد يک وبلاگ from Anti Memoirs
1) معمولا در به يادآوردن تاريخها زياد مشکلي ندارم. منظورم بيشتر تاريخ تولد و مناسبتهاست. با اينهمه يکي هست که هميشه در به خاطرآوردن من... [Read More]
» آی شل ِ من! راستی، آی شل ِ منی تو؟! from آی شل
بیستوششم ِ آذر ِ پارسال بود، گمانم، که نوشتم. نوشتم و خواندم و دوستانی – هر چند نیمبند – پیدا کردم. حالا که فکر میکنم اما، نمیفهمم چر... [Read More]
يادداشتها
It is not long since I found out about your weblog and ever since I have
been keeping up with its updates with great interest. Whenever I can I look
through the previous parts as well and enjoy its content as much. For me it
has been both a source of very interesting and instructive material and a
good way of getting to know you and your wonderful character which I
personally highly appreciate. I just would like to have the honour to
express my congratulation as well.
Your Friend | December 17, 2004 05:54 PM
تبريك آقا، تبريك ! اين جور وقت ها بايد چي گفت ؟! سه سال عمر كمي نيست ها ! صد سالگي راز رو آرزومندم . دور از ذهن نيست ! راستي ، ظهر داشتم اينجا مي نوشتم و ذوق داشتم كه دارم اولين تبريك رو ميگم . اما اي ... چه كنم كه دست روزگار ( ! ) نگذاشت . صفحه كامنت هايت باز نمي شد . در هر حال ، باز هم تبريك ...
فاطمه | December 17, 2004 08:59 PM
به، مي نويسم تا ستاره ام سوسويي بزند كه ميرسم باز از اول يادداشت مي خوانم...زيبا بود.ضمن اينكه به شخصه از يادداشت هاتون كلي استفاده مي كنم و از وقتي با راز آشنا شدم،كلي كتاب خوندم:) موفق و پايدار باشيد.
بهار | December 17, 2004 09:36 PM
پس سه سال گذشت! مباركه، به سلامتي؛ ان شاءالله به پاي هم پير بشين!!!
ali amirmoayed | December 18, 2004 02:16 AM
تبریک همراه با تاخیر :) سه سال پرباری بود با وجود تمام کلمات تخصصی اش :">
آزاده | December 18, 2004 07:35 PM
سلام...
گمان نمیکردم تولد(؟) ِ آی شل و راز، روزی باشد و فردایش.
شادباش ِ مرا بپذیر برایِ نبوغت؛ که راز هم، بیگمان، نمایی از آن است...
ابوالفضل | December 18, 2004 10:16 PM
خب.همه تبريك گفتن منم تبريك ميگم.البته من 1 سال كمتره كه به وبلاگتون سر ميزنم. به نظر من خيلي قشنگ مينويسين.فقط يه سوال داشتم.ميخواستم بدونم دفيفا همين طوره كه مينويسين يا فقط براي فشنگ شدن جمله ها اين جوري مينويسين؟
SAMAN | December 19, 2004 07:15 PM
سلام اقاي شيوا
تبريك ميگم سومين سال تولد وبلاگ جذاب و اموزندتون رو
نوشتاري كه هميشه يك حرف نو وتازه اي توش ميشه پيدا كرد
در اين حدودا سه ماهي كه نوشته هاتون رو به صورت مرتب و روزانه خوندم بايد بگم كه خيلي خيلي چيز ها ازتون ياد گرفتم گرچه خودم هم دانشجوي سال اخر جامعه شناسي هستم اما به جرات مي گم كه تازه به وسعت كار تو رشتمون واقف شدم . در پايان براتون يه ارزو دارم و اونم اينكه در اينده استاد بشين و با اين روش جالبي كه الان هم در تدريس داريد جامعه شناسان واقعي تربيت كنين ( بدون اينكه اخر ترم جزوه 300 صفحه اي به دانشجو بدين)
باز هم ازتون ممنونم به خاطر همه چيزايي كه ياد گرفتم .
Anonymous | December 19, 2004 11:12 PM
دوست عزیز، پیش از آشنایی هم نوشته های شما را با دقت و لذت دنبال می کردم. تلاش و استعداد شما ستودنی است. خوب و خوش باشید، همیشه.
پیام یزدانجو | December 25, 2004 08:05 PM
شما که گاهي بعضي چيزها رو براي ثبت در تاريخ نگه ميداريد.اين کامنتها رو هم براي ثبت در تاريخ نگه داريد.وقتي اين پست رو دوباره خوندم خواستم اين ها رو بگم.باز بودن کامنت ها رو نشونه يي دونستم براي نوشتن اين حرفها.
اين پست از نوشته هاي تاريخيه.کامنتهاش هم:)
nazi | April 30, 2006 10:35 PM